سفر به ایالات متحده (قسمت هشتم و پایانی)
در این لحظه که دارم این مطالب را اینجا می نویسم پیش خودم می گویم این چند هفته چه زود و به سرعت گذشت. انگار همین دیروز بود که هواپیمای ما در فرودگاه سان فرانسیسکو به زمین نشست و الان چند ساعت دیگر باید برای بازگشت به آلمان دوباره به همان فرودگاه بروم. عمر خوشی ها کوتاه است چون در خوشی ها شما حواستان به کلی از گذر زمان پرت می شود. در پایان بسیاری از سفرها از خودم می پرسم این سفر هم تمام شد، حالا که تمام شده چه تجربیاتی به تجربیات قبلیت افزوده شده آیا مفید به فایده بوده اند؟ بیجهت نیست که سفارش شده که در زمین بگردید و ببینید عاقبت مردم چه بوده است. در چند روز آخر در همین سن خوزه گشتی زدیم و به موزه اینترتک و وینچستر مایستری هاوس و همینطور به سایت تحقیقاتی ناسا سر زدیم. موزه اینترتک البته جالب بود و برای خردسالان و بزرگسالان آموزنده بود مثلا اناتومی بدن انسان به صورت دیجیتال قابل مشاهده بود و همچنین با چند ماکت ساختار ماهیچه ای و اسکلتی بدن انسان را نمایش داده بودند . نمونه ای از ماکت قلب و ریه ها قابل مشاهده بود. در سمت دیگر به صورت دیجیتال و مجازی حرکت داخل رگها شبیه سازی شده بود. در طبقه دیگری از موزه به موضوع شهرسازی پرداخته شده بود. شما می توانستید با چرخاندن چند محور میزان مصرف آب و انرژی شهر را تنظیم کنید و یا اینکه تراکم ساختمانها و زمینهای کشاورزی و تغییر دهید. در سمت دیگر هم می شد تنظیم کنیم که ایا شهر سیاست حمل و نقل عمومی را در پیش بگیرد یا هرشخص یک خودرو را. به طبع هرکدام از این تنظیماتی که انجام می دادید اثراتش که نتیجه این سیاست گذاری ها بود روی دیوار روبرو پروجکت می شد. در پایان هم یک فیلم مستند درباره شهرهای آينده در سینمای گنبدی شکل موزه نمایش داده شد. در کل این موزه آموزنده بود و بیشتر برای اشنایی کودکان با اینطور مسائل درنظر گرفته شده بود. پیش خودم و از خودم پرسيدم کجا در کشورهای کمتر توسعه یافته چنین امکاناتی وجود دارد ؟ در روزهای بعدی قصد این را داشتیم که به یک موزه هوانوردی کوچک سر بزنیم. موزه جالبی بود از هواپیماهای کوچک و سه باله که از ابتدایی ترین هواپیماها بودند تا هواپیمای کوچکی که تا مرز فضا پرواز می کنند بهنمایش گذاشته شده بود. همچنین یک هواپیما که با ان یک دور به دور کره زمین پرواز شده بود و همینطور مسیری که شما در صورت تمایل به خلبان شدن باید آنرا طی کنید نیز به نمایش گذاشته شده بود. در روز بعدی رفتیم تا به سایت ناسا در سن خوزه سر بزنیم چون شنیده بودیم که امکان بازدید از ان وجود دارد. بعد از رسیدن به انجا و ورود به قسمت ثبت نام ویزیتورها با یک کارمند نه چندان خوش خلق و با برخورد نه چندان مهربانانه روبرو شدم. به محض ورود من از در به من گفت یالا زود باش بیا جلو ببینم چکار داری که از وی پرسیدم که آیا تور بازدید برای ویزیتور ها دارید که گفت خیر نداریم ، من پرسیدم که خودم شخصا در وبسایت خواندم که چنین چیزی هست گفت نه نداریم ولی یک گیفت شاپ هست خواستی چیزی بخری اونطرفه. من دیدم طرف انگار اخلاق نداره و تشکری کردم و از ساختمان بیرون آمدم. در منطقه تحقیقاتی ناسا در سن خوزه برای ورود باید رجیستر شوید و بعد وارد محوطه شوید ان هم در صورتی که کاری آنجا داشته باشید. در هر حال آمدم و سوار ماشین شدم و به دنبال یک اترکشن دیگر گشتم که خانه اسرار وینچستر نام داشت و توسط مادام الیزابت وینچستر مالک کارخانه وینچستر انگلستان بود که بیش از دهها اتاق و خدم و حشم داشت. این بانو که اصالتا امریکایی بوده از یک ایالت دیگر به کالیفرنیا نقل مکان کرده بود. این بانو در این عمارت با بیش از چهل اتاق و چندین آشپزخانه و حمام و ..... تقریبا به تنهایی می زیسته و در پی مرگ شوهرش به اینجا آمده. چون سر ویلیام وینچستر مالک شرکت اسلحه سازی وینچستر بعد از مرگش طلبکاران و دشمنان زیادی داشته که همسر وی را می آزردند. او در پی پانزده سال فرزند چند ماهه اش و پدر و مادر خود و همسرش و همچنین همسرش را از دست می دهد و به تنهایی در این عمارتی که خودش پس از نقل مکان به کالیفرنیا بنا کرده زندگی می کند. خانه دارای راهروهای تنگ با سقفهای کوتاه بوده که کسی جز این بانو نتواند به راحتی از آنها عبور کند و همچنین با پنجره هایی با نقشی که الهام گرفته از تارعنکبوت است. همچنین این خانم یک اتاق برای ارامش و ورود و خروج ارواح داشته تا به زعم خودش از دست آنها در امان باشد. همچنین در این عمارت درهایی تعبیه شده به نام درهایی به سمت هیچ کجا. وقتی آنها را باز می کردی در پس آنها یک دیوار بوده یا در به سمت بیرون باز می شده بدون وجود راه پله یا خیابان و امثالهم و حالت یک پرتگاه شبیه سازی می شده که در صورت عبور از ان از طبقه دوم یا سوم به سمت پایین در حیاط عمارت یا در یک کانال به پایین پرتاب می شده اید. چیزی شبیه پیجر یا تلفن هم در عمارت تعبیه شده بوده که از داخل لوله آن افراد می توانستند با اتاقهای دیگر ارتباط برقرار کنند و هم دیگر را صدا بزنند. گفتنی های این عمارت کم نبودند.
بدین ترتیب این سفر نیز به پایان خودش رسید. امیدوارم که از مطالعه سفرنامه تا بدین جا لذت برده باشید. تا پست ها و مطالب بعدی که ان شاالله اگر عمری بود طی روزها و هفته های آینده به اشتراک خواهم گذاشت شما دوستان عزیز را به خدا می سپارم.
یک درس مهندسی و مدیریت خوانده سرد و گرم چشیده.