چرا در زمان حال شاد نیستیم؟

" تنها دليل اینکه چرا شما در لحظه ی کنونی، خوشی و سعادت را تجربه نمی کنید اینست که فقط به آنچه ندارید می اندیشید و بر آن متمرکز هستید. "

ما همیشه عادت کرده ایم که به نداشته ها فکر کنیم و در صورت پیش رفتن همه چیز طبق میلمان شاد باشیم. این تفکرات باعث شرطی شدن زندگی بسیاری از انسانها شده. در حالی که این تربیت اشتباه است. در نتيجه هرگاه زندگی مطابق میلمان نباشد افکار حق شناسانه و سرشار از شادی خود را رها می کنیم و به غم و اندوه متوسل می شویم و حتی گاهی اوقات تا حدی پیش میرویم که معتقد میشویم که غم و اندوه حالت طبیعی بشر است! اما این حالت طبیعی نیست این حالت در اثر اشتباهی در اندیشه رخ می دهد.

در این دنیا قرار نیست همه چیز برمدار ما بچرخد. اگر دیدمان را اصلاح کنيم یقینا دیگر دچار غم و اندوه شدید نخواهیم شد. عادت اندیشیدن به غم و غصه و کمبودها در نتیجه ی روش تربیتی نادرست می باشد، به ما آموزش داده شده که فقط زمانی می توانیم شاد باشيم که زندگی آنگونه که میخواهیم پیش برود، در حالی که اصل دنیا بر این نیست. یادم هست صحبت های یک روشنفکر دینی را زمانی می شنيدم که توصیه ای می کرد. می گفت در حین تلاش برای دستیابی به اهدافتان ، انتظاراتتان را پایین بیاورید و اگر می توانید به صفر برسانید در این صورت اگر اوضاع طبق میلتان پیش نرفت غم و اندوهی شما را فرانمی گیرد چون این برآورده نشدن انتظارات عامل اصلی درد و رنجیست که می کشید و اگر تا اندازه ای یا کاملا پیش رفت شادی و شعف شما چندین برابر است چون انتظارش را از ابتدا نداشتید. جملاتی بود که لحظاتی به آنها فکر کردم و دیدم واقعا کاربردی هستند. می فهمم که عادت دادن خودمان به چنین سبکی از زندگی مشکل است. اما چه چیزی در ابتدا آسان بوده که این بخواهد باشد. پس شروع به عادت به چنین سبکی کنیم. باشد که به لذت بیشتر در این دنیا به ما کمک کند.

نگذاریم اتفاق بیفتد......

نگذارید اتفاق بیفتد!

آخرین هشدار جورج اورول نویسنده کتاب قلعه حیوانات د سال ۱۹۸۴ است. چه زیبا گفته است. نگذارید اتقاق بیفتد. اگر دقیقا به این جمله بنگریم مطلب ها در آن نهفته است.

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر اتفاق افتاد دیگر وجود خارجی دارد

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون نمی توان زمان را به عقب و پیش از روی دادنش بازگرداند و از روی دادنش جلوگیری نمود.

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر افتاد دیگر شرایط طور دیگریست و بعد از اتمام ظاهری آن اثراتش ممکن است تا مدتها باقی بماند

- نگذاریم اتفاق بیفتد .....

دلایل زیادی برای جلوگیری از روی دادن وجود دارد که شمردن و توصیف آنها داستانی با سری دراز می طلبد. پس نگذاریم اتفاق بیفتد. ......

یک وقتهایی فکر می کنم .....

یک زمانهایی فکر می کنم چرا بعضی از ماها اینقدر از این دنیا طلبکاریم؟ واقعا چرا؟ مگه این نیست که هرچیزی بدی ماعوضش می گیری؟ خیلی از ماها چیزی به دنیا اضافه نکردیم و ارزش افزوده ای نداشتیم براش که حالا انتظار داریم دنیا به ما بده. تازه کلی هم از دنیا گرفته ایم. خدا این همه به ما لطف کرده و نعمتها داده ولی ما مابه ازاش کاری نکردیم ولی نمی بینیم ولی بعد با چهارچوب دید تنگ خودمون انتظار داریم دنیا درش رو به ما باز بشه و اگر دنیا زمانی برمدار آرزوها و امیال ما نچرخید پس باید ازش طلبکار باشیم‌. خیر عزیز من. دنیا برمدار مانمی چرخه و برای ما نمی ایسته و طبق رو به ما تعارف نمی کنه‌. در محاوره زبان آلمانی یک جمله هست که می گه ?Wie läufts به معنی اینکه چطوری یا اوضاع چطور پیش می‌ره؟ منم هر موقع دوستان یا همکارای آلمانی ازم اینو می پرسند به شوخی بهشون می گم پیش ‌که می ره منتهی ما باید پیش بریم باهاش چون منتظر ما نمی مونه.

مرزهای تان را واضح و روشن مشخص کنید.

آنچه بیش از یک‌بار تصمیم می‌گیرید و تحمل می کنید؛ ناگزیر به الگویی تبدیل می شود که تکرار میشود.

با تعیین‌نکردن مرزهای واضح و روشن، به دیگران یاد می دهید اینکه برخی رفتارها یا موقعیت‌ها قابل قبول هستند، حتی اگر باعث ناراحتی شما شوند یا به شما آسیب برسانند.

هربار که اجازه می‌دهید چیزی خلاف اصول یا سلامت شما باشد، در را برای تکرار آن باز می‌کنید. تعیین حد و مرز فقط برای استحکام نیست، بلکه در مورد احترام به‌خود است.

این را به خاطر بسپارید.

دعا ‌کن خدا دوستای فهیم تر از خودت سرراهت قرار بده.

یه جایی خوندم یک نفر برای دوستش گفته دعا کن خدا دوستان فهیم تر از خودت سر راهت قرار بده. دیدم عجب دعاییه. یکم بهش فکر کردم. دیدم چقدر پرمغزه. آخه آدم کنار دوست فهیم تره که رشد می کنه وگرنه دوستان همسطح یا پایین تر در این زمینه نه تنها باعث رشد نمی شن بلکه شاید باعث پسرفت هم بشوند. آدم فهیم تر راه رو بهتر می شناسه و بلد راهه و نشانه ها رو زودتر تشخیص می ده و کمکی برای عبور از مسیرهای صعب‌العبوره. ازش کلی یاد می گیرید و هرچی بالاتر می ره دست شما رو هم می گیره با خودش بالا می بره. راستی چندتا از این دوستا تو زندگیمون داریم ؟

راهها تقوای بیشتری می طلبند تا مقصدها....

راه‌ها تقوای بیشتری می‌طلبند تا مقصدها..

این را دوستی در بالای اکانت خودش نوشته بود. فردی بسیار فرهیخته که تا به حال چند کتاب هم در مضامین مشابه از او به چاپ رسیده است. جمله ای بسیار تامل آور. این راهها هستند که باید در آنها تقوی بیشتری ورزید و بیشتر برای عبور از آنها ایمان به رسیدن به مقصد داشت چون هنوز به مقصد نرسیده ای باید بالا و پایین های مسیر و گاهی صعب العبور بودنش را به جان بخری. این هم ایمان و تقوی قوی می طلبد و عشق و علاقه به هدفی که آن قدر برایت رسیدن به آن دل انگیز است که جا نزنی و در نمانی و الا یا علی گفتیم و عشق آغاز شد را همه از برند. همت و صبر و ایمان بالا می طلبد رسیدن به اهداف متعالی که هرچه هدف متعالی تر مسیر صعب العبور تر و هرچه مسیر پرسنگلاخ تر نیاز به ایمان و تقوی بیشتر. این خود درسیست برای زندگی هایمان

گر در  طلب گوهر کانی کانی

این داستان را مولانا در آثارش نقل کرده است.

تمثیل‌های مولانا ناشی از جو حاکم زمانش بود، که از آن رنج می‌برد. این‌هم یکی از آن تمثال‌ها که مولانا مثل فرزانگان زمان ما از آن رنج می‌کشید.

دباغ در بازار عطرفروشان

مولوی داستان مردی را می‌گوید که هنگام عبور از بازار عطر فروشان، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد!

مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند، یکی نبض او ر‌ا می‌گرفت، دیگری گلاب بر صورت او می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند.

اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت، برعکس حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر بیهوش افتاده بود و همه درمانده شده بودند.

تنها برادرش فهمید که چرا وی در بازار عطاران بیهوش شده است؛ با خود گفت:

من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از کثافات می‌باشد او به بوی بد عادت کرده و مغزش پر از بوی تعفن و سرگین است

حالا با استشمام بوی خوب عطرها بیهوش شده است!

سپس کمی سرگین بدبوی حیوانی را برداشت و به بازار آمد مردم را کنار زد و کنار برادرش نشست و آن سرگین بد بوی را جلو بینی برادر گرفت؛ چند لحظه بعد مرد دباغ به هوش آمد!

در حقیقت این تمثیل مردمی است که به افکار و اقوال و فرهنگ نازل و مبتذل خو گرفته و از کلام نغز و درست، افکار پرورانده و متعالی، آثار اصیل، هنر والا و فرهنگ فاخر روی برگردان‌اند!

تا جایی که آنها رفتار صحیح و فرهنگ اصیل را خسته‌کننده، سخت‌فهم و یا غیر سرگرم‌کننده می‌دانند و از شنیدن یک حرف حسابی، خواندن یک کتاب عالی، تماشای یک فیلم هنری و یا گوش‌دادن به یک موسیقی اصیل، نه تنها هشیار نمی‌شوند؛ بلکه به بیهوشی عمیقی رضایت می‌دهند....

گر در طلب گوهر کانی کانی

گر در پی لقمه نانی نانی

گر از اندیشه تو گل بگذرد گل باشی

ور بلبلی و بیقرار بلبل باشی

مثنوی معنوی

پس بدانیم که در پی چه هستیم و با چه افراد و اعمالی خو گرفته ایم و اگر به افکار و فرهنگ دون و بی ارزش و تحقیر کننده خوگرفته ایم تا دیر نشده از آنها فاصله بگیریم. این درسیست که شاید بتوان از این داستان گرفت.

افکارت را تطبیق بده

"افکارت را برای سازگاری با محیط جدید تطبیق بده."

این جمله ای بود که برروی یک کاغذ داخل شیرینی در یک رستوران فست فود زنجیره ای که غذاهای چینی در امریکا سرو می کند جاسازی شده بود و سهم من شده بود. بعد از خوردن غذا می شه یکی از این شیرینی ها یا بهتر بگم بيسکوئيت ها رو برداشت و از وسط نصف کرد و این کاغذ رو که معمولا یک پند و نصیحت روی آن نوشته شده خواند که مانند چیزی شبیه فال خودمان عمل می کنه. معمولا رستوران های چینی این رسم رو دارند که این شیرینی ها رو به مشتری به صورت مجانی تعارف می کنند. بدين ترتیب فرهنگ و ضرب المثل های خودشون رو به کشورهای دیگه صادر می کنند. موضوعی که می خوام بهش بپردازم پندی بود که این جمله به ما می داد. اینکه لزومی نداره همش متعصبانه روی یک طرز فکر پافشاری کنیم چون هرطرز فکری هرجایی کاربرد نداره و باید تطبیقش داد. پیش خودم فکر کردم ببین چقدر این تعصب در سرتاسر عالم بدون تعلق به فرهنگ و دین و منطقه خاصی کار دست این بشر دوپا داده و باعث چه اختلافات بعضا خونین شده. افسوس که هنوز افراد بسیاری روی افکار غلط خودشون پافشاری می کنند و دیگران راهم مجبور به قبول آن می کنند. از تعصب دوری کنید و افکارتون رو برای نظرات و اعتقادات دیگران باز بگذارید و آنها را عاقلانه بسنجید و اگر منطقی بودند بپذیرید. این درسی بود که از این جمله و زندگی گرفتم امیدوارم که برای شما هم مفید بوده باشد.

"یکی" بیشترین عدد ممکن است.

این گفته را مدتها پیش جایی خوانده بودم. الان دوباره به مدد ریمایندر جلوی چشمانم قرار گرفت و دوباره آنرا مطالعه کردم و لحظاتی در آن تأمل‌. چقدر که به دلم‌نشست و با آن همذات پنداری کردم. واقعا نعمتی وصف ناشدنیست چیزی که در این جمله به عنوان تنها نعمت از آن یاد شده. وقتی با چنین کسانی سروکار پیدا و رفت و آمد می کنی انگار به یک منبع تقریبا نامتناهی متصل شده ای که به تو آرامش می دهد. آری واقعا چنین است. با هم این گفته را بخوانیم:

"تنها نعمتی که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد آرزو می‌کنم،تصادف با یکی دو روح فوق‌العاده‌است، با یکی دو دل بزرگ،با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیبا است.

چرا نمی‌گویم بیشتر؟بیشتر نیست. «یکی» بیشترین عدد ممکن است"

یک اول مهر دیگر

از یک اول مهر دیگر هم عبور کردیم. چه دورانها که در مدرسه نداشتیم. روزهای اول مدرسه آن هم کلاس اول دبستان خیلی از بچه ها از مدرسه می ترسیدند و ساعت اول اشکشان سرازیر می شد‌. الان بعد از سی و اندی سال که از آن روزگار می گذرد چه چیزها که از سرنگذراندیم در این مدرسه با چه معلمان خوش اخلاق و بد اخلاق و با و بی انصافی که سروکار نداشتیم. ولی همه ما همه اینها را پشت سرگذاشتیم و انسانی شدیم که امروز هستیم‌ و به احتمال بالا پخته تر و دنیا دیده تر‌. این قافله عمر عجب می گذرد. انگار همین دیروز بود که از رادیو و تلویزیون می شنیدیم که:

" باز آمد بوی ماه مدرسه

بوی بازیهای راه مدرسه"

مهارت‌های زندگی

سلام دوستان خوب و خوانندگان گرامی

راستی عید شما مبارک

در مدت این چند روز کمی مشغول بودم و فرصت به روزرسانی وبلاگ کمتر پیش می امد. برای همین این مطلب را که امروز خواندم و به نظرم چکیده ای از دروس زندگیست که تعدادی از آنها را از ابتدای وبلاگ نویسی خودم بارها در متونی که نوشتم بر آنها تاکید کردم، اینجا برای شما می نویسم‌. این متن یا بهتر بگویم لیستی که به نقل از سازمان جهانی بهداشت به عنوان مهارت های زندگی در ادامه می خوانید واقعا به نظرم‌ مصداق جمله "آنچه همه خوبان دارند تو یکجا داری" است. امیدوارم برای ما درس و چراغ راهی باشد برای ادامه مسیر زندگی

مهارت‌های زندگی از نگاه سازمان جهانی بهداشت:

١.زندگی خیلی وقت است شروع شده است. در زندگی چیزی به نام دور آزمایشی وجود ندارد. تصمیمات شما سرنوشت‌ساز هستند و راهی برای برگشت و تصحیح آنها وجود ندارد.

٢. دوستان آنلاین شما دوستان واقعی نیستند. متاسفانه حقیقت دارد. بسیاری از این دوستان اصلا اهمیتی برای مشکلات شما قائل نیستند و وقتی به کمک آنها نیاز دارید در دسترس نخواهند بود.

٣. هر عشقی به سرانجام نمی‌رسد.آماده باشید که دل‌تان بشکند و غصه بخورید. سخت است اما واقعیت است.

٤. تحصیلات با گرفتن دیپلم به اتمام نمی‌رسد. در دنیای امروز دانش حرف اول را می‌زند. اگر می‌خواهید عقب نیافتید باید به تحصیلات‌تان ادامه بدهید.

۵. اعضا خانواده مهم‌ترین آدم‌های زندگی شما هستند.این‌ها تنها افرادی هستند که به شما اهمیت می‌دهند. رفتار خوبی با آنها داشته باشید و قدردان حمایت‌هایشان باشید.

٦. نقاط ضعف شما اهمیت ندارند.نقاط ضعف‌تان را بپذیرید ولی نگران آنها نباشید. تنها نقاط قوت شما هستند که اهمیت دارند. روی آنها تمرکز کنید و آنها را پرورش دهید.

٧. هر کار با ارزشی زمان بر است.

٨.تمام فرصت‌های پیشرفت خارج از محدوده‌ی آسایش قرار دارند.

٩. روابط متزلزل ارزش حفظ و نگهداری را ندارند. وقت‌تان را روی چیزهایی که نمی‌توانید تغییری در آنها ایجاد کنید تلف نکنید. از کنار آنها عبور کنید و به مسیرخود ادامه بدهید.

١٠. دنیا پر از بی‌عدالتی است. در زندگی خود بارها و بارها با بی‌عدالتی روبرو خواهید شد. آمادگی لازم را داشته باشید.

١١. شانس سراغ افراد سخت کوش می‌رود. شانس هیچ‌وقت نصیب افرادی که دست رو دست می‌گذارند و منتظر یک اتفاق خوب هستند نمی‌شود.

١٢. زمان خاصی برای یک آغاز بی‌نظیر وجود ندارد. اگر قصد دارید کاری را آغاز کنید، شروع کنید. منتظر زمان بهتر نباشید. آن زمان هرگز نخواهد رسید.

١٣. شما نمی‌توانید همه جا حضور داشته باشید و نمی‌توانید همه چیز داشته باشید. یاد بگیرید که تصمیم‌های درست بگیرید و به آنچه برای شما اهمیت دارد متعهد بمانید و آن را دنبال کنید.

١٤. باید از تمام افرادی که در زندگی شما هستند قدردانی کنید.

١٥. تجربه و احساسات بهترین سرمایه گذاری‌های شما هستند.

١٦. بعدا"، معمولا" و امثالهم به معنی هرگز است. هیچ کاری را به بعد موکول نکنید. در لحظه زندگی کنید.

١٧. موفقیت مترادف پشت‌کار است.

١٨. انجام مرتب تمرینات ورزشی ضروری است.

١٩. شکست هیچ اهمیتی ندارد فقط پیروزی اهمیت دارد. پس از شکست نهراسید.

٢٠. هیچ‌کس به شما کمک نخواهد کرد. فقط خودتان باید به خودتان کمک کنید. پس اتکا و اعتماد به نفس را در خود تقویت کنید .

در پناه خدا روز و هفته ای سرشار از عشق، محبت و موفقیت داشته باشيد.

بیاموز

به من بگو و من فراموش می کنم،

به من تدریس کن و من به یاد می آورم،

مرا در آن درگیر کن و من می آموزم

بنجامین فرانکلین

دیگر چطور می توان آموخت؟

شما بگویید

اشتباه نجنگید

یک جمله امروز خواندم که تاییدی بود بر درست تلاش کردن و درست سختی کشیدن که قبلا خدمت شما دوستان عرض کرده بودم. آن هم این جمله بود:

"درسته که جنگیدن های زندگی ما رو می سازه، اما جنگیدن های اشتباه هم عمر و زندگی ما را تباه می کنه"

لذا هر موقع دیدید برای چیزی بی ارزش مبارزه می کنید یا با فردی بی ارزش سر یک مسئله بی ارزش مبارزه ای درگرفته برای شما، سعی کنید از اون مبارزه خارج بشوید و وقت و زمان خودتان را صرف رسیدن به و مبارزه برای اهدافی کنید که وقتی به پایان آن رسیدید حس پشیمانی به شما دست نده و با خودتون بگید ارزشش رو داشت . عمر و زمان شما با ارزش تر از آن هست که در درگیری های پوچ هدر بره.

هیچ کس را سراغ ندارم که....

تغییر مثبت سخت است. علی الخصوص تغییر خود. این را شاید برای چندمین بار این جا می نویسم و دلیل تاکید من روی این نکته است. هرکس تغییر بخواهد باید سختی هایی را به خودش بقبولاند. بهشت را به بها دهند نه به بهانه. در عوض هیچ کس را سراغ ندارم که بعد از تغییر مثبت و سختی هایی که برای آن تحمل کرده بگوید ارزشش را نداشت.

وقتى صداقت يک روباه زير سوال ميرود..!

در یک ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺴﺘﻨﺪ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺣﺶ این برنامه پخش می شد. خواندنش خالی از لطف نیست:

نشاﻥ مى داد يک ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺤﻘﻖ تعدادى ﻻﺷﻪ ﻣﺮﻍ ﺭا ﺩﺍﺧﻞ ﺗﻮﺭﯼ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩند ﻭ ﭼﻨﺪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺑﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯼ ۱۰-۲۰ ﻣﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺣﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩند،

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ يك ﺭﻭﺑﺎﻩ آﻣﺪ ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ يك ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﯾﻦ ﻻﺷﻪ ﻯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ؛ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ ﺗﯿﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺍلآﻥ مى رود ﻭ ﺑﻘﯿﻪ ﻯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺎنش را مى آورد...

ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ يك ﺭوﺑﺎﺕ ﺟﺮﺛﻘﯿﻞ، ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺟﺎﺑﺠﺎ ﮐﺮﺩند ﻭ آﻭﺭﺩند در ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ مخفى اش ﮐﺮﺩند ﻭ ﺑﺎ ﻣﺎﯾﻌﯽ خاص ﺍﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ تا ﺍﺛﺮ ﺑﻮ ﺭا ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ببرند...

ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ همان ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ۷-۸ ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺎﻩ ديگر آمدند ﺳﺮ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺍﻭﻝ، ﻫﺮچه ﮔﺸﺘﻨﺪ ﻣﺮﻏﻬﺎ ﺭا ﭘﯿﺪﺍ ﻧﮑﺮﺩند؛ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺮﺩند ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ؛

آن ۷-۸ ﺗﺎ ﺭفتند ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻟﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩ...

ﺟﺎلب ﺍین ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مدام ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺳﺮش را ﺑﺎﻻ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﮐﻪ ﺩاشتند ﺩﻭﺭ مى شدند ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿد!!

محققين ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻢ ﮐﻤﯽ ﺭﻭﯼ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩند ﺗﺎ ﺣﺪﯼ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺩﻳﺪ.

ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ؛ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮغ ها ﺭا ﺑﺎ ﺩﻧﺪاﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﺩ،

ﺍﯾﻦ ﺗﯿﻢ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺱ آمدند ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ هماﻥ ﮐﺎﺭ ﺭا ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺗﻮﺭﯼ ﺭا ﺑﻪ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺳﻮﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ و بوى مرغها را با اسپرى پاک كردند؛ ﺭﻭﺑﺎه ها ﻭﻗﺘﯽ دوباره ﺭﺳﯿﺪند ﻫﺮچه ﮔﻮﺩﺍﻟﻬﺎ ﺭا گشتند ﻭ ﻫﺮچه ﺯﻣﯿﻦ ﺭا ﺑﻮ ﮐﺸﯿﺪند، ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﻨﺪ...

ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺍﻭﻝ ﺭا نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩیگر ﺟﺴﺖ ﻭ ﺟﻮ ﻧﮑﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺩﺍﻝ ﺩﻭﻡ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ماﻧﺪ.ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ای ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭼﮏ ﮐﺮﺩند، ﺩﯾﺪند ﮐﺎﻣﻼً ﻣﺮﺩﻩ...

ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺮﮐﺰ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮑﯽ ﺑﺮﺩند ﻭ ﮐﻠﯽ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﮐﺮﺩند؛ ﺩﯾﺪند ﺩﻗﯿﻘﺎً ﻋﮑﺴﻬﺎ ﻭ آﺯﻣﺎﯾﺸﺎﺕ نشاﻥ مى دهد ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮاﻥ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﯾﮏ ﺷﻮﮎ ﻋﺼﺒﯽ، ﺳﮑﺘﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻩ!

ﺭﻭﺑﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻣﮑﺮ ﻭ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺩﺭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ است ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ مى كند ﺻﺪﺍﻗﺘﺶ ﺑﯿﻦ ﺩﻭﺳﺘﺎنش ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ، ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯿﺰند ﻭ ﻣﯿﻤﯿﺮد؛ ﺍﺯ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮد...

ﭼﻘﺪﺭ زیادند کسانی كه می آیند ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺩﺭﻭﻍ ﺑﻪ ﺯباﻥ مى آورند، و زمانیکه ﺣﺘﯽ ﺩﺭﻭغ هایشان آﺷﮑﺎﺭ مى شود، ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮوند ﻭ ﺍﺻﻼً ﺧﻢ ﺑﻪ ابرﻭ نمى آورند ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺎک تر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ، ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ...

ﭼﻘﺪﺭ زشت است ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮسد ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺍﺯ او ﺩﺭ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮند.

ﺍﯾﻦ ﺁﺯﻣﺎﯾﺶ گرچه بى رﺣﻤﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ تكان دهنده اى ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﺍﺷﺖ...

به قول وارن بافت سرمایه دار آمریکایی صداقت چیز گرانقیمتی است، از انسانهای ارزان انتظار آن را نداشته باش

خوراک وضعیت

هروضعیتی با توجه به اهمیتی که به آن می دهیم پایدار می ماند. این اهمیت مانند خوراکی است که آنرا سرپا نگه می دارد. هرچه بیشتر به وضعیتی فکر کنیم و به آن واکنش منفی بدون تدبیر نشان داده و به آن اهمیت دهیم باعث پایداری بیشتر آن خواهیم شد. پس مراقب باشیم به چه موقعیت ها و وضعیت هایی اهمیت بیشتری می دهیم.

پرسیدند سخت می گذرد چه کنیم؟

درسی بیاموزیم برای زندگی:

از شیح بهایی پرسیدند سخت می گذرد چه کنیم؟

پاسخ داد خودت داری می گویی سخت می گذرد. سخت که نمی ماند پس خدا را شکر که سخت" می گذرد" و "نمی ماند"

امروز خوب یا بد گذشته و فردا روز دیگریست . قدری شادی به خانه ات ببر راهش را که یاد گرفت دیگر خودش با پای خودش می آید

میراث افکار

واقعا باید این جمله را ارج نهاد.

"هیچ چیزی در میان میراث ها، شوم تر از میراث فکری نیست. از هر ارثی که از پدر و مادرتان به شما رسید، استفاده کنید اما افکار، میراث های شومی هستند. هیچ وقت فکر خود را از پدر و مادرتان به ارث نبرید. فکر را خودتان بدست آورید."

شاید بتوان تبصره ای هم بدان اضافه کرد و آن هم این هست که هیچگاه "افکار سمی دیگران و حتی پدر و مادر خود را به ارث نبرید." چون افکار گذشته از تعلقشان به افراد می توانند سازنده یا غیر سازنده باشند. شاید منظور گوینده عدم کورکورانه اطاعت کردن و سنجش افکار قبل از تبديل به عمل کردن آنها باشد. چیزی که در کشور محل سکونتم بیش از پیش یافتم دقیقا عمل به همین جمله بود. هر زمان که گفتم من پدرم یا مادرم فلان صحبت را کرده طرف در جواب می گفت چقدر می گی پدرم و مادرم ؟ فکر خودت چیه؟ خودت عقیدت چیه؟ از آنزمان بود که کم کم متوجه شدم که باید به استقلال فکری دست یافت و به ان ارج نهاد و اسیر افکار دیگران حتی پدر و مادر نبود چه آنکه افراد در شرایط و جوامع و شاید نسل های متفاوت زیسته اند که ارزشهایشان با ارزش های نسل ما تفاوت های بعضا نجومی دارد. چه بسیار افرادی را در این جامعه ای فعلا در آن زندگی می کنم دیدم که ابدا به راه والدین و ابا و اجدادشان نرفتند و اهداف خودشان را دنبال نمودند و از این بابت و با وجود اینکه با استقلال فکری خودشان بعضا زندگی لزوما بهتری نسبت به والدین خودشان فراهم نکردند باز هم پشیمان نیستند .

استقلال فکری مسئله اینست. بکوشیم به آن دست یابیم.

آخرش چه می شود؟

این را بارها دیدم و گفتم که در این دنیا آخرش هیچ چیزی نیست و حتی اگر به بزرگترین آرزوهای زندگی که بیشتر آنها مادی هستند هم دست پیدا کنیم بازهم بعدش اتفاق خاصی روی نمی دهد و همه چیز دوباره طبیعی و عادی می شود و وقتی از ما بپرسند که حالا که به نهایت اهداف و آرزوهایت دست یافتی چه می کنی؟ کمی با خودت فکر می کنی که خب حالا بعدش چی میشه؟ بعدش می بینی اتفاق خاصی نیافتاده به خودت پاسخ می دی که عه این چیزی که من به خاطرش اینقدر استرس به خودم وارد کردم همین بود؟ و باز برمی گردی به نقطه شروع و سپس متوجه می شوی که این روال این زندگی در این دنیاست و کم کم گامی در جهت پختگی خودت برمی داری و سعی می کنی از لحظه لحظه های زندگیت لذت ببری. امروز این داستان را خوندم و دیدم واقعا همین خاصیت دنیا را داره به خوبی بیان می کنه.

"یک تاجرآمريكايى به یک روستاى مكزيكى رفته بود كه قايق كوچك ماهيگيریی را با تعدادی ماهى دید.

از مكزيكى پرسيد: چقدر طول كشيد كه اين چند تارو بگيرى؟

مكزيكى: خيلى كم!

آمريكايى: پس چرا بيشتر صبر نكردى تا بيشتر ماهى گيرت بياد؟

مكزيكى: چون همين تعداد هم براى سير كردن خانواده‌ام كافيه !

آمريكايى: اما بقيه وقتت رو چيكار ميكنى؟

مكزيكى: تا ديروقت ميخوابم! يك كم ماهيگيرى ميكنم!با بچه‌هام بازى ميكنم! با زنم خوش ميگذرونم! بعد ميرم تو دهكده گشت می زنم! با دوستام شروع ميكنيم به گيتار زدن و خوشگذرونى! خلاصه مشغولم با اين نوع زندگى !

آمريكايى: من توي هاروارد درس خوندم و ميتونم كمكت كنم!

تو بايد بيشتر ماهيگيرى بكنى! اونوقت ميتونى با پولش يك قايق بزرگتر بخرى! و با درآمد اون چند تا قايق ديگه هم بعدا اضافه ميكنى! اونوقت يك عالمه قايق براى ماهيگيرى دارى !

مكزيكى: خب! بعدش چى؟

آمريكايى: بجاى اينكه ماهى‌هارو به واسطه بفروشى اونارو مستقيما به مشتریها ميدى و براى خودت كار و بار درست ميكنى... بعدش كارخونه راه ميندازى و به توليداتش نظارت ميكنى... اين دهكده كوچيك رو هم ترك ميكنى و ميرى مكزيكو سيتى! بعدش لوس آنجلس! و از اونجا هم نيويورك... اونجاس كه دست به كارهاى مهمتر هم ميزنى ...

مكزيكى: اما آقا! اينكار چقدر طول ميكشه؟

آمريكايى: پانزده تا بيست سال !

مكزيكى: اما بعدش چى آقا؟

آمريكايى: بهترين قسمت همينه! موقع مناسب كه گير اومد، ميرى و سهام شركتت رو به قيمت خيلى بالا ميفروشى! اينكار ميليونها دلار برات عايدى داره !

مكزيكى: ميليونها دلار؟؟؟ خب بعدش چى؟

آمريكايى:

اونوقت بازنشسته ميشى! ميرى به يك دهكده ساحلى كوچيك! جايى كه ميتونى تا ديروقت بخوابى! يك كم ماهيگيرى كنى! با بچه هات بازى كنى !

با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا ديروقت با دوستات گيتار بزنى و خوش بگذرونى!!!"

پس زندگی را در عین تلاش برای دستیابی به اهداف و آرزوها سخت نگیریم و ازش لذت ببریم. کاش همه ما بتوانیم.

راه تغییر وضعیت از خود شما می گذرد.

فقط و تنها شما می توانید خودتان را از موقعیتی که داخلش هستید و نمی پسندید خارج کنید. منتظر کمک نمانید. اگر کسی میانه راه کمکی کرد که چه بهتر وگرنه منتظر کمک ماندن جز وقت تلف کردن ثمره دیگری ندارد. شروع کنید و استقامت بورزید و درصورت پیشنهاد کمک اونو به شرط موثر بودن بپذیرید‌ .این یک درس مهم زندگی من است بماند اینجا یادگار.

روز خوش

تمرین خوب بودن

خوب بودن را اینگونه می توان تمرین کرد.

عالمی را پرسیدند:

خوب بودن را کدام روز بهتر است؟

عالم فرمود:

یک روز قبل از مرگ

دیگران حیران شدند و گفتند:

ولی زمان مرگ را هیچکس نمیداند

عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روز آخر فکر کن،

خوب باش و عشق بورز، شاید فردایی نباشد...!

- علی اکبر دهخدا

در پی تغییر و بهبود خود باشیم نه تغییر و بهبود دنیا و دیگران که اگر هرکس خود تغییر کرد جهان خود به خود بهبود می یابد.

درس زندگی

و این جهانِ گذرنده دارِ خلود نیست و بر کاروانگاهیم و پسِ یکدیگر می‌رویم، هیچ‌کس را اینجا مُقام نخواهد بود، چنان باید زیست که پس از مرگ دعایِ نیک کنند.

و تعجب بمانده‌ام از حرص و مناقَشت با یکدیگر و چندین زر و مال و حساب و تَبَعت، که درویشِ گرسنه در محنت و زحیر، و توانگرِ با همه نعمت چون مرگ فراز آمد از یکدیگر باز نتوان شناخت.

مرد آن است که پس از مرگ نامش زنده ماند.

تاریخ بیهقی

قطاری که از خط خارج شده تنها آزاد است ولی راه به جایی نمی برد!!!!!

این نکته را به خاطر بسپارید اگر چهارچوب و مسیر مشخصی نداشته باشید به هدف یا مقصود مورد نظر نمی رسید. قطاری که از ریل خارج شده است ممکن است آزاد باشد ولی چون مسیر مشخصی ندارد مسلما راه به جایی نمی برد. اینکه تعریف هدف چیست و اصولا چه چیز آن را از آمال و آرزو متمایز می کند در ظرف این متن نمی گنجد. اگر بخواهم کوتاه بگویم و به یکی دو نشانه هدف اشاره کنم آن هم اینست که هدف اصولا قابل اندازه گیریست و چهارچوب خاصی دارد و دستیابی به آن نیاز به برنامه ریزی دارد و باید فاصله زمانی مشخصی را برای رسیدن به آن تعیین کرد. اما آمال و آرزو تنها به خیالاتی کلی می مانند که نه قابل اندازه گیری اند نه چهارچوب مشخصی برای آن تعریف شده است. کتابها و مقاله های فراوانی در تبیین اینکه هدف چیست و تفاوت آن با آرزو چیست تألیف شده اند. می توانیم با مطالعه آنها بیشتر به معلوماتمان بیافزاییم و همینطور به کمک آنها اهداف مورد نظرمان را از آمال و آرزوهایمان متمایز کرده و برای نیل به آنها برنامه ریزی کنیم.

امیدوارم که بتوانیم.

هیچگاه دکه خودتان را به خاطر سوپر مارکت دیگران تعطیل نکنید

هیچگاه دکه خودتان را به خاطر سوپر مارکت دیگران تعطیل نکنید.

این رو امروز در یک صفحه خواندم. چقدر نکته داخلش هست. چقدر ما دنبال چشم و هم چشمی و عجله و رقابت های بی نتیجه هستیم. تنها به دلیل اینکه ظاهر داشته هایمان از ظاهر داشته های دیگران کمتر می نماید، همان داشته ها را هم نابود می کنیم. به جای نابودی داشته هاتون سعی کنید بفهمید که چه چیزی باعث شده که انها از داشته های دیگران کمتر باشد و در صدد جبران کمبود ها بربیایید. البته اگر واقعا داشته هایتان از داشته های دیگران کمتر باشد. بسیاری زمانها ظاهر داشته هایمان کمتر است ولی باطن آنها ارزشی صدها برابر دارد. چون ما که از کنه داشته های رقیب یا دیگران مطلع نیستیم و قضاوتمان فقط بر اساس ظاهر است. ای کاش زمانی می رسید که دیگر دیگران و داشته هایشان را اصلا قضاوت هم نمی کردیم. امیدوارم به اون روز برسیم.

اگه یک روز بری سفر.....

امروز خبر در گذشت فرامرز اصلانی رو شنیدم. مخصوصا با یک ترانه اش که می گفت" اگه یک روز بری سفر، بری ز پیشم بی خبر...." خیلی خاطره دارم. چقدر صداش رو دوست داشتم. صدای محزون و دلنشینی داشت . خیلی وقتها که داخل ماشین تنها در حال رانندگی بودم این ترانه را پخش و باهاش همنوایی می کردم. خدایش بیامرزد. از اینکه اینقدر این مرد علی رغم بیماری سرطان که درگیرش بود بازهم امید به بهبودی داشت و می خواست با آن مبارزه کند و سرزنده در سال ۱۴۰۳ زیرنور آفتاب پای بیرون بگذارد او را تحسین می کنم. این ویژگی این دنیاست. هرکس که باشی زمانی فرامی رسد که سوت پایان را می زنند و می گویند برگه ها بالا، آن زمان هست که مشخص می شه کی چند مرده حلاج بوده و چه دستاوردهایی برای این دنیا و دنیای پس از اون به همراه می بره. یک جا نوشته بود فرامرز اصلانی درگذشت ۱ فروردین ۱۴۰۳. درست در اولین روز سال سوت پایان زندگی این‌خواننده خاطره انگیز هم زده شد و راهی سفر شد که در ترانه اش ازش یاد می کرد. عجب دنیایی هست که انسان اختیار ورود به آن و خروج از آن را ندارد. خدایش بیامرزد.

زخمها هم گاهی موهبتند.

یک جایی نوشته بود کسی که دوستش داشتم یک جعبه تاریکی به من هدیه داد سالها طول کشید تا بفهمم این هم خود یک هدیه است. این متن از یک رمان خارجی است. ولی عجب حرفی زده است. به قول مولانا من همگی درد شوم تا که به درمان برسم. گاهی اوقات از کسانی خنجر می خوریم که اصلا انتظارش را نداریم ولی این خنجر ها را باید درآورده و رشد کنیم. این ها همه لازمه زندگیست و اگر در زندگی کسی هیچ ظلمی به شما نکرد و همه چیز خوب و طبق میل شما پیشرفت به درستی مسیر تا حدودی شک کنید. این جمله ای بود که اگر اشتباه نکنم از گاندی رهبر استقلال هند نقل قول شده است. البته مطمئن نیستم. مهم هم نیست. مهم مفهوم جمله است که آموزنده و پرمغز است. پس از ظلم دیگران اگر هم می رنجید سریع به آن خاتمه دهید و آنرا اسباب رشد خود کنید. گاهی وقتها زخمها هم موهبتند.

همین و تمام.

همه اش مسیره

این رو امروز در فضای مجازی خوندم و خوشم اومد

مقصد؟ همه اش مسیره، زندگی نکنی باختی

ما می دویم تا به مقصدی برسیم و وقتی رسیدیم پشتش چه هست؟ هیچ !! تازه متوجه می شویم مقصد همان مسیر است. یک جای شنیدم گاهی مسیر دلپذیر تر از مقصد است ولی در واقع کل مسیر مقصد است.

از فرط وضوح دیگر نیازی به توضیح بیشتر نمی بینم.

هیچ خبری نیست

اگر جایی تابلویی داشتی روی آن چه می نوشتی

مجری از مهمان پرسید. او هم گفت می نوشتم "هیچ خبری نیست".

این که هیچ خبری نیست را من بعد از سی و اندی زندگی و بالا و پایین های بسیاری که طی کرده ام واقعا درک می کنم. هیچ خبری نیست. من طرفدار تارک دنیا شدن نیستم ولی آهسته آهسته دارم به این نتیجه می رسم که هیاهو و سرو صدا کردن برای جلب توجه یا عجله و سریعتر رسیدن به محل یا چیزی و کلا همه برای همین است . فرض کنید به غایی ترین اهدافی که یک انسان دارد و می خواهد در این دنیا دست پیدا کند ، برسد . پس از آن چه در انتظار اوست؟ هیجاناتی زودگذر و ذوق و شوق و شادیست که به نحوی آنها را بروز می دهد ولی بعد از آن چه؟ هیچ!!! اگر از او بپرسند خب حالا که به نهایت آنچه می خواستی رسیدی بعد از آن به چه می خواهی برسی یا این همه تلاش و تکاپو برای چه بود؟ چه جوابی دارد که بدهد؟ واقعا هیچ . نمی خواهم بگویم که باید دنیا را کنارگذاشت و تلاش و تکاپو نداشت. باید تلاش کرد ولی باید روح و روان را رشد داد. و وقتی رشد داد و وسیعشان کرد آن موقع شاید بشود پی به راز هیچ بودن برد. هیچ کس منتظر ما نیست و دنبالمان نکرده که این همه همهمه و تکاپوهای بی هدف داریم. به پشت همه این هیجانات و تکاپوها نگاه کنید واقعا چه چیزی پشت آنها می بینیم؟ من که چیزی نمی بینم و در این دنیا خبری نیست. این را دیریست که پذیرفته و درک کرده ام.

واقعا هیچ خبری نیست. هییییچ خبری

امان از فکر بیش از حد

هیچ چیز مانند زیاد از حد فکر کردن قاتل انرژی انسان نیست. به اندازه کافی فکر کن و بعد عمل کن. هیچ چیز کامل و پرفکتی در این جهان وجود ندارد. پرفکشنیسم یک بیماری روانیست . حداقل من در یک جامعه زندگی کرده ام که پرفکشنیسم را در حد زیادی در فرهنگشان و اعمالشان واثرات آن بر روح و روانشان دیده ام. یادم هست دانشجوی مهندسی که بودم یک استاد طراحی متودیک داشتیم که می گفت یک ماشین (نه اتوموبیل) ایده ال ماشینی هست که بدون استهلاک و هدر رفت انرژی محصول مورد نظر ما را تولید کند ولی آيا چنین چیزی ممکن است؟ مطلقا خیر. ما سعی داریم بهترین و ایده آل ترین ماشین یا محصولات را بسازیم ولی چنین چیزی امکان ندارد. پس فقط سعی در نزدیک شدن به ایده آل را می کنیم همین!!!

نتیجه: به اندازه کافی فکر و سپس اقدام کن. مابقی را هم به دست خداوند و سرنوشت بسپار ‌

روز پر ماجرا

دوستان عزیزم سلام خوب هستید؟

می دونم این چند روز منتظر بودید که من مطلب تازه ای بنویسم. ولی راستش را بخواهید اینقدر پیشامد های فراوان در این چند روز برایم رخ داده که فرصتی برای مطلب نوشتن برایم نگذاشته. از یک سفر کاری به جنوب آلمان گرفته تا حادثه آتش سوزی مهیب در کارخانه در همان روز سفر.

روز جمعه به سفری کاری در جنوب آلمان رفته بودم که صبح زود قبل از طلوع آفتاب حرکت کردم و به ایستگاه قطار رفتم و ظهر انجا بودم و در جلسه حدود یک ساعت و نیمه شرکت کردم . بعد از صرف نهار به ایستگاه قطار برگشتم و قطارها باطل شده بود و مجبور شدم با قطار دیگری و با چندبار تعویض قطار به شهر خودم برگردم و حدود ده یازده شب دوباره در خانه بودم. سفر تا حدودی خسته کننده بود از لحاظ جسمی. فردای اون‌روز که آخرهفته و تعطیل هم بود با دوستم تماس گرفتم و گفتم می خواهی بریم یک طرفی کمی قدم بزنیم؟ گفت نمی تونه و کار داره. در ادامه حرفهاش گفت فلانی چه نشسته ای که روزی که نبودی یک آتش سوزی مهیب یکی از سوله های کارخانه را طعمه خودش کرده و کلی خسارت دیدیم و لینک خبرش رو برام فرستاد. منم که جا خورده بودم لینک رو باز کردم و دیدم که سوله تازه ساز شرکت کاملا در آتش از بین رفته. فیلم ها و عکسهایی که در سایت های خبری محلی در اینترنت دیدم حکایت از این داشت. کلی محصول آماده حمل و کمی از تاسیسات کارخانه هم داخل این سوله بوده همه آنها طعمه حریق شدند. حسابی دلم سوخت. خوشبختانه برای کسی اتفاقی نیفتاده بود و خسارت جانی نداشتیم ولی کلی خسارت مالی به بار آمده بود. از سوله به آن بزرگی فقط اسکلت فلزی آن باقی ماند و اکثر آنها هم بر اثر شدت گرما خم و دفرمه شده بودند. پلیس و آتش نشانی هم برای تحقیقات بیشتر و همینطور جلوگیری از حوادث ناگوار بعدی با نواری آنجا را ممنوع الورود کرده اند. چون هر آن احتمال ریزش اسکلت فلزی آسیب دیده هم وجود دارد. امیدوارم که شرکت بتواند از زیر بار فشار این ضربه سنگین رهایی پیدا کند و دوباره سرپا شود. خلاصه اینکه خبر این حادثه مرا شوک زده کرد. روی دادن این قضیه در همان روزی که من در شرکت حضور نداشتم برایم غیرقابل تصور بود. کمی با خودم فکر کردم و گفتم شاید خدا خواسته من آن روز آنجا نباشم. نمی دانم به هر حال امیدوارم که دوباره کارها روی روال بیافتد و دوباره شاهد سرپا شدن شرکت باشیم. فعلا که باید همه کارمندان دست در دست هم بدهند تا خسارت ها جبران شود و شرکت دوباره جانی بگیرد.

به امید آن روز

خدا آخر و عاقبت همه ما را به خیر کند.