تصمیم به اینکه می خواهید چه کسی باشید

یه جایی از زندگی بالاخره باید تصمیم بگیرید که می‌خواهید چه کسی باشید! ...

نگذارید کسی به جُز خود شما این تصمیم را برای شما بگیرد.

اگر این اجازه را به دیگران بدهید شک نکنید که هرکس نسخه ای برای شما تجویز می کند که شاید با شما و اخلاقیات و منش و روش شما منطبق نباشد و صدمه فراوانی به شما وارد کند. عنان زندگی خود را با قدرت در دست داشته باشید وگرنه محکوم به تزلزل در زندگی خواهید بود.

نیکی بر جای گذارید

چیزی از خود برجای گذارید که تا مدتها پس از شما بماند و نامتان را به نیکی زنده نگه دارد. به قول سعدیِ جان:

نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

تصمیمات زندگی سازند

تصمیم ها و انتخاب ها زندگی شما را می سازند.

زندگی سرشار از تصمیم های ریز و درشت است. ولی تنها تعداد معدودی از آنها به زندگی شما جهت داده، سرنوشت ساز می شوند. به عنوان مثال تصمیم به داشتن شریک زندگی یا نداشتن آن و در صورت داشتن وی انتخاب شخص که خود نوعی تصمیم در آن نهفته است ، تصمیم به انتخاب یک شغل یا رشته تحصیلی خاص و تصمیم به انتخاب محل سکونت و تصمیم هایی از این قبیل معمولا شرایط و مسیر زندگی شما را تا مدتی مدید یا حتی شاید تا پایان عمر تعیین می کنند. پس در تصمیم هایتان به مقدار کافی تامل کنید و در شرایطی که احساس شما غلیان دارد از تصمیم درباره مسائل مهم زندگی پرهیز کنید. از مهمترین دروسی که زندگی به من آموخت همین دقت و تأمل در تصمیم گیری و عدم تصمیم و انتخاب های احساسی بود.

ماهیت جوامع شکست خورده

این متن را دوستی برایم فرستاده بود. الحق که همین هست و جز این نیست و بدون تعارف خیلی مطالب را رسانده. من هیچ کامنتی رویش نمی دهم چون بسیار صریح سخن گفته:

"وقتی از نویسنده روسی آنتون چخوف درباره ماهیت جوامع شکست خورده سوال شد، او پاسخ داد:

در جوامع شکست خورده، به ازای هر فرد عاقل، هزار احمق وجود دارد، و به ازای هر کلمه آگاهانه، هزار کلمه احمقانه.

اکثریت همیشه احمق باقی می‌مانند و دائماً خردمندان را شکست می‌دهند.

اگر می‌بینید:

موضوعات بی‌اهمیت بر بحث‌ها غالب هستند،

و افراد سبکسر در مرکز صحنه قرار دارند...

پس شما درباره یک جامعه بسیار شکست خورده صحبت می‌کنید.

به آهنگ‌های بی‌معنی نگاه کنید!

میلیون‌ها نفر آنها را می‌خوانند، با آنها می‌رقصند، و خوانندگان آنها به ستاره‌های درخشانی تبدیل می‌شوند که نظراتشان در امور زندگی در نظر گرفته می‌شود!

در مورد دانشمندان، نویسندگان و متفکران؟

هیچ کس آنها را نمی‌شناسد،

و هیچ کس به آنها ارزش یا وزنی نمی‌دهد.

مردم کسانی را دوست دارند که آنها را بی‌هوش می‌کنند، نه کسانی را که آنها را بیدار می‌کنند.

آنها کسانی را دوست دارند که با چیزهای بی‌اهمیت آنها را می‌خندانند، بیشتر از کسانی که با حقیقت به آنها آسیب می‌رسانند.

خطر جهل در اینجاست:

دموکراسی برای جوامع جاهل مناسب نیست،

زیرا اکثریت جاهل سرنوشت شما را تعیین خواهند کرد.

*یک دانشجوی افغانی ميگفت*:

زمان تحصيلم در سوئيس با يكی از اساتيد دانشگاهمون رفتيم كافه نزديك دانشگاه تا قهوه بخوريم.

حرف از حكومت و اوضاع بد افغانستان شد كه استادم حرف جالبی زد كه همواره توی ذهنم نقش بست.

استادم گفت: فكر نكن برای كشورها قرعه كشی كرده اند و مردم سوئيس به خاطر شانس خوب اين حكومت گيرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به اين روز افتادند، بلكه هر ملتی حكومتی كه سزاورش هست رو ميسازه و اتفاقا مردم سوئيس حقشون داشتن حكومتی اينچنين هست و افغان ها هم لياقتشون بيشتر از اينی كه دارند، نيست.

دوستم ميگفت: كمی احساس تحقير كردم، به همين خاطر پرسيدم: افغان ها چه كاری بايد انجام دهند تا تغيير كنند؟

استاد فنجون قهوه رو از كنار دهانش پائين آورد و لبخندی زد و گفت:

هر سوئيسی در سال 10 كتاب ميخواند، تو اگر يك افغانی را ديدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم كشورت سالی يك كتاب بخوانند كشورت تغيير خواهد كرد.

این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است.

قانونی داریم که همیشه صادق است:

""ما به محیط مان عادت می کنیم""

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.

اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید

اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی""

و تمام....

بالغ شوید  

هر زمان که غم ها و شادی ها باعث تزلزل و هیجانی شدن شما نشدند بدانید مسیر بالغ شدن را به درستی می پیمایید. تنها انسانهای بالغ هستند که در مواجهه با بزنگاههای زندگی علی الخصوص هنگام روبرو شدن با غم و مشکلات به جای تزلزل و هیجانی شدن و یا فرار از شرایط موجود به روش‌های مختلف مانند بهانه جویی، جزع و فزع، گلایه و یا رفتارهای مشابه با آنها روبرو شده و شرایط را می پذیرند و قدم در تغییر آنها می نهند. انسانها قد می کشند و از لحاظ جسمی رشد می کنند و بالغ می شوند ولی روح و روانشان همچنان کودک باقی می ماند. کودک درون خود را تربیت کنیم تا در بزرگسالی در مواجهه با مشکلات و شرایط بغرنج زندگی توانایی ایستادگی داشته باشیم.

ببخش و عبور و واگذار به خودش کن که می گوید:

" و هرکس هم وزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند."

دنیا برای آه و ناله شما پشیزی قائل نیست. برای او فقط این اهمیت دارد که چطور در مشکل نماندی و بر او فائق آمدی و از او درس گرفتی. این نه تنها برایش اهمیت دارد بلکه به آن بسیار ارج می نهد.

در امتداد شب حرکت نکنیم.

این روزها این قدر گلایه و غرغر و انتقادهای بی پایه و مسئولیت گریزانه می شنوم که حد و حساب ندارد. امروز این جملات را جایی در فضای مجازی خواندم، از هرکه هست مبتلا به بسیاری از افراد جامعه علی الخصوص جامعه خودمان در ایران است. نمیدانم این نوشته از کیست ولی خیلی جالب و منطقیست. گفتم بدون هیچ کم کاستی اینجا باز نشر کنم. امیدوارم تلنگری باشد:

"هر گونه *انتقاد غیر تحلیلی، گلایه، اظهار تاسف، افشاگری، طعن و کنایه، جوک ، تکه پرانی* به شخصیت های سیاسی ، *لقب سازی* برای آنان، *فحاشی* ، *طعن* و *طنز* و.... در انتقاد از سیاست ها و اقدامات دولتها *بی فایده، اتلاف عمر و تشدید احتمال خطاهای بزرگ تر* است.

نمونه هایش را بسیار شاهد بوده اید.

کسانی که وقت خود را صرف این امور می کنند باید بدانند که با این کارِ خود، باعث تقویت همه ی آن چیزهایی ُمی شوند که از آن به ستوه آمده اند‌.

*عجیب است؟* ...اما مطمئن باشید واقعیت دارد.

در خلقت، *هیچ مطالبه ای به اخذ طلب منجر نمی شود* ، *مگر با داشتن قدرت* .

*مباحث فوکو در باب قدرت* را بخوانید.

*اگر فقط بنالید* ، هیچ قدرتی کسب نمی کنید.

کاش ضررش به همین محدود می شد. *وقتی ملتی در حال کسب قدرت مدنی نیست* ، روز به روز بر *خطرِ تسلط بیگانه بر خود* می افزاید.

امکان ذخیره ی قدرت برای اصلاح زندگی ما، زمانی حاصل می شود که *ملت چگونگی کسب قدرت فوکویی را بداند* .

وقتی قدرت پیدا می کنیم که به حقایق پای‌بند باشیم و به دیگر پای‌بندان حقایق کمک کنیم.

مثال ساده: در پارک، زباله های دیگران را از روی چمن جمع کنید و در سطل بریزید.

همزمان *تشکلی مردمی* برای همین کار ساده درست کنید.

کم کم خواهید دید: نیرویی در کائنات وجود خواهد داشت که نمی گذارد دستی زباله ای را روی چمن بیندازد.

در پاسخ به من نگویید. *کسی رعایت نمی کند.*

برای این که مفهومی رعایت شود، باید برای آن مفهوم *تولید قدرت* کرده باشیم.

عده ای خواهند گفت پس *قانون* چه کاره است؟...

پاسخ این است، *بدون کسبِ قدرت مدنی* توسط یک ملت، هیچ قانونی *ضمانت اجرایی* نخواهد داشت.

زمانی که شما رفتاری را به نفع یک کل مفروض انجام می دهید و همزمان یک فرد یا گروه همفکر را برای به انجام رساندنِ آن اقدام پیدا می کنید، *دومینوی کسب قدرتِ مدنی* را به کار انداخته اید.

اگر نشسته اید و وقتتان را با *گلایه، تمسخر، فحاشی، افشاگری،تسلیت، تبریک، اظهار ندامت* ، جابه جا کردن *اخبار بد* و... می گذرانید، *در همه ی بدبختی ها سهم دارید.*

شما به کسب قدرت مدنی کمکی نمی کنید.

پس *مشغول کمک غیر مستقیم* به *کسب قدرت تمامیت طلبانه* هستید.

*قدرت تمامیت طلب* ، همان *سرمایه* است.

سرمایه را نمی شود نصیحت کرد،

نمی شود او را کتک زد.

نمی توان او را از خدا ترساند.

سرمایه را فقط با سرمایه می توان تعدیل کرد.

برای *تعدیل قدرت ناکارآمد و نابلد و نامهربان* ، باید *قدرت کارآمد مردمی* را افزایش داد.

از این الفاظ به غلط بوی سیاست را استشمام نکنید.

این نوشته به کل غیر سیاسی است.

به طور مطلق هر ملتی که راه های کسب قدرت مدنی را نداند، باعث *ایجاد فساد در دولت خود* خواهد شد.

در زندگی روزمره ی خود بگردید. در بهداشت، آموزش، ترافیک، اقتصاد و غیره کنکاش کنید. هر جا که می توانید با یک یاچند نفر از دوستان همدل کاری بکنید، اقدام را شروع کنید.

به عنوان نمونه، من یک نفری و بدون یک ریال پاداش و حتی با خرج از جیب مبارک، *ترویج چای سالم ایرانی* را از خانه و فامیل و دوستان شروع کردم.

بعد به مجامع و همکاران و حتی برخی نهادها گسترش دادم.

*برندهای چای ایرانی* به کمکم آمدند. کسانی صفحه های فروش و ترویج چای ایرانی راه انداختند.

به بازدید کارخانه ها و مزارع چای رفتم.

گزارشگرانی را برای تهیه ی گزارش از روند تولید چای ایرانی فراخواندم.

*جشنواره ای کشوری* در این زمینه برگزار کردیم.

نیکوکاران هزاران بسته چای ایرانی به اقشار کم درآمد تقدیم کردند و *رشد مصرف چای ایرانی* همچنان رو به افزایش است.

اکنون *کشاورز چایکار قدرت دارد* که زمینش را به *زمین خواران* نفروشد زیرا می تواند با آن شکم زن و بچه اش را سیر کند.

*دوگانه ی ملت و دولت را از ذهن خود پاک کنید* .

*هر اشتباهی* که در کشوری صورت می گیرد، *ملت و دولت* در آن سهیمند. کسی که پراید می خرد با کسی که تولید می کند، در فاجعه شریک است.

به *کسب قدرت مدنی* فارغ از دسته بندی های سیاسی بیندیشید.

سیاستمداران بر امواج کسب قدرت مدنی سوار می شوند و اغلب رفیق نیمه راهند.

سیاست همین است.

*سیاست مداران را فقط با قدرت مدنی می توان تعدیل کرد* نه با *تهاجم* .

تهاجم نهایت ضعف یک ملت است.

یادتان نرود. برای کسب قدرت مدنی *همه باید از جیب، وقت و ابتکارمان مایه بگذاریم* .

راهش این است:

درصدی از خرابیِ هرچیز را *بدون کمک دولت* و فقط با کمک *گروه های دوستانه* اصلاح کنید.

اگر گروه دوستانه ی شما فقط برای رفع دلتنگی و عاری از اقدامات عملی و عینی مدنی است، مطمئن باشید این کار بر دلتنگی شما می افزاید.

متوجه این *دلتنگی فزاینده* نشده اید؟

اگر بتوانید یک میلیونیم درصد از *یک خرابی* را با *تولید قدرت مدنی* ، اصلاح کنید، *حرکت رو به جلو* را آغاز شده بدانید.

بیایید در امتداد شب حرکت نکنیم. "

حرکت در امتداد شب، حرکت در تاریکی بی پایان است پس بیدار شویم

و تمام

زندگی نمایشی بدون امکان تمرین قبلیست

زندگی نمایشی‌ست

که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد.

پس!

آواز بخوان، اشک بریز، برقص، بخند

و با تمام وجود زندگی کن،

قبل از آنکه پرده‌ها فرود آیند

و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.

▪️چارلی چاپلین

همین و بس

چرا نباید دروغ گفت؟

روانشناس معروف کانادایی جردن پترسون که کتاب ۱۲ قانون برای زندگی را نگاشته، گفته عجیبی راجع به دروغگویی و صداقت داره. بیایید باهم نگاهی بهش بندازیم:

"سوالی که شاید هیچوقت از خودمان نپرسیده باشیم این است که «چرا نباید دروغ گفت؟»

دروغ یک راه ساده و سریع برای رسیدن به خواسته‌ها و فرار از عواقب اشتباهات‌مان است که ما انسان‌ها به محض اینکه در کودکی دروغ گفتن را یاد گرفتیم، اجتناب از آن یک چالش همیشگی در تمام طول عمرمان ا‌ست!

اما به‌راستی چرا نباید دروغ گفت؟!

پاسخ ساده است! فردی که دروغ می‌گوید، درنهایت روزی می‌رسد که هیچ راست و دروغی را نمی‌تواند از هم تشخیص دهد و وقتی از تشخیص حقیقت بازماندی، با یک گرفتاری واقعی روبه‌رویی .."

من دیگه نیاز به توضیح بیشتری نمی بینم.

روزهای کودکی

سالها از عمرمان گذشت ولی حس و حال زمان کودکی هیچ زمانی برای ما تکرار نشد. گاهی اوقات بدجور دلم برای آن روزها تنگ می شود و می خواهم ماشین زمانی داشته باشم که حتی دقیقه ای مرا در آن دوران قرار دهد. ولی حیف که امکانش وجود ندارد. آن دوران بی هیچ دغدغه و استرسی از زندگی لذت می بردیم و عین خیالمان هم نبود که این روزهای خوش به سرعت برق و باد می گذرند و از آنها تنها یاد و خاطره ای برایمان به جای می ماند. ولی با این حال زمان هایی که کوتاه به یاد لحظات شاد آن دوران می افتم کمی درد استرس های این دنیای پرهیاهو تسکین پیدا می کند.

زندگی ارزش باخت ارزان را ندارد‌

نگذارید استرس های روزانه و تفکرات منفی برنامه ها و اهداف مهم زندگی شما را تحت تاثیر قرار بدهند‌‌ به طوری برنامه های روزانه شما برای رسیدن به اهدافتان را برهم بزنند. زندگی ارزش ارزان باختن را ندارد.

هشتاد و پنج درصد

هشتاد و پنج درصد چیزها و اتفاقاتی که نگرانش هستیم هرگز اتفاق نمی افتند. پس سخت نگیرید و زندگی کنید باور کنید آسمان به زمین نمی آید.

همین و بس

دروس زندگی

یه جایی خوندم پایان هررابطه ای یک درس خوابیده که اگه یادش نگیرید اونقدر تکرار می شه که بگیرید. من می گم نه پایان هررابطه بلکه هرکس که وارد زندگیت می شه حالا چه در قالب یه رابطه چه در هر قالب دیگه ای خودش یه معلم غیررسمیه یه درسی بهت می ده که اگه درست یادش نگیری اینقدر توسط افرادی که بعد از اون طرف به زندگیت وارد و ازش خارج می شن بهت در مصداق‌های متفاوت یا مشابه تکرار می شه تا یاد بگیری و وقتی یاد گرفتی دیگه اون درس تکرار نمی شه. درسهایی درباره :

-خودشناسی

-معیارشناسی

-تعیین خطر قرمزها و حد و مرزهای خودت

و یا درسایی مثل این درس که

- کلاهت رو سفت بچسبی

-در زندگی کسی دخالت بیجا نکنی

-در مسائلی که به تو مربوط نیست و ازش سررشته ای نداری اظهارنظر بیجهت نکنی

-نخواهی کسی رو عوض کنی

-و خیلی درسهای مشابه دیگه.

تلاش کنیم قبل از اینکه این درسها مستقیم و غیرمستقیم بخواهند بهمون تدریس بشوند خودمون سعی کنیم خودسازی کنیم و یادشون بگیریم چون بسیاری از این درسها و معلمهاشون لزوما یادگیری و رفتارشون لذت بخش نیست ولی نتایج یادگیریشون بسیار شیرین و مفید هستند.

همین.

شب خوش

راکد نمانید

ثابت و راکد نمانید. به هر وسیله ای شده حرکت رو به جلو را ادامه دهید. از ثابت ماندن و درجا زدن پرهیز داشته باشید. همین که ثابت ماندید شروع به قیاس خود با پایین تر از خود می کنید و به خود می گویید خب حالا من هنوز از خیلی ها بهترم و آنها بعید است به من برسند ولی سررا می چرخانید و بینید همین مغرور شدن باعث غافل شدن و جا ماندن از همانهایی شد که گمان می کردید به شما نمی رسند. البته عرصه زندگی عرصه رقابت با همه چیز و همه کس و به هر وسیله ای نیست و باید زمینه ای که در آن می خواهید عالی و پرفکت باشید ارزش آن پرفکت بودن را داشته باشد. در این مسیر چاپلوس هایی که فقط مدح شما را می گویند را از دور خود برانید یا حداقل گوشهایتان برای حرفهایشان یکی در باشد و دیگری دروازه تا با تعریف های بی‌بیجایشان باعث راکد ماندن شما نشوند. وقتی به مقصد رسیدید می بینید که ارزشش را داشت که راکد نماندید.

خود آینده ات رو بساز

همه تقلای خودت رو بگذار برای کسی که می خواهی بشوی. اینکه چه بودی و هستی دیگه مهم نیست چون دیگه تموم شده و نباید در گذشته موند. همه زحمات و تقلاهایی که می کنی باید برای ساخت شخصیتت در آینده باشه . گذشته رو فقط برای درس گرفتن ازش استفاده کن و نه بیشتر‌ و آینده رو با برنامه بساز و برو جلو. تو راه هم از مسیر لذت ببر و از وسایل درستی که ضایع کننده حق دیگران نیستند هم استفاده کن و تمام.

عشق یا ترن هوایی ؟

این جمله یا مضمونی از این جمله را در بسیاری از افراد شنیده و یا در متون مختلفی مطالعه کرده ام. ولی اینجا برام جالب بود که در متن نتیجه یک تحقیق علمی از یک روانشناس آمریکایی به نام دوروتی تنو فرایند عاشق شدن را تجزیه و تحلیل کرده بود این جمله قید شده بود که:

"وقتی عاشق می شویم انگار سوار ترن هوایی می شویم که بدون اختیار ما بالا و پایین می رود ، ما را با شدیدترین تکان ها به جلو می راند و در انتها از اینکه سوارش شده ایم پشیمان می کند."

این جمله آخر خیلی جالب توجهه. همه بعد از تجربه عشق می گن عجب اشتباهی کردم عاشق شدم. کاش نمی شدم. واقعا چرا این شکلیه؟ چه جوابی داریم برای این مسئله؟ مسئله این هست که همه با معیارهای غیرعقلانی وارد این مقوله می شیم ولی در میانه و شاید در پایان راه تازه کلید روشن و خاموش عقلمون رو می زنیم. در صورتی که اگه از ابتدا سوئیچ عقل را می چرخاندیم شاید اصلا سمت عشق نمی رفتیم. جالبه واقعا. یکجایی دیگه آدما می برند و می گن کافیه. دیگه نمی خوام. عجب غلطی کردم عاشق شدم و دلمو دادم دست فلانی.

شما چی فکر می کنید؟

بی فایده فرسوده نشوید

بی فایده فرسوده نشوید.

هنوز هم بر این عقیده ام که نباید روح و جسم را در هر راهی یا برای هرکسی هزینه کرد. چون اگر ارزش چندانی نداشته باشند در انتها تنها پشیمانی است که نصیبمان خواهد شد. به طور کل باید بدانیم چه چیزی را هزینه چه فایده ای می کنیم. هر زمان که هزینه از فایده بالاتر زد پس بیشتر و بیشتر بیاندیشیم. گذشته از اینها روح و جسم ما ارزششان بالاتر از این هست که برای هر چیزی هزینه شوند. اگر هدف والایی داریم که ارزش هزینه کرد روح و جسم ما را دارد بی جهت زمان را تلف نکنیم.

روابط شکست خورده

امروز در حال گشت و گذار در شبکه های اجتماعی به روایت زیر از روابط شکست خورده برخوردم که عین حقیقت است‌. گفتم که بدون کم و کاست برای شما اینجا بازگو کنم. به حق که همین است و جز این نیست:

انگلیسی‌ها یک ضرب‌المثل دارن که میگویند :

"برای شکست یک‌رابطه همیشه به هر دو طرف ادم های ان رابطه نیاز هست".

گاهی به همان قدری که شما فکر می کنید درست رفتار کرده اید و در رابطه "دیگری" مقصر است، "دیگری" هم دقیقا همین باور را دارد که درست رفتار کرده و شما مقصرید!و همیشه یکی خراب است و دیگری مقدس

اگر از نگاه آدم ها و گفته هایشان بخواهید مقصر را پیدا کنید احتمالا مقصر "دیگری " است.

غافل از این که اغلب "فقط آن دو نفری که در داخل یک رابطه هستند و بودند میدانند که بینِشان چه گذشته..." پس ان های که در یک رابطه دچار مشکل میشوند باید بدانند‌ که :

شما ادم های با هم بودن نیستید.

وقتی رابطه تان امن و امیدوار کننده نیست وقتی دلتان خوش نیست، همین ها به خودی خود مستعد فروپاشی رابطه اند، به همین سادگی.

این وسط نفر سوم مقصر نیست این شمایید که برای هم‌ساخته نشده اید .

این گونه است که وارد یک جنگ درونی با خودمان و دیگران میشویم‌.

آدمها می توانند انتخاب کنند که بی دلیل دیگر در کنار ما نباشند می توانند بروند میتوانند نمانند. آنقدر بزرگ و عمیق باشیم که بتوانیم بعد از رفتن انها دشمن دیگری در ذهنمان نداشته باشیم.

آنقدر بزرگ نگاه کنیم که بتوانیم بپذیریم این مسئله را. آنها اگر می خواستند با ما بمانند، می ماندند.

شما هم اگر کسی برایتان از رابطه‌ی شکست خورده‌اش گفت همیشه به یاد داشته باشید که "همیشه سه راوی برای یک داستان وجود دارد! من، تو و حقیقت...."

در صورت تصمیم اشتباه چه کنیم؟

می گویند یک ضرب المثل ژاپنی هست که میگوید:

"اگر سوار قطار اشتباهی شدید

در نزدیک‌ترین ایستگاه پیاده بشوید

چون هرچه پیاده‌شدن شما بیشتر طول بکشد

سفر برگشت شما گران‌تر خواهد بود."

این متن را چندبار بخوانید، چون ژاپنی‌ها در مورد قطار صحبت نمی‌کنند. این همان کاریست که باید در صورت یک تصمیم گیری اشتباه انجام بدهیم. به عقیده من هرموقع که متوجه تصمیم اشتباه خود شدید به فوریت در آن تجدید نظر کنید. قابل درک است که ممکن است هزینه این کار چه مادی چه روانی بسیار زیاد باشد ولی باور کنید هزینه ای که ادامه ماندن در آن تصمیم یا تجدید نظر دیرتر در آن‌ بر گرده شما تحمیل می کند چند برابر سنگین تر خواهد بود. به قول خودمان ماهی را هر موقع از آب بگیرید تازه است. این واقعا سخن اشتباهی نیست. برای اطمینان بیشتر شما این رو می گویم که خودم بارها و بارها به این منش عمل کرده ام و با قاطعیت می گویم که هزینه ای که پرداخت کرده ام هرچقدر هم سنگین بوده از هزینه ای که در صورت ماندن بر آن تصمیم غلط بر من تحمیل می شد بسیار سبک‌تر بوده است. تصمیمات ما سرنوشت ما را می سازند بنابراین ابتدا قبل از گرفتن آنها خوب تفکر کرده و سنجیده عمل کنید اما و صد اما اگر اشتباه بودند در تغییر یا تجدید نظر در آنها لحظه ای درنگ نکنید.

این را از من به یادگار داشته باشید.

چیزهای زیادی در این زندگی آموختم

من در این زندگی چیزهای زیادی آموختم. یکی از آنها این بود که چشمهایم برای ندیدن و گوشهایم برای نشنیدن و دهانم برای بسته ماندن و این دل و قلب برای صبوری و تحمل آفریده شده و همه اینها ظاهرا قرار است که تا لحظه آخر وجودت در این کالبد جسمانی همین کاربرد را داشته باشند.

درس زندگی

به اندازه کافی برای دیگران کار کردی و زحمت کشیدی ، امروز یک کاری برای دلخوشی خودت انجام بده. تنها یک کار لازمه در طول روز انجام داده باشی که کل روزت رو ساخته باشه و بابت انجامش شب که بهش فکر می کنی دوپامین و سرتونین بدنت بالا بره و بابتش یه لبخندی رو لبات بشینه. همین برای کل روزت کافیه.

شخصیت یا سند منگوله دار

از نظر من شخصیت مانند سند است آن هم از نوع منگوله دارش. یک نفر می تواند دارای تحصیلات، ثروت و قدرت فراوان باشد ولی مادامی که فردی بی شخصیت است تمامی این امتیازات به هیچ دردی نمی خورند. شما فرض کنید یک ساختمان، مجتمع مسکونی یا تجاری دارید. این ساختمان دارای امتیازهای فراوانی مانند نوساز بودن ،انواع و اقسام امکانات رفاهی ، بنا شده در محله ای آبرومند است و یا اینکه دارای اتومبیلی هستید صفر کیلومتر دارای انواع امکانات رفاهی اما هردوی اینها فاقد هرگونه سند مالکیتی هستند. به نظر شما چقدر قابل استفاده یا خرید و فروش هستند ؟ مسلما بدون سند بودن آنها قدرت مانور شما در هرگونه تعامل با آنها را اگر نگوییم به صفر می رساند حداقل می توانیم بگوییم تا حد زیادی کاهش می دهد. در مورد انسانها هم همین مطلب صدق می کند. اگر فردی دارای امتیازات اجتماعی فراوان مانند اعتبار مالی، تحصیلات عالی و یا قدرت سیاسی یا اجتماعی باشد اما فردی بی اصالت و شخصیت باشد مسلما هیچ کدام از آن امتیازات به کار آن فرد نخواهد آمد و آن فرد در تعامل با اجتماع اطرافش دچار مشکل خواهد شد. این را به خاطر بسپاریم امتیازات مالی و اجتماعی به خودی خود مفید یا مضر نیستند ولی اگر با شخصیت درست ترکیب نشوند چه بسا مضر و ایجاد کننده اختلال در اجتماع خواهند شد.

این را به خاطر بسپاریم.

نه، همیشه جنگیدن خوب نیست.....

متنی زیبا که این روزها با توجه‌ به رفتار افراد در اجتماع در سراسر جهان بسیار مبتلا به می بینم. البته منظورم فرد یا قشر خاصی نیست.

"وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزى هاى بچه گانه اند ...

یا مدام براى نبودنت...

براى خط زدنت تلاش مى کنند؟...

نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!...

من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم...

اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید...

فهمیده ام براى اثبات دوست داشتن نباید جنگید...

براى به دست آوردن دل آدم ها نباید جنگید...

براى اثبات خوب بودن نباید جنگید...

این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که رنجم مى دهد...

از آدم هایى که زیاد دروغ مى گویند...

فاصله می گیرم...

از آدم هایى که زیاد ظلم می کنند...

فاصله می گیرم...

از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند...

فاصله می گیرم...

با حقارت برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید...

باید نادیده گرفت آنها را

باید بخشیدشان

نه برای اینکه لزوما انها مستحق بخششند

بلکه من بیشتر مستحق آرامش هستم. "

واقعا دارم به تک تک این جملات فکر می کنم این روزها. این تقلاهای روزانه‌ ما جدا برای اثبات چه چیزیست وقتی روزی روزگاری دیگر طوری وجود نداریم که انگار از ازل هم وجود نداشته ایم و همه تلاشهای ما انگار اصلا وجود خارجی نداشته است. پس تمامش کنیم. ببخشیم و عبور کنیم و در این سالهایی که از عمرمان باقیست فکر آرامش خود باشیم چون بعدها پس از ما دیگر از خود ما و افرادی که احیانا با انها سرمسائلی درگیری، اختلاف نظر داشته یا جنگیده ایم خبری نیست و انگار اصلا از ابتدای تاریخ آفریده نشده ایم.

در اين روزهای پایانی سال ۲۰۲۴ واقعا به این مسئله‌ فکر می کنم که هوای آرامش خود را باید داشت و بس.

والسلام

چرا در زمان حال شاد نیستیم؟

" تنها دليل اینکه چرا شما در لحظه ی کنونی، خوشی و سعادت را تجربه نمی کنید اینست که فقط به آنچه ندارید می اندیشید و بر آن متمرکز هستید. "

ما همیشه عادت کرده ایم که به نداشته ها فکر کنیم و در صورت پیش رفتن همه چیز طبق میلمان شاد باشیم. این تفکرات باعث شرطی شدن زندگی بسیاری از انسانها شده. در حالی که این تربیت اشتباه است. در نتيجه هرگاه زندگی مطابق میلمان نباشد افکار حق شناسانه و سرشار از شادی خود را رها می کنیم و به غم و اندوه متوسل می شویم و حتی گاهی اوقات تا حدی پیش میرویم که معتقد میشویم که غم و اندوه حالت طبیعی بشر است! اما این حالت طبیعی نیست این حالت در اثر اشتباهی در اندیشه رخ می دهد.

در این دنیا قرار نیست همه چیز برمدار ما بچرخد. اگر دیدمان را اصلاح کنيم یقینا دیگر دچار غم و اندوه شدید نخواهیم شد. عادت اندیشیدن به غم و غصه و کمبودها در نتیجه ی روش تربیتی نادرست می باشد، به ما آموزش داده شده که فقط زمانی می توانیم شاد باشيم که زندگی آنگونه که میخواهیم پیش برود، در حالی که اصل دنیا بر این نیست. یادم هست صحبت های یک روشنفکر دینی را زمانی می شنيدم که توصیه ای می کرد. می گفت در حین تلاش برای دستیابی به اهدافتان ، انتظاراتتان را پایین بیاورید و اگر می توانید به صفر برسانید در این صورت اگر اوضاع طبق میلتان پیش نرفت غم و اندوهی شما را فرانمی گیرد چون این برآورده نشدن انتظارات عامل اصلی درد و رنجیست که می کشید و اگر تا اندازه ای یا کاملا پیش رفت شادی و شعف شما چندین برابر است چون انتظارش را از ابتدا نداشتید. جملاتی بود که لحظاتی به آنها فکر کردم و دیدم واقعا کاربردی هستند. می فهمم که عادت دادن خودمان به چنین سبکی از زندگی مشکل است. اما چه چیزی در ابتدا آسان بوده که این بخواهد باشد. پس شروع به عادت به چنین سبکی کنیم. باشد که به لذت بیشتر در این دنیا به ما کمک کند.

نگذاریم اتفاق بیفتد......

نگذارید اتفاق بیفتد!

آخرین هشدار جورج اورول نویسنده کتاب قلعه حیوانات د سال ۱۹۸۴ است. چه زیبا گفته است. نگذارید اتقاق بیفتد. اگر دقیقا به این جمله بنگریم مطلب ها در آن نهفته است.

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر اتفاق افتاد دیگر وجود خارجی دارد

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون نمی توان زمان را به عقب و پیش از روی دادنش بازگرداند و از روی دادنش جلوگیری نمود.

-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر افتاد دیگر شرایط طور دیگریست و بعد از اتمام ظاهری آن اثراتش ممکن است تا مدتها باقی بماند

- نگذاریم اتفاق بیفتد .....

دلایل زیادی برای جلوگیری از روی دادن وجود دارد که شمردن و توصیف آنها داستانی با سری دراز می طلبد. پس نگذاریم اتفاق بیفتد. ......

یک وقتهایی فکر می کنم .....

یک زمانهایی فکر می کنم چرا بعضی از ماها اینقدر از این دنیا طلبکاریم؟ واقعا چرا؟ مگه این نیست که هرچیزی بدی ماعوضش می گیری؟ خیلی از ماها چیزی به دنیا اضافه نکردیم و ارزش افزوده ای نداشتیم براش که حالا انتظار داریم دنیا به ما بده. تازه کلی هم از دنیا گرفته ایم. خدا این همه به ما لطف کرده و نعمتها داده ولی ما مابه ازاش کاری نکردیم ولی نمی بینیم ولی بعد با چهارچوب دید تنگ خودمون انتظار داریم دنیا درش رو به ما باز بشه و اگر دنیا زمانی برمدار آرزوها و امیال ما نچرخید پس باید ازش طلبکار باشیم‌. خیر عزیز من. دنیا برمدار مانمی چرخه و برای ما نمی ایسته و طبق رو به ما تعارف نمی کنه‌. در محاوره زبان آلمانی یک جمله هست که می گه ?Wie läufts به معنی اینکه چطوری یا اوضاع چطور پیش می‌ره؟ منم هر موقع دوستان یا همکارای آلمانی ازم اینو می پرسند به شوخی بهشون می گم پیش ‌که می ره منتهی ما باید پیش بریم باهاش چون منتظر ما نمی مونه.

مرزهای تان را واضح و روشن مشخص کنید.

آنچه بیش از یک‌بار تصمیم می‌گیرید و تحمل می کنید؛ ناگزیر به الگویی تبدیل می شود که تکرار میشود.

با تعیین‌نکردن مرزهای واضح و روشن، به دیگران یاد می دهید اینکه برخی رفتارها یا موقعیت‌ها قابل قبول هستند، حتی اگر باعث ناراحتی شما شوند یا به شما آسیب برسانند.

هربار که اجازه می‌دهید چیزی خلاف اصول یا سلامت شما باشد، در را برای تکرار آن باز می‌کنید. تعیین حد و مرز فقط برای استحکام نیست، بلکه در مورد احترام به‌خود است.

این را به خاطر بسپارید.

دعا ‌کن خدا دوستای فهیم تر از خودت سرراهت قرار بده.

یه جایی خوندم یک نفر برای دوستش گفته دعا کن خدا دوستان فهیم تر از خودت سر راهت قرار بده. دیدم عجب دعاییه. یکم بهش فکر کردم. دیدم چقدر پرمغزه. آخه آدم کنار دوست فهیم تره که رشد می کنه وگرنه دوستان همسطح یا پایین تر در این زمینه نه تنها باعث رشد نمی شن بلکه شاید باعث پسرفت هم بشوند. آدم فهیم تر راه رو بهتر می شناسه و بلد راهه و نشانه ها رو زودتر تشخیص می ده و کمکی برای عبور از مسیرهای صعب‌العبوره. ازش کلی یاد می گیرید و هرچی بالاتر می ره دست شما رو هم می گیره با خودش بالا می بره. راستی چندتا از این دوستا تو زندگیمون داریم ؟

راهها تقوای بیشتری می طلبند تا مقصدها....

راه‌ها تقوای بیشتری می‌طلبند تا مقصدها..

این را دوستی در بالای اکانت خودش نوشته بود. فردی بسیار فرهیخته که تا به حال چند کتاب هم در مضامین مشابه از او به چاپ رسیده است. جمله ای بسیار تامل آور. این راهها هستند که باید در آنها تقوی بیشتری ورزید و بیشتر برای عبور از آنها ایمان به رسیدن به مقصد داشت چون هنوز به مقصد نرسیده ای باید بالا و پایین های مسیر و گاهی صعب العبور بودنش را به جان بخری. این هم ایمان و تقوی قوی می طلبد و عشق و علاقه به هدفی که آن قدر برایت رسیدن به آن دل انگیز است که جا نزنی و در نمانی و الا یا علی گفتیم و عشق آغاز شد را همه از برند. همت و صبر و ایمان بالا می طلبد رسیدن به اهداف متعالی که هرچه هدف متعالی تر مسیر صعب العبور تر و هرچه مسیر پرسنگلاخ تر نیاز به ایمان و تقوی بیشتر. این خود درسیست برای زندگی هایمان