سفر به ایالات متحده (قسمت هشتم و پایانی)

در این لحظه که دارم این مطالب را اینجا می نویسم پیش خودم می گویم این چند هفته چه زود و به سرعت گذشت. انگار همین دیروز بود که هواپیمای ما در فرودگاه سان فرانسیسکو به زمین نشست و الان چند ساعت دیگر باید برای بازگشت به آلمان دوباره به همان فرودگاه بروم. عمر خوشی ها کوتاه است چون در خوشی ها شما حواستان به کلی از گذر زمان پرت می شود. در پایان بسیاری از سفرها از خودم می پرسم این سفر هم تمام شد، حالا که تمام شده چه تجربیاتی به تجربیات قبلیت افزوده شده آیا مفید به فایده بوده اند؟ بیجهت نیست که سفارش شده که در زمین بگردید و ببینید عاقبت مردم چه بوده است. در چند روز آخر در همین سن خوزه گشتی زدیم و به موزه اینترتک و وینچستر مایستری هاوس و همینطور به سایت تحقیقاتی ناسا سر زدیم. موزه اینترتک البته جالب بود و برای خردسالان و بزرگسالان آموزنده بود مثلا اناتومی بدن انسان به صورت دیجیتال قابل مشاهده بود و همچنین با چند ماکت ساختار ماهیچه ای و اسکلتی بدن انسان را نمایش داده بودند . نمونه ای از ماکت قلب و ریه ها قابل مشاهده بود. در سمت دیگر به صورت دیجیتال و مجازی حرکت داخل رگها شبیه سازی شده بود. در طبقه دیگری از موزه به موضوع شهرسازی پرداخته شده بود. شما می توانستید با چرخاندن چند محور میزان مصرف آب و انرژی شهر را تنظیم کنید و یا اینکه تراکم ساختمانها و زمین‌های کشاورزی و تغییر دهید. در سمت دیگر هم می شد تنظیم کنیم که ایا شهر سیاست حمل و نقل عمومی را در پیش بگیرد یا هرشخص یک خودرو را. به طبع هرکدام از این تنظیماتی که انجام می دادید اثراتش که نتیجه این سیاست گذاری ها بود روی دیوار روبرو پروجکت می شد. در پایان هم یک فیلم مستند درباره شهرهای آينده در سینمای گنبدی شکل موزه نمایش داده شد. در کل این موزه آموزنده بود و بیشتر برای اشنایی کودکان با اینطور مسائل درنظر گرفته شده بود. پیش خودم و از خودم پرسيدم کجا در کشورهای کمتر توسعه یافته چنین امکاناتی وجود دارد ؟ در روزهای بعدی قصد این را داشتیم که به یک موزه هوانوردی کوچک سر بزنیم. موزه جالبی بود از هواپیماهای کوچک و سه باله که از ابتدایی ترین هواپیماها بودند تا هواپیمای کوچکی که تا مرز فضا پرواز می کنند به‌نمایش گذاشته شده بود. همچنین یک هواپیما که با ان یک دور به دور کره زمین پرواز شده بود و همینطور مسیری که شما در صورت تمایل به خلبان شدن باید آنرا طی کنید نیز به نمایش گذاشته شده بود. در روز بعدی رفتیم تا به سایت ناسا در سن خوزه سر بزنیم چون شنیده بودیم که امکان بازدید از ان وجود دارد. بعد از رسیدن به انجا و ورود به قسمت ثبت نام ویزیتورها با یک کارمند نه چندان خوش خلق و با برخورد نه چندان مهربانانه روبرو شدم. به محض ورود من از در به من گفت یالا زود باش بیا جلو ببینم چکار داری که از وی پرسیدم که آیا تور بازدید برای ویزیتور ها دارید که گفت خیر نداریم ، من پرسیدم که خودم شخصا در وبسایت خواندم که چنین چیزی هست گفت نه نداریم ولی یک گیفت شاپ هست خواستی چیزی بخری اونطرفه. من دیدم طرف انگار اخلاق نداره و تشکری کردم و از ساختمان بیرون آمدم. در منطقه تحقیقاتی ناسا در سن خوزه برای ورود باید رجیستر شوید و بعد وارد محوطه شوید ان هم در صورتی که کاری آنجا داشته باشید. در هر حال آمدم و سوار ماشین شدم و به دنبال یک اترکشن دیگر گشتم که خانه اسرار وینچستر نام داشت و توسط مادام الیزابت وینچستر مالک کارخانه وینچستر انگلستان بود که بیش از دهها اتاق و خدم و حشم داشت. این بانو که اصالتا امریکایی بوده از یک ایالت دیگر به کالیفرنیا نقل مکان کرده بود. این بانو در این عمارت با بیش از چهل اتاق و چندین آشپزخانه و حمام و ..... تقریبا به تنهایی می زیسته و در پی مرگ شوهرش به اینجا آمده. چون سر ویلیام وینچستر مالک شرکت اسلحه سازی وینچستر بعد از مرگش طلبکاران و دشمنان زیادی داشته که همسر وی را می آزردند. او در پی پانزده سال فرزند چند ماهه اش و پدر و مادر خود و همسرش و همچنین همسرش را از دست می دهد و به تنهایی در این عمارتی که خودش پس از نقل مکان به کالیفرنیا بنا کرده زندگی می کند. خانه دارای راهروهای تنگ با سقفهای کوتاه بوده که کسی جز این بانو نتواند به راحتی از آنها عبور کند و همچنین با پنجره هایی با نقشی که الهام گرفته از تارعنکبوت است. همچنین این خانم یک اتاق برای ارامش و ورود و خروج ارواح داشته تا به زعم خودش از دست آنها در امان باشد. همچنین در این عمارت درهایی تعبیه شده به نام درهایی به سمت هیچ کجا. وقتی آنها را باز می کردی در پس آنها یک دیوار بوده یا در به سمت بیرون باز می شده بدون وجود راه پله یا خیابان و امثالهم و حالت یک پرتگاه شبیه سازی می شده که در صورت عبور از ان از طبقه دوم یا سوم به سمت پایین در حیاط عمارت یا در یک کانال به پایین پرتاب می شده اید. چیزی شبیه پیجر یا تلفن هم در عمارت تعبیه شده بوده که از داخل لوله آن افراد می توانستند با اتاقهای دیگر ارتباط برقرار کنند و هم دیگر را صدا بزنند. گفتنی های این عمارت کم نبودند.

بدین ترتیب این سفر نیز به پایان خودش رسید. امیدوارم که از مطالعه سفرنامه تا بدین جا لذت برده باشید. تا پست ها و مطالب بعدی که ان شاالله اگر عمری بود طی روزها و هفته های‌ آینده به اشتراک خواهم گذاشت شما دوستان عزیز را به خدا می سپارم.

سفرنامه ایالات متحده (قسمت هفتم)

بعد از رسیدن به سن خوزه و رفع خستگی چند ساعت رانندگی دوباره به گشت و گذار در شهر رفتم و به محل دانشگاه استنفورد که در زمره ۵ دانشگاه برتر در رنکینگ جهانی هستند سری زدم. جالب است بدانید که مریم میرزاخانی و برنده جایزه فیلدز در ریاضیات در این دانشگاه صاحب کرسی شده بود. حیف که چنین ثروت هایی به دلیل شرایط این روزها و عدم امکانات جلای وطن می کنند. معماری سنتی ساختمان های استنفورد زیبا و به رنگ آجری بودند. کلیسای یادبود و برج هوفر نمادهای زیبای دانشگاه به شمار می آیند‌. این دانشگاه زوج للاند و ماری استنفورد بیش از دویست سال پیش تاسیس کردند و به تدریج این دانشگاه رشد کرد. در جای جای این دانشگاه می شد سنگ نوشته هایی را دید که از طرف ماری یا للاند استنفورد نوشته شده بودند که نوشته بود تقدیم به خدا و بنده خدا همسر من للاند استنفورد و همینطور بالعکس. خواستم سری به دپارتمان مدیریت و تجارت دانشگاه بزنم که فهمیدم مسیر را اشتباه رفته ام. ناگهان یک خانم میانسال که سوار بر دوچرخه بود از کنار ما عبور کرد و دید که سرگردانیم. فوری روی ترمز زد و با مهربانی از ما پرسید جایی می خواهید بروید که گفتم بله و نام دپارتمان را آوردم. ظاهرش نشان می داد که احتمالا یک پروفسور یا کارمند دانشگاه است ، سپس بدون تکلف و با مهربانی گفت: خب اشتباه امده اید‌، اینجا محل قبلی دپارتمان است و بروید در فلان خیابان دانشگاه و تا چند صد فوتی (واحد اندازه گیری فاصله ها در امریکا متر و کیلومتر نمی باشد) آنرا طی کنید و بلوک دوم یا سوم دپارتمان مربوطه است. ما هم از او تشکر کرده و مسیر را تصحیح کردیم. پیش خودم گفتم اگر طرف آلمانی بود ابدا این کار را نمی کرد و تا ما سوال نمی کردیم کسی به ما کمکی نمی کرد ولی امریکایی ها مودب تر هستند و تا می بینند به کمکی احتیاج داریم فوری از ما می پرسند که ما نیاز به کمک آنها داریم یا خیر. این یکی از وجوه تمایز آنها با اهالی کشورهای اروپای مرکزیست. بعد از پیدا کردن دپارتمان و دیدن دانشجویانی که به علت لانچ تایم در سلف دانشکده مشغول صرف غذا و بعضا غیرآمریکایی بودند سمت ماشین بازگشتیم. در کف دپارتمان چشم هایم به جمله ای از مدیر عامل شرکت نایکی (بزرگترین شرکت تولید پوشاک ورزشی در امریکا و شاید جهان ) که فارغ‌التحصيل همین دانشکده در دهه ۶۰ میلادی بود خورد که گفته بود "لحظاتی در عمر ما هست که باید تصمیم به رفتن به سمت جلو و وارد محیط و موقعیتی ناشناس شدن را بگیریم و یا اینکه ایستاده و به سمت عقب چرخش کرده و به سمت محیط و موقعیتی که از آن آگاه هستیم برگردیم. من نمی دانم حرکت به سمت جلو درست است یا نه ولی می توانم بگویم که حرکت به سمت جلو برای من شادی و فان فراوانی به همراه داشت" کمی به حرفهایش فکر کردم. دیدم پربیراه هم نمی گوید. در مسیربازگشت به مقر شرکت زوم (یکی از غول‌های انلاین ویدئو تلفنی) که بدلیل همه گیری کرونا تبدیل به شرکتی بزرگ شده بود سرزدیم که ساختمانی زیبا داشت. همینطور نگاهی هم به ساختمان ادوبی ( خالق نرم افزار فتوشاپ و اکروبات و ...‌) که در نزدیکی آن بود انداختیم. پیش خودم گفتم جهان دار استفاده از فرصت هاست. همین پاندمی کرونا که باعث مرگ میر هزاران انسان در جهان شد از طرفی موقعیتی برای رشد و تبدیل به بازیگری جهانی شدن بود. فقط باید به هوش بود و لوازم عکس العمل به موقع رافراهم کرد و در زمان مناسب عکس العمل مناسب را نشان داد‌. با اتمام بازدید به محل اقامتمان بازگشتیم.

خدا نگهدارتان باد.

سفرنامه ایالات متحده (قسمت ششم)

در ادامه سفر به ایالت نوادا سفر کردیم و سری به یک شهر مهم آن زدیم. در این شهر که در حاشیه صحرای نوادا واقع شده و هوایی گرم و آفتابی دارد شهر لاس وگاس هست. در این شهر هتل های فراوان وجود دارد. جالب توجه این هست این شهر قمارخانه دنیاست و در تمام لابی هتل های آن کازینوهای رنگارنگ وجود دارد و تقریبا از بابت لذت های دنیوی همه چیز وجود دارد که اینجا جای اشاره به آنها نیست. جالب این است که از بسیاری از ایالت ها به زعم خودشان برای لذت از این چیزها به این شهر می آیند چون در باقی ایالات آمریکا چنین امکاناتی ممنوع هستند‌‌. جالب است که در این کشور همه چیز کانالیزه شده و اگر بخواهید از ان استفاده کنید باید به محل خاص خودش بروید و خارج از آنها اجازه آن را ندارید و با برخورد شدید قانونی مواجه می شوید. اینجا حتی افرادی با بالاتنه بدون لباس می بینید که در شهر راه می روند ولی کسی جرات دست زدن یا لمس آنها را ندارد. چون در صورت اینکار فورا با برخورد پلیس مواجه می شود. قانون بشدت حاکم است و همه بشدت از آن حساب می برند. من خودم اصلا اهل شرط‌بندی و قمار و کارهایی که اسم بردم نیستم حتی در آلمان هم پایم به چنین جاهایی باز نشده، تا پایان اقامتمان در این شهر هم اصلا به سمت آنها کشیده نشدم ولی چون شنیده بودم اینجا این جا در این شهر دیگر به قول خیلی ها End چنین چیزهایی است گفتم سری بزنیم و ببینیم که چیست و اوضاع از چه قرار است. جالب بود که علی رغم تمام مواردی که نام بردم هیچکس جرات بی قانونی و تعرض به دیگری ندارد. این جا هتل های زیبایی وجود دارد لابی آنها بهم متصل است و از داخل لابی یکی به داخل لابی دیگری می روید داخل هتل ها شهرهای مختلف دنیا بازسازی شده مانند ونیز یا رم. همچنین مصر و پاریس و نیویورک. تمام دکوراسیون داخلی طوری طراحی و ساخته شده که انگار شما داخل رم و ونیز و امثالهم قدم می زنید. کانالهای آب با قایق های ونیزی داخل آنها. داخل بلوار لاس وگاس هم هتل ها مانند آثار دیدنی شهرهای مختلف جهان مانند پاریس (برج ایفل)، نیویورک (مجسمه آزادی و برجهای امپایر استیت و کرایسلر)، مصر(مجسمه ابوالهول و هرم)، رم(کولوسئو و قصر سزار)، دیسنی لند (قصر افسانه ای دیسنی لند) و مابقی دیدنی های جهان. مثلا یک هتل به نام هتل بلاجیو وجود دارد که در آبنمای مقابل آن هرچنددقیقه یک بار موسیقی پخش می شود و فواره های آن همزمان با پخش موسیقی همگام با ریتم موسیقی می رقصند و آب افشانی می کنند. شبها هم این رقص با رقص نور نورافکن های نصب شده داخل آبنما ترکیب می شود. شب ها تمام ساختمان هایی که نام بردم با نورپردازی زیبا تزئین شده اند و این خیابان را زیبا کرده اند. یک دیدنی دیگر این شهر بزرگترین تلویزیون کروی شکل جهان به اسم اسفر Sphere است. از دور که به آن خیره می شوید مانند این هست که انگار یک کره بزرگ دیگر روی سطح زمین واقع شده. گاهی سطح ماه یا خورشید روی آن نمایش داده می شود که از دوردست ماه و خورشید را تداعی می کند که نزدیک سطح زمین شده اند. در نزدیکی شهر هم سد و نیروگاه هوفر وجود دارد که چشم انداز زیبایی دارد ولی بدلیل تعداد روزهای کمی که قرار بود در این شهر باشیم و فاصله چند مایلی از شهر نمی توانستیم از آن هم بازدید کنیم. در تمام این چند روز در لاس وگاس پیش خودم می اندیشیدم که انسان علی رغم اینکه اینجا همه لذت های شهوانی و امثالهم برایش فراهم‌ است هنوز هم راضی نیست و این چیزها راضی اش نمی کند وگرنه این همه دست به کارهای دیگر نمی زد. نکته دیگری که برای من جالب توجه بود میزان حاکمیت قانون در این شهر بود که باوجود این همه مظاهری که وقوع جرمهای مختلف را امکان پذیر می کرد اقتدار پلیس و قانون با وجود حضور معدود فیزیکی قابل لمس بود و کسی جرات آزار و اذیت به کسی و دست زدن به جرمهای دیگر و مشابه را نداشت. در کل اقامت ما در این شهر بسیار محدود بود و ما بعد از چند روز به سمت سن خوزه بازگشتیم و مسیری حدود ۸ ساعته را طی کردیم. امیدوارم بتوانم در روزهای پیش رو ادامه سفرنامه را هم برای شما نگاشته و تجربیات سفرم را با شما به اشتراک بگذارم. در پناه خدا باشید.

سفرنامه ایالات متحده (قسمت پنجم)

در ادامه سفر و پس از بازدید از لس آنجلس یک روز را هم در سانتا باربارا سپری کردیم. به ساحل خلوت رفته و کمی پیاده روی کردیم. در این شهر ساحلی کوچک جوی آرام و بدون هیاهوی کلان شهرها حاکم است. در این ساحل خلوت گاهی افرادی را می دیدیم که روی ساحل دراز کشیده و آفتاب گرفته بودند و از صدای امواج اقیانوس لذت می بردند. کمی قدم زدیم و به مسیر بالایی ساحل که بالای سخره ها واقع شده بود بازگشتیم و سپس از آنجا به محل اقامتمان. عصر آن روز هم با دوست و رفیقی که در آن شهر داشتم به داون تاون سانتا باربارا رفتیم. داون تاون در امریکا و کانادا بیشتر به معنای مرکز شهر هست. ابتدا کمی داخل خیابان های سانتاباربارا با اتومبیل گشتی زدیم و دوستمان کمپ دانشگاه UCSB را با تمام امکاناتش نشانمان داد و سپس به سمت دان تاون حرکت کردیم. بعد از اینکه ماشین را پارک کردیم کمی قدم زدیم. در قسمتی از خیابان عده ای قسمتی از خیابان را با اجازه شهرداری بسته بودند و نوعی رقص را باهم اجرا می کردند و هیچ کدام از آنها هم به رده جنسی و سنی خاصی تعلق نداشتند. جوی دوستانه و شاد بینشان حاکم بود. سپس قدم زنان به کنار ساحل رفتیم تا به سانتا باربارا پیرPier رسیدیم. در آنجا عده ای به ماهیگیری مشغول بودند و سطل های پر از ماهی انها در کنار پایشان قرار داشت. نکته جالب در آنجا این بود که تعدادی پلیکان حاضر و آماده نشسته بودند که بلافاصله بعد از اینکه ماهیگیرها قلاب ماهی را از آب بیرون می کشیدند خیز گرفته و پریده و ماهی ها را از سر قلاب بقاپند‌. به همين دلیل ماهیگیرها سطل های پر از ماهی خودشان را با درپوشی پوشانده بودند تا پلیکان ها به سراغ صید آنها نروند. جالب بود که این پرندگان هیچ ترسی از افرادی که آنجا جمع شده بودند نداشتند. خیلی راحت می شد به کنار انها رفت و بعضی از آنها را در آغوش گرفت و یا دستی برروی سرشان کشید. نیم ساعتی آنجا بودیم و با پلیکان ها عکس انداختیم و سپس به سمت ماشین حرکت کرده و در راه کمی بستنی خوردیم. جای شما خالی هوای این مناطق همیشه معتدل است و بادی ساحلی می وزد. سوار ماشین شدیم و به محل اقامتمان بازگشتیم. این روز روز آخر اقامت ما در سانتا باربارا بود ان شاالله در ادامه سفر از تجاربمان از شهرهای بعدی خواهم نوشت.

در پناه خدا باشید.

سفرنامه ایالات متحده (قسمت چهارم)

در ادامه سفر به شهر سانتا باربارا در نزدیکی لس آنجلس رفتیم. یکی از دوستان خوبم آنجا به استقبال ما آمد و چند روزی را باهم سپری کردیم. او مرا به شهر لس آنجلس برد و دیدنیهای این کلان شهر ۱۸ میلیونی را نشانمان داد. ابتدا در بدو ورود به شهر با ترافیک سنگینی در یک اتوبان شش بانده مواجه شدیم که کمی وقت ما گرفت. سپس با کمک او و با عبور از ترافیک به سمت کمپ دانشگاه UCLA رفتیم و با اتومبیل داخل ان گشتی زدیم انواع و اقسام افراد با ظواهر بعضا عجیب و غریب از ملیت های مختلف می دیدیم که آنجا با پای پیاده یا با اسکوتر و دوچرخه در کمپ در حال حرکت بودند. این دوستمان به ما گفت به قیافه و ظاهر افراد نگاه نکن که عجیب و غریب است حتی این فرد با این سر و وضع ممکن است استاد دانشگاه باشد. دانشجویانی هم دیدیم که با برگردن انداختن چفیه فلسطینی براحتی در محوطه دانشگاه قدم می زدند. این روزها در تعدادی از دانشگاه های مطرح آمریکا تظاهرات ضداسراییلی در جریان است و از طرف مقابل هم طرفداران اسرائیل هم تظاهرات می کنند. در ادامه از خیابان معروف وستوود عبور کردیم. این خیابان محل و پاتوق ایرانیان لس آنجلس است. در واقع لس آنجلس بزرگترین کمیونیتی ایرانیان خارج از کشور را داراست. تا چشم کار می کرد تابلوها و تبلیغات و بیلبورد به زبان فارسی می دیدی. از رستوران و سوپرمارکت گرفته تا عطاری و امانت فروشی( سمساری) ، طلا و نقره فروشی و فروشگاه لباس عقد و عروسی و شب و دفتر وکالت و امثالهم. بعد از عبور از وستوود به ساحل سانتا مونیکا رسیدیم با نخل های بلند. این ساحل زیبا با آسمانی آفتابی واقعا جو مطبوعی ایجاد کرده بود. ساحلی شنی و بسیار زیبا که در مقابل آن اقیانوس آرام قرار داشت‌. هوا کمی بادی بود. بعد از پارک کردن ماشین شروع به قدم زدن کردیم. ابتدا در بازارها و شاپینگ مال ان اطراف کمی قدم زدیم. سپس ناهار خوردیم و در بالای ساحل شنی قدم زدیم. جای شما خالی که سنجاب ها را ببینید که به وفور انجا بین درختان به جست و خیز می پرداختند و حتی از افرادی که نزدیک بودند نمی ترسیدند و به آن‌ها نزدیک می شدند و از آنها خوراکی دریافت می کردند. در ساحل و پیر Pier سانتا مونیکا کافه و رستوران های فراوانی وجود داشت و انواع و اقسام سرگرمی ها را می شد در آنها دید. خوانندگان دوره گردی هم در آنجا بودند که آوازهای سنتی آمریکایی و یا اسپانیایی می خواندند. چون لس آنجلس و کلا ایالت کالیفرنیا با مکزیک همسایه است کلا اسپانیایی زبان ها هم در این منطقه زیاد سکونت دارند علی الخصوص در لس آنجلس و سان دیه گو. پس از مدتی قدم زدن در ساحل سانتا مونیکا دوستمان یک مسجد پیدا کرد که در آن نماز بخوانیم. آن هم در یک محله آبرومند لس آنجلس. مسجدی زیبا و متعلق به ایرانیان با معماری ایرانی و اسلامی. در یک سمت آن سالن اجتماعات با عنوان تالار ایران قرار داشت که شبیه ساختمان های ایران باستان طراحی شده بود و در طرف دیگر هم مسجد بود که معماری اسلامی با کاشیکاری های مرسوم آبی و سفید و سبز که ایات قرآن برآنها نقش بسته بودند. واقعا از تمیزی و مرتبی مسجد لذت بردم. در سردر ورودی مسجد تابلویی نصب شده بود که به هردو زبان فارسی و انگلیسی این جمله بر آن نقش بسته بود:

" هرآنکه در این سرای درآمد نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آن کس که به درگاه باری تعالی به جان ارزد البته برخوان بولحسن به نان ارزد"

جمله ای بسیار زیبا از ابولحسن خرقانی که بسیار به دلم نشست و گمشده این روزهای ماست.

در ادامه پس از خواندن نماز به گشت و گذارمان در لس آنجلس ادامه دادیم و به طرف هالیوود ساین که کلمه هالیوود بر آن نقش بسته و در دل کوه جای دارد حرکت کردیم و مسیری پر پیچ و خم در دل کوه و با عبور از محل های زیبا و تا حدودی مرفه نشین لس آنجلس. سر راهمان از محله بورلی هیلز هم که یکی از این محله ها و در واقع یک شهر در دل لوس آنجلس هست نیز هست هم عبور کردیم. به محل مورد نظر که رسیدیم حروف عبارت هالیوود که در دامنه کوه نقش بسته بودند را دیدیم و با آنها عکس انداختیم. واقعا زیبا بود . پیش خودم فکر می کردم سالهای سال پیش که فیلم های هالیوودی را می دیدیم اصلا تصور این را هم نمی کردیم که روزی به نزدیکی هالیوود هم بیاییم. ایستگاه بعدی رصدخانه گریفیت که آنهم بر یکی دیگر از بلندی های اطراف و در یکی دومایلی هالیوود ساین‌ بنا شده است بود. بعد از پارک کردن اتومبیل در فاصله ای نه چندان نزدیک بدلیل پربودن ظرفیت پارکینگ پای پیاده به سمت رصدخانه حرکت کردیم. داخل رصدخانه که برای بازدید عموم آزاد بود در طرفی فصول و وضعیت زمین و سیارات و خورشید و ستارگان نشان داده شده بود و در طرف دیگر تجهیزات و ماکت خود رصدخانه. بر پشت بام و ایوان رصدخانه که می ایستادید شهر لس آنجلس زیر پایتان بود و تا چشم کارمی کرد ساختمان های نورانی و همینطور در قسمتی از شهر اسکای لاین آنرا می شد دید. منظره جالب و شگفت انگیزی ایجاد شده بود. در زیر زمین رصدخانه در طول یک راهروی طولانی بیگ بنگ شرح داده شده بود و در سپس قطعه هایی از شهاب سنگ های برخورد کرده به زمین به نمایش گذاشته شده بود که قابل لمس بودند‌ و همچنین عکسی از زنی به نمایش گذاشته شده بود که تکه ای کوچک از شهاب سنگ به بدنش برخورد کرده و آنرا کبود کرده بود. در قسمت دیگر از زیر زمین رصدخانه تکه ای از سنگهایی که در سفر اکتشافی آپولو به ماه و توسط فضانوردان به زمین آورده شده بود به نمایش گذاشته شده بود و همچنین یک شرح تصویری از مسیر پرواز آپولو به سمت ماه و سپس بازگشت آن به زمین و همچنین ماکت چرخنده ماه و زمین که به دور محور خود می چرخیدند. در ادامه هم یک ماکت بزرگ از منظومه شمسی از سقف آویزان کرده بودند و همچنین تصویری از آسمان که گفته می شد یک شات کوچک از آسمان است که حاوی ميليارد ها ستاره و کهکشان است‌. پس از بازدید از رصد خانه به سمت اتومبیل برگشته و به محل اقامت بازگشتیم. چون محل اقامت خارج از لس آنجلس و در سانتا باربارا واقع شده بود حدود ۱۲ شب به مقصد رسیدیم.

ان شاالله در قسمت های بعدی از شهرهایی که در ادامه سفر از آنها بازدید کردیم نیز خواهم نوشت‌.

در پناه خدا باشید.

سفرنامه ایالات متحده (قسمت سوم)

سلام خدمت دوستان و خوانندگان عزیزی که سفرنامه را دنبال می کنید. در ادامه سفر به ایالت کالیفرنیا در امریکا سری به تک کمپانی های دیگر از جمله اینتل ، گوگل و انویدیا و همچنین متا و لینکداین و هدکوارتر ایالت کالیفرنیای شرکت مایکروسافت زدیم. در شرکت اینتل موزه ای وجود داشت که تاریخچه شرکت اینتل را نشان می داد و بازدید از آن برای عموم آزاد بود. یک خانم بسیار خوش اخلاق که از نامش مشخص بود اهل آمریکای لاتین بود به عنوان راهنمای موزه ما را همراهی می کرد و از ابتدای بازدید ما از موزه به صورت کامل برای ما توضیح می داد. این شرکت که عمرش به تازگی به پنجاه سال رسیده مسیر پرفراز و نشیبی را طی کرده. در طول بازدید از موزه اینتل دیدیم که پروسسور هایی بزرگی یک کف دست که ابتدا با دست ساخته می شد تا پروسسورهایی که به اندازه ای کوچک بود که به سختی با وجود یک ذره بین قابل مشاهده بودند و به همین ترتیب با کوچکتر شدن حجم انها به توان محاسباتی آنها افزوده می شد‌. سپس کمی به زبان کامپیوتر پرداخته شده بود و اینکه از ارقام و صفر و یک تشکیل شده که یک به معنی روشن و صفر به معنای خاموش است. در ادامه موزه به پروسه ساخت چیپ های الکترونیکی و نیمه رسانا ها پرداخته شده بود. ابتدا از عنصر سیلیسیم سخن به میان می رفت و اینکه ما سیلیسیم یک عنصر غیر رساناست و طی فرایندی پیچیده به نیمه رسانا تبدیل می شود. سپس از این نیمه رساناها لایه های باریک و نازک ویفر تولید می شود‌ که قطر آنها به اندازه یک تار مو یا حتی نازکتر می باشد. سپس توسط دستگاههای لیتوگرافی مدارهای الکترونیکی روی لایه های ویفر ایجاد می شود. در ادامه یک ماکت گردان از فرایند تولید چیپ به نمایش گذاشته شده بود‌. حساسیت پروسه ساخت میکروچیپ ها به حدیست که کارگران و کارمندان با پوشیدن روپوش ها سفیدرنگ دارای کلاه و ماسک های مخصوص در محیط تولید رفت آمد می کنند و برای هربار ورود به محیط آزمایش و تولید میکروچیپ ها باید از چند مرحله ضدعفونی و غبار و ذرات زدایی عبور کنند که به تن کردن روپوش های سفید مخصوص تنها یکی از این مراحل است. در قسمت دیگری از موزه روبوت های سبز رنگ و قرمز رنگ که هرکدام مخصوص حمل ویفرها هستند به نمایش گذاشته شده بود. در و ابتدا و پایان موزه هم به موسسان شرکت اینتل از جمله رابرت نویس پرداخته شده بود که توسط رییس جمهور وقت امریکا مدال افتخار دریافت کرده بودند. در ادامه گردش ما در محدوده سلیکون ولی از کنار شرکت های دیگر در زمینه تولید چیپ از جمله شرکت انویدیا عبور کردیم. انویدیا اکنون در زمینه تولید چیپ هایی که در زمینه هوش مصنوعی کاربرد دارند گوی سبقت را از مابقی تولید کنندگان از جمله اینتل و ای ام دی و همینطور تی اس ام سی تایوان ربوده است. سپس به سایت گوگل سر زدیم‌. جای همه شما خالی بود که در محدوده مانتین ویو سایت های گوگل را می دیدید و همینطور کارمندان شرکت که در بین سایت ها و ساختمان های مختلف گوگل در رفت آمد بودند. یکی از این ساختمان ها که معماری فوتوریستیکی هم داشت به گوگل پلکس شناخته می شد‌. گوگل هم برای تسهیل رفت و آمد کارمندانش مابین دپارتمان های مختلف دوچرخه هایی تدارک دیده بود که ترکیب رنگ آنها دقیقا به رنگ لوگوی گوگل بود‌. کلا انگار جو استارت آپی و نوآوری در ان منطقه قابل حس بود انگار در هوای آن منطقه عصاره نوآوری پخش شده بود. به اکثر کارمندان گوگل که نگاه می کردی اکثرا اهل کشورهای آسیایی منجمله چین و هند بودند. قبلا هم شنیده بودم که امریکا سیاست جذب متخصص را طوری تنظیم کرده که متخصصان را به کشورش جذب کند و خودش بیشتر به پرورش علوم انسانی و اقتصاد و مدیریت در بین مردم و ملت خودش روی آورده است. در ادامه بازدیدها سری به ساختمان مایکروسافت در سیلیکون ولی زدیم. با وجود اینکه مقر اصلی این شرکت صاحب فناوری در کالیفرنیا قرار ندارد ولی ساختمان و نمایندگی زیبایی در سیلیکون ولی دارد. سپس از آنجا به ساختمان و هدکوارتر سایت لینکداین ( شبکه اجتماعی مخصوص کاریابی) سرزدیم. ساختمانی با معماری زیبا داشت. این شرکت شرکت خواهر مایکروسافت هست و در فاصله زیادی از دفتر آن در منطقه سیلیکون ولی قرار ندارد. در روزهای بعدی به سایت شرکت متا ( شرکت مادر فیس بوک، اینستاگرام، واتس اپ و.....) رفتیم. از انجا که روز تعطیل بود و امکان ورود برای افرادی غیراز پرسنل اصلی هم در ان وجود نداشت کمی همان بیرون قدمی زدیم و عکسهایی انداختیم. سایت شرکت متا در منلوپارک که یک پارک فناوری در سیلیکون ولی هست واقع است. سپس بازدیدی از موزه تاریخ کامپیوتر در سن خوزه داشتیم. برای ما جالب بود که تاریخ کامپیوتر را می دیدیم از چرتکه ها و وسایل ابتدایی تر محاسبات در قدیم تا کامپیوتر های امروزی. بخش هایی از اين موزه نوآوری هایی که تا بحال در زندگی ام تجربه کرده بودم را هم دیدم مانند شرکت آتاری که تولید کننده کنسول های بازی بود و همینطور قدیمی ترین و جدیدترین محصولات پلی استیشن. همچنين از کامپیوترهای ابتدایی که با کلیدهای مکانیکی کار می کردند و فاقد مدارها و بوردهای الکترونیکی بودند و همچنین کامپیوترهایی با مدارهای ابتدابی و لامپهای تعبیه شده در انها. قسمتهای بعدی شامل استفاده از کامپیوتر در اتومبیل مانند سیستم ای بی اس و همینطور در سیستم هدایت پرواز آپولو بود. جالب بود که سرپرست پروژه برنامه نویسی که در چهارچوب آن برنامه هدایت پرواز آپولو را نوشته شده بود یک خانم جوان و سرزنده بود که عکسش در کنار کل کدهای این برنامه که به صورت کتاب روی هم قرار داشت انداخته بودند. برایم جالب بود که قدرت کامپیوتر هدایت پرواز آپولو قدرت کمتری به نسبت حتی اسمارت فون های امروزی داشته است. این را قبلا هم قبلا مستند دیده و مطالعه کرده بودم. در ادامه موزه اولین ابرکامپیوتر دنیا را دیدیم. مخترع آن یک مهندس کامپیوتر امریکایی به نام سیمور کری بود که یک جمله زیبا از وی نقل شده بود. آن هم این بود که " کاری را انجام بده که دیگران انجام نمی دهند" چقدر این جمله پرمعناست و اینکه به زمان و عصر و مکان خاصی تعلق ندارد. برای موفقیت در هرعرصه ای باید کاری را کرد و راهی را رفت که دیگران توان یا جرات طی کردن آن را ندارند. در قسمت های بعدی به پیدایش وب و اینترنت و تفاوت این دو پرداخته شده بود و همینطور به شرکت گوگل و موسسان آن لری پیج و سرگی برین که اولین ماشین جستجوگر اینترنتی را راه اندازی کرده بودند. در پایان هم به سری به هوش مصنوعی زده شده بود و به پیشرفت های این حوزه پرداخته شده بود و همچنین کاربرد رباط ها. در زمینه هوش مصنوعی هنوز راه درازی درپیش است. در پایان موزه هم یک تابلوی جالب وجود داشت که روی ان این سوال حک شده بود که ?What's coming next. در عین حال به این نکته پرداخته شده بود که با توجه به سرعت رشد فناوری در زمینه آی تی پاسخ به این سوال آسان نیست. بعد از بازدید از موزه به محل اقامت برگشتیم و استراحت کردیم و در عصر ان روز هم سری به شهرک لوس گتوس در نزدیکی سن خوزه زدیم. در شهرک زیبا و تمیز کمتر می توانستید اتباع غیرآمریکایی ببینید. در آنجا به ساختمان یک دبیرستان سرزدیم و امکانات ان را دیدیم. امکاناتی مانند استخرشنا و زمین بیسبال ، فوتبال و بسکتبال و کلاس های درس مجهز. مساحت زمین این مدرسه بشدت وسیع بود. تقریبا تمامی مدارس کالیفرنیا و امریکا همینقدر وسیع و پرامکانات هستند. حقیقتا به حال خودم و بسیاری هم‌نسلان خودم که در شرایط و اتمسفر مدارس جهان سومی تحصیل کرده بودیم افسوس خوردم. در پایان گردش در لوس گتوس هم به ساختمان شرکت نتفلیکس ( شرکتی انلاین استریمینگ در مقیاسی جهانی) سرزدیم و سپس به محل اقامتمان بازگشتیم. در ادامه سفر به شهرهای دیگر ایالت کالیفرنیا هم سرخواهیم زد. ان شاالله از آنها هم خواهم نوشت.

سفرنامه ایالات متحده(قسمت دوم)  

خدمت دوستان عزیز سلام عرض می کنم. اميدوارم که اوقات و ایام به کام باشه. در این یکی دو روز ابتدایی سفرمان سعی کردیم کمی با ویژگی های شهر محل اقامت خودمان اشنا بشویم. کمی به مراکز خرید نزديک محل اقامتمان رفتیم و یکی از آشنایانمان که همراهمان بود کلی از ویژگی های آنها برایمان گفت. اینجا در امریکا برخلاف اروپا اندازه ها و فاصله ها چندین برابر هستند. به طوری که واحدهای اندازه گیری متفاوتی هم برای انها وجود دارد مثلا به جای کیلومتر مایل و به جای لیتر از گالن استفاده می شود که هرکدام ضریبی از کیلومتر و لیتر محسوب می شوند . البته این ها را قبلا در متون و مستندهای مختلف مطالعه کرده و دیده بودم ولی از نزدیک تجربه نکرده بودم. فاصله ها به طوری بود که با پای پیاده نمی شد جایی رفت و نزدیک ترین محل ها حداقل چند مایل فاصله از محل اقامت شما دارد و وجود یک اتومبیل بسیار ضروری به نظر می رسد‌. خیابانهای عریض و طویل از دیگر ویژگی این کشور است‌. مثلا در هر خیابان اصلی یک مسیر هم برای پیچیدن در خیابان فرعی یا ورودی ساختمان ها دارد تا شما مجبور نباشید از لاین خودتان دور بزنید و بدین وسیله از ایجاد ترافیک جلوگیری می شود‌. سایز و حجم بسته بندی مواد و کالاهای مصرفی هم چندین برابر است‌. اتومبیل ها هم همانطور که در قسمت اول گفتم بسیار بزرگ و جادار هستند. تراک های آمریکایی در این زمینه هم زبانزد خاص و عامند‌ و خود گویای همین نکته هستند. تمامی اینها نشانی از مصرف گرایی جامعه آمریکا دارد. با این همه اسراف زیادی در کار نیست‌ و تمامی کالاهایی که توسط افراد خریداری می شود مصرف شده و شاید کسر پایینی از آن دور انداخته می شوند. در ادامه سفر کمی هم سعی کردیم به دیدنی های شهر محل اقامت بپردازیم. محل اقامت ما تقریبا در نزدیکی سیلیکون ولی در نزدیکی تک کمپانی های بزرگ مانند متا، گوگل، اپل ، ان ویدیا ، تسلا و امثالهم واقع هست‌‌. تقریبا اکثر این کمپانی ها در زمینه آی تی فعالند. روز پیش به اپل پارک و مقر اصلی شرکت اپل رفتیم و از ویزیتور سنتر بازدید کردیم. ساختمان اپل در محله کوپرتینو شهر سن خوزه واقع شده و به صورت دایره مانند هست‌ که به سیرکل هم معروف است‌. در داخل ویزیتور سنتر با آخرین محصولات و نواوری های اپل مانند اپل ویژن که عینک واقعیت مجازی تولیدی اپل هست اشنا شدیم همینطور ماکتی از هدکوارتر اپل وجود داشت که می شد با تبلت های تولیدی اپل آنرا در واقعیت مجازی و از پرسپکتیو یک پرنده قابل مشاهده است ببینیم. با اینکه خیلی طرفدار محصولات اپل نیستم ولی واقعا از نوآوری هایی که این شرکت دارد شگفت زده می شوم. همینطور در روز قبل از ان گشتی در محله سنتا آنای سن خوزه داشتیم و به نمایندگی تسلا سرزدیم. در انجا سایبر تراک محصول جدید تسلا هم به نمایش گذاشته شده بود. یک تراک با طراحی فوتوریستیک و فضایی. در کل از این محصول و طراحی ان با وجود فوتوریستیک بودن آن خیلی خوشم نمی اید‌. ولی با این حال سوار آن شدم تا انرا برانداز کنم. پشت فرمان که نشستم متوجه شدم که دید کافی برای راننده وجود ندارد. همچنین از کارشناسان اتومبیل فراوانی هم شنیده بودم که به ایمنی سایبرتراک اشکالات فراوانی وارد است‌. از جمله ایمنی برخورد با عابر پیاده. تقریبا برای تمامی اتومبیل های مدرن برای این مقوله تمهیداتی اندیشیده شده است که در صورت برخورد اتومبیل با عابر پیاده، وی متحمل صدماتی بدنی فراوانی نشود ولی در سایبر تراک علاوه بر وجود عدم دید کافی، استفاده از زوایای تند در قسمت جلویی در طراحی این خودروی الکتریکی باعث شده که عملا در صورت برخورد با فرد، وی ممکن است به زیر خودرو هدایت شود و حفاظی هم برای جلوگیری از کشیده شدن به زیر خودرو وجود ندارد. جایی خوانده یا دیده بودم که ایلان ماسک گفته بود این خودرو به نوعی آرزوی دوران کودکی وی هست‌ و از جوانی و نوجوانی ارزو داشته اتومبیلی با این نوع از طراحی داشته باشد. اگر این قضیه درست باشد در واقع این محصول فقط ارضای ارزوی نوجوانی ماسک است و ایمنی آن و راحتی و امنیت مشتری خیلی محلی از اعراب ندارد. در ادامه از باغ رز شهر سن خوزه بازدید کردیم که محیطی بسیار رمانتیک داشت و زوجهای جوان و والدینی که انتظار تولد فرزندشان را می کشند با لباس های مخصوص میهمانی و نامزدی در کنار رزها ایستاده و عکسهای به یاد ماندنی می گرفتند‌. فضای زیبایی ایجاد شده بود. در روزهای آینده قصد داریم به چند تک کمپانی دیگر و همچنین به دیدنی های شهر سان‌فرانسیسکو هم سربزنیم. ان شاالله از انها هم خواهم نوشت. در پناه خدا باشید.

سفرنامه ایالات متحده(قسمت اول)

بعد از حدود دوازده ساعت و نیم پرواز از فرودگاه محل زندگی در آلمان هواپیما در فرودگاه سان فرانسیسکو فرود آمد. هنگام پیاده شدن خطوط هوایی که با آن به امریکا امده بودیم به من پیام داد که چمدان ها از فرودگاه مبدا بارگیری شده ولی در فرودگاه مونیخ که محل ترانسفر ما به پرواز سانفرانسیسکو بوده به هواپیمای این پرواز منتقل نشده است و شما ادرس و شماره تلفن محل اقامت خودتان در مقصد را بدهید تا چمدانها که با پرواز بعدی رسید برای شما درب محل اقامت تحویل بدهیم. این پیام در حالی بود که هنوز از پاسپورت کنترل که مامور اداره مرزبانی امریکا که با ما مصاحبه می کند و اجازه ورود می دهد نرسیده بودیم و این خودش کمی استرس مضاعف ایجاد کرده بود. چون طبق قانون امریکا ویزای این کشور تنها حق سفر به پشت مرزهای امریکا اعم از زمینی، هوایی یا دریایی را ایجاد می کند. و تنها مامور مرزبانی بعد از یک مصاحبه کوتاه چند دقیقه ای تصمیم به اعطای حق ورود به ایالات متحده به شما را می گیرد. در موارد معدودی بوده است که افراد علی رغم ویزا اجازه ورود پیدا نکرده و دیپورت شده اند. بگذریم با این همه وقتی من و مادرم که در این سفر همسفر من بودند به گیشه مامور رسیدیم یک مامور مرزبانی سیاه پوست که رفتار بسیار دوستانه ای هم داشت چند سوال از ما راجع به مدت سفر و محل اقامت و نحوه تامین مالی سفر پرسید و بعد با گرفتن عکس از چهره ما به ما اجازه ورود داد و وقتی داشت گذرنامه ها را تحویل ما می داد به ما چشمکی زد و گفت خوش بگذره آمریکا بهتون. بعد وارد محل بگیج کلیم شدیم و متوجه موضوع شدیم. مامور لاست اند فاند به ما گفت چمدان حدود ۱۰۰ نفر از فرودگاه مونیخ بارگیری نشده است. مشخصات ما و چمدان ها را از ما دریافت کرد و شماره تگ چمدان ها را از ما گرفت و گفت چمدان ها فردا به شما در آدرس تحویل می شود. خلاصه یک ساعتی معطل شدیم و سپس وارد بخش پروازهای ورودی شدیم که یکی از اقوام که منتظر ما بود و با ماشین به محل زندگی ایشون رفتیم. به محض اینکه به اتوموبیل ایشون رسیدیم ابعاد وسایل زندگی در امریکا برای من مشخص شد. اتومبیل ایشون بزرگ و جادار امریکایی بود که به راحتی شش یا هفت نفر به همراه چمدانهایشان را می تواند در خودش جای دهد. سپس بعد از ورود به اتوبان چشمهایم از بزرگی اتوبان گرد شد. یک اتوبان دوازده بانده با احتساب مسیر رفت و برگشت که هرکدام ۶ لاین حرکت را شامل می شد را جلوی چشمم می دیدم که در ان سبقت از سمت راست هم مجاز بود. به هرحال بعد طی یک مسیر نیم ساعته و چند مایلی ( درامریکا مسافت و سرعت را با واحد مایل اندازه گیری می کنند) به منزل رسیدیم و بعد از خوش و بش و اداب خوش آمد گویی وارد منزل شدیم. چند ساعتی به نوشیدن چای و پذیرایی گذشت و زود رفتیم تا کمی استراحت کنیم تا با جت لگ که عوارض جانبی در سفرهای با مسافت طولانی هست دچار نشویم. بدین ترتیب روز ورود ما به خاک ایالات متحده هم به پایان رسید. ان شاالله در روزهای آینده به بازدید از منطقه سیلیکون والی و محل غول های فناوری اطلاعات خواهیم رفت. در ادامه نگارش سفرنامه را به توصیف آنها هم خواهم پرداخت.

در پناه خدا باشید

سفر به مهد اتمسفرهای استارت آپی

روزهای آینده عازم سفر به کشوری هستم که محل و مهد اکوسیستم های استارت آپی هست. امیدوارم که بتوانم از چند استارت آپ سابق که امروز به غول های فناوری و همینطور هوش مصنوعی تبدیل شده اند بازدید کنم. مشتاقم تا با اتمسفر کسب و کار این منطقه آشنا بشوم و بدانم که با چه تمهیداتی به یکی از مناسب ترین و پیشروترین اتمسفرهای استارتاپی و هوش مصنوعی تبدیل شده است. ان شاالله در طول سفر اگر عمری بود به نگارش سفرنامه خواهم پرداخت و مطالب و تجاربی که از بازدیدهای احتمالی کسب خواهم کرد را با شما دوستان عزیز درمیان خواهم گذاشت.