نیایشی دلنشین

یکی از بهترین خواسته هایی که از خدا داشته ام در این آیه و نیایش خلاصه شده.

"خداوندا مرا به درستی(به هر کار) وارد کن و به درستی خارج نما و همیشه برای من کمکی از سمت خودت فرست"

تا به حال تلاشم این بوده که در زندگی از دایره صداقت و درستی و انصاف خارج نشم برای همین این دعا که دعایی قرآنی هست رو هم در بسیاری از زمانها در دلم می خوانم و امیدوارم که خدا تا آخر عمر من رو در راه راست نگه داره و دست به هر فعالیتی می زنم از مسیر انصاف به یاری خدا خارج نشوم. داخل این مسیر بودن خیلی سخته و صبر و تحمل فراوان می خواد‌. امیدوارم پروردگار اون صبر تحمل را هم بهم عنایت کنه. اینها که می گم خدای نکرده تعریف از خود نیست چون تلاش کردم در این مسیر بمانم و ناملایمات زیادی را در این مسیر تجربه کرده ام دارم برای شما دوستان هم تعریف می کنم. به عقیده من در این روزگار در مسیر انصاف و صداقت ماندن هزینه گزافی داره ، حداقل برای من که این طور بوده. امیدوارم بتوانم با افزایش شکیبایی تا به مقصد ادامه بدهم.

برای همه شما دوستان هم چنین دعایی خواهم کرد.

جمله ای تاثیرگذار

یک روز یک جایی این جمله را شنیدم یا دیدم خاطرم نیست ولی جمله اش خیلی برام تاثیر گذار بود. جمله این بود:

" روزی خواهد رسید که آخرین کسی که شما را به یاد خواهد داشت هم از دنیا خواهد رفت و شما برای همیشه از یادها خواهید رفت و فراموش خواهید شد انگار که اصلا وجود نداشته اید"

کمی که فکر کردم دیدم واقعا حقیقته . بعد یاد یک ضرب المثل افتادم که می گه

نام نیک گر بماند زآدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

پیش خودم گفتم بیجهت نیست که می گن یک نام نیکو از خودتون به جا بگذارید که تا دنیا دنیاست از یادها نروید و به نیکی از شما یاد بشه چون اگر به یاد نگذارید یا در زمانی دور یا نزديک کلا از اذهان پاک خواهید شد یا تا ابد همه به بدی از شما یاد خواهند کرد و نفرت ابدی برای خودتان خریده اید. چه خوب هست اگر باز هم نتونستیم کسی باشیم که اگر تا ابد نامهایمان به خوبی یاد شود حداقل بتوانیم برای چند صباحی نام خود را به نیکی در اذهان ثبت کنیم که تا زمانی که آخرین انسانی که ما را بیاد دارد از این دنیا رفت از ما حداقل به نیکی و خوبی یاد شود‌ و تا حدودی دعای خیر کسانی پشت سرما باشد. در واقع این انسانها که تا دنیا دنیاست از آنها به خیر و خوبی یاد می شود حداقل در چشمان خدا انسانهایی ارزشمند بوده اند وگرنه تا به حال یا فراموش شده بودند یا تنها به زشتی و بدی از آنها یاد می شد.

بیایید تلاشمان بر دائمی بودن نام نیکمان در اذهان باشد تا حداقل بتوانيم چند صباحی در اذهان زنده باشیم چون اگر هدف بر چند صباح باشد حتی ممکن است همان چند صباح هم در فکر و ذهن انسانها دوام نیاوریم.

تلنگر

دیروز با خبر شدم که مادر بزرگ عزیزم به رحمت خدا رفته. یکی از دوستان پدرم به من زنگ زد و گفت که مادربزرگت فوت شده و عموت به حالت گریه به من اینو گفته و لطف کن به پدرت بگو. من از حساسیت پدرم و عشقی که به مادرش داره با خبرم. اون روز واقعا چون خبر ناگهانی به من رسید جا خوردم ‌. رفتم تو فکر که چطور به پدرم این خبر رو بدیم که خدای نکرده شوکه نشه چون برای خودمون هم شوک آور بود.می گفت خودم هم می خواستم به پدرت بگم ولی ظاهرا از محل کارش رفته بیرون و ممکنه پشت فرمونی جایی باشه و خدای نکرده اتفاقی براشون بیفته. خیلی می ترسیدم که این خبر رو چطوری به پدرم بدم. می دونم که پدرم آدم محکمی هست و ناملایمات زیادی در زندگیش تحمل کرده و دم برنیاورده ولی داغ مادر چیز کمی نبود‌. خلاصه رفتم تو فکر. همکار سابق بابام که زنگ زده بود این خبر رو بده گفت به مادرت بگو تا بگه بهشون ولی برای ایشونم خبر سنگینی بود خلاصه سه نفری عقلهامون رو ریختیم روی هم ببینیم چطور این خبر رو به پدرم بدیم. چون من یکی که اصلا جرات این رو نداشتم که به پدرم خبر فوت مادربزرگم رو بدم چون واقعا نمی خواستم در لحظه شنیدن این خبر تو صورت بابام نگاه کنم و ناراحتیش رو ببینم. حتی عموم هم جرات نمی کرد این خبر رو بده .دست آخر قرارشد که وقتی پدرم رسید خونه پنهانی به دوست پدرم خبر بدیم تا زنگ بزنه و غیر مستقیم خبر رو به پدرم بده. ایشونم زنگ زد و آروم آروم خبر رو داد و به پدرم گفت که حال مادرت خوش نیست و من با برادرت(عموی من) صحبت کردم و ایشون خیلی ناراحت بود یک تماسی بگیر با ایران ببین اوضاع در چه حاله. علی الخصوص که مادربزرگم که نود و پنج سالش بود چندهفته پیش هم در ای سی یو در اصفهان بستری شده بود. من خیلی نگران بودم که این روزها ممکنه اتفاقی براش بیفته و همش نگران پدرم بودم که اگر این اتفاق افتاد پدرم چه حالی بهشون دست می ده و نگران بودیم اتفاقی هم برای پدرم بیفته. خلاصه سرتون رو درد نیارم بعد از چند ساعت دوباره زنگ زدم به مادرم تا جویای احوال پدرم بشم که حالا خبر فوت مادربزرگم را بهشون داده بودند. مثل ابر بهاری اشک می ریختند. علی الخصوص که خیلی برای سلامتی مادربزرگم زحمت کشیده بودن و اینکه مادربزرگم توانسته بودند اینقدر عمر کنند تا حدود زیادی مدیون پدرم بودن چون خیلی حواسشون به مادربزرگم بود و تقریبا هر زمان که مادربزرگم بیمار می شد پدرم چه در ایران چه در اینجا به فکر ایشون بود و هزینه درمان ایشون رو می داد. چه عمل جراحی چه دارو و ویزیت دکتر. شک ندارم که پدرم به خاطر این همه لطف و مهربانی که به مادربزرگم داشته انسان عاقبت به خیری خواهد شد. پدرم همیشه برای من الگوی مادرداری بوده و هست و خواهد بود. امیدوارم من هم بتوانم حداقل سرسوزنی مثل پدرم در این زمینه رفتار کنم.

از طرف دیگر مرگ مادربزرگم برای من تلنگری بود که به کجا چنین شتابان؟ هرموقع خبر فوت کسی از دوستان یا اشنایان یا فامیل به گوشم می رسه وجودم می لرزه و به خودم می گم آهای حواست رو جمع کن ، این عاقبت همه ماست در دنیا تندنرو و بیخود و بی جهت هم حرص نزن و با آدم های کوچک و حقیر هم رقابت نکن و سرشاخ نشو که تو را پایین می کشند و روحت را کوچک می کنند. دست از ناشکری هم بردار و سعی کن بیشتر خودت را به خدا نزدیک کنی با روشهای مختلف. من که خودم تقریبا به این نتیجه رسیدم که خدا هیچ وقت بد ما را نمی خواهد و وقتی هم که از این دنیا کوچ کردیم مرا جای بدی نمی برد چون به اون اعتماد کرده ام. بعد از شنیدن خبر فوت مادربزرگم وقتی رسیدم خونه فاتحه ای براشون فرستادم و دو رکعت نماز براشون خوندم و طلب مغفرت کردم. از خدا می خوام روحشون رو قرین آرامش و رحمت خودش قرار بده. از همه شما دوستان هم التماس دعای خیر برای ایشون دارم.

یک خودکشی

امروز خبر خودکشی زنده یاد کیومرث پوراحمد کارگردان معروف اصفهانی در سن ۷۴ سالگی که ما با قصه های مجیدش خاطره ها داشتیم منو متحیر کرد. خدایش رحمت کند. یک زمان هایی وقتی انسانهای معروف و با شخصیتی دست به چنین کارهایی می زنند متحیر می شوم. حال که طرف سنی ازش گذشته و انسان با شخصیتیست که کارهای غیرعاقلانه از وی سراغ نداریم دست به خودکشی می زند معنی این کار چیست؟ یعنی به چه حدی از ناامیدی رسیده که در این سن و سال و با این همه تجربه و پختگی دست به این کار می زند. به راستی معنی این کار چیست؟ نمی توان قضاوتی کرد که چه بر این مرد در این سالها گذشته که به چنین نتیجه ای رسیده؟ واقعا نمی شود درک کرد. یک سکانس از سریال قصه های مجید هست که مجید درش می گه: " بابا دیگه منم خسته شدم ، دیگه نمی خوام فیلم بازی کنم، نمی خوام سریال بازی کنم ، نمی خوام معروف شم،.....، نمی خوام نمی خوام نمی خوام!!!" شاید از این دنیا و آدمهایی که اینطور به هم ظلم می کنند خسته شده بود و دیگر طاقت نداشت، شاید... نمی دونم واقعا ، نمی خوام قضاوتی بکنم. همه این اتفاقات درسهایی برای زندگی ما دارد.

به قول یک بنده خدایی:"در ۷۴ سالگی خودکشی کردن عجیب و دردناک است. نشان از اندوه و خستگی و رنجی است که انگار دیگر شانه‌ای برای تحملش نیست. بیشتر از همیشه مراقب هم باشیم، حتی آنهایی که به ظاهر خودشان تکیه‌گاه و بزرگ اند و شکست ناپذیر"

یادش گرامی باد.

یک نقد

این آخر هفته اومدم به پدر و مادرم سر بزنم . اتفاقا دست داد که فیلم برادران لیلا را ببینیم . از نظر من فیلم خوب و تحسین برانگیزی بود با اینکه باقی فیلم های سعید روستایی مثل ابد و یک روز و متری شش و نیم را قبلا دیده بودم حدس زده بودم که این فیلم هم ژانر آسیب‌های اجتماعی را داره. این فیلم نقاط قوت و ضعف بسیاری داشت. البته من کارشناس سینمایی نیستم ولی از نظر من چند نکته هست که باید به عنوان نقاط ضعف فیلم در نظر گرفت. ان هم روش برخورد دختر خانواده با پدر تمامیت خواه هست که دارد با پررویی تمام منويات خودش را به قیمت از بین بردن زندگی و آینده پنج فرزندش به آنها حقنه می کند. از طرفی دلسوزی این دختر برای برادرانش را خوب می فهمم و همینطور رسم و رسوم غلط چشم و هم چشمی در فرهنگ ایرانی که خودم هم در برخی نزدیکان زندگی خودم در گذشته دیده ام. می فهمم وقتی ببینی یک نفر دارد دست دستی به اینده و زندگی تو یا عزیزانت با کج فهمی یا به عمد خيانت می کند باید کاری بکنی و مقاومت نشان بدهی تا طرف متوجه بشود کارش از بنیان غلط است و باید تغییر رویه دهد و از این کار منصرف بشود ولی از طرف دیگر معتقدم باید علی رغم پایداری محکم روی حق و حقوق خود جایگاه طرف را در نظر گرفت. این که فراموش کنیم طرف پدر یا مادر من است و گاهی اینچنین توهین آمیز با وی برخورد کنیم و حتی خشونت بورزیم در هیچ فرهنگی کار تایید شده ای نیست حتی در فرهنگ غربی که من سالهاست با آن هرروز سروکار دارم. اینجا هم نهایتا اگر طرف چنین زورگویی صورت بدهد از موضع برابر با وی برخورد می شود و نهایتا بچه ها با وی قطع رابطه میکنند و کار به خشونت‌ و سیلی زدن نمی کشد. این مقدار از خشونت کلامی و فیزیکی ناشی از بغضی بود که دختر از پدرش داشت و خیانت هایی که پدر و مادر با نادانی خودشان بر سر خانواده و علی الخصوص او آورده‌اند. البته هرکسی ظرفیتی دارد که اگر پر شود و چیزی برای از دست دادن نداشته باشد ممکن هست که دست به خیلی کارها بزند. از طرف دیگر رفتار علی رضا یکی از برادران که از همه عاقل تر و دلسوزتر است را بسیار تایید می کنم علی رغم اینکه او هم به مظالمی که به همه انها رفته واقف است فکر می کنم رفتار همراه بااحترامش با پدر و مادرش و دلسوزی برای آنها تحسین برانگیز است. محافظه کار بودن او را ولی نمی پسندم و ترجیح می دادم‌ که او هم با قاطعیت در مقابل خودخواهی پدر ان هم با حفظ احترام بایستد و نگذارد که به آنها ظلم شود. با تمام نقاط قوتی که فیلم داشت فکر می کنم کارگردان دچار کمی فهم غلط از فرهنگ غربی شده است. من دنبال تطهير فرهنگ غربی نیستم ولی در این مورد خاص می بینم در فرهنگ فعلی غرب اصلا چشم و هم چشمی وجود ندارد یا بسیار تقلیل یافته و اینکه یک طرف بخواهد خواسته های خودش را به کسی تحمیل کند چنان با برخورد محکم و بدور از خشونت طرف مقابل روبرو می شود که فورا عقب نشینی خواهد کرد. در کل موضوع به کار روی فرهنگ و اینکه هنوز راه بسیاری داریم تا بسیاری از سنتهای غلط را تقلیل دهیم برمی گردد. در کل فیلم قابل قبولی بود ولی به نظرم کمی تند روی در آن زیاد بود. با وجود همه اینها ما داریم این فیلم را از دید یک نفر سوم و بیرون ماجرا به آن نگاه می کنیم و مشخص نیست که اگر خودمان جای هرکدام از این شخصیت های فیلم می بودیم چطور برخورد و اوضاع را مدیریت می کردیم. در کنار این مسائل این فیلم حاوی پیامها و سیگنالهای زیادی برای نحوه اداره مملکت بود که در این جا نمی خواهم خیلی به آنها اشاره کنم. این روزها خیلی انتقاد ها و تحسین ها راجع به فیلم دارم‌ می خوانم و می شنوم و برایم جالب است که این فیلم اینقدر واکنش برانگیز شده است. بگذریم که نسخه تایید نشده این فیلم به بیرون درز کرده و اینکه آن‌را در یک شبکه تلویزیونی ماهواره‌ای مشاهده کردم مرا متاسف کرد.

به طور خلاصه باید بگویم که فیلم جالبی بود و تقریبا ولی نه صد درصد همان چیزی بود که در تصوراتم راجع به آن فکر می کردم. این فیلم واقعیت و مسیر زندگی خیلی از خانواده های جنوب شهری و زیرخط فقر جامعه ایران است و کمی به خیلی ها درس زندگی می دهد.

هیچ کس تو نیست.

هیچ کس خودت نمی شه. هیچ کس. برای همین هست که می گن هیچ کس نمی تونه بهترین راه حل رو به تو بده چون هیچ کس در شرایط تو نیست و تجربیات تو رو نداره. این که تو تو شدی به این دلیل هست که:

اونی که باید از دست می دادی یا می رفت، رفته

اون کسی هم که باید به تو ضربه می زده زده و رفته

اون کسی که باید دلت رو می شکست شکسته و رفته و

اون کسی که باید از تو کلاه برداری می کرده و پول وثروت تو رو می برده ، برده

همینطور اون کسی که رفاقت و دوستی تو باهاش باید تموم یا شروع می شده شده

در واقع همه این اتفاقات باید می افتاده تا تو تو بشی وگرنه دیگه شخصی به اسم و مشخصات و ویژگی های تو اصلا وجود نداشت.

این رو باید در زندگی پذیرفت و نسخه زندگی رو با توجه بهش پیچید در واقع هیچ کس نمی تونه بهت بهترین راه حل رو نشونت بده تنها می تونه کمکت کنه که بهتر تصمیم بگیری همین و بس.

هر موقع این رو پذیرفتیم اون موقع تکلیف خیلی مسائل در زندگی مشخص می شه.

اصل بی ثباتی

بی ثباتی در دنیا یک اصله. هیچ چیزی تا ابد پایدار نیست. این رو قبلا گفتم باز هم امروز روش تاکید می ورزم. وقتی می گن دنیای فانی بیخود این صحبت رو نمی کنند. فانی یعنی هرچیزی در اين دنیا یک فنایی داره و تاریخ انقضایی. چه مادی چه غیرمادی و چه مثبت و چه منفی. تنها مدت زمان این فانی بودن متفاوته. یکی ممکنه همون لحظه باشه. یکی ممکنه تا سالها و قرنها ادامه داشته باشه و بعد از بین بره. فقط یک چیزی باقی تر به نظر می رسه اونم نامهای مسبب ها هستند. این روزها داره اتفاقاتی که در دنیا از ایران گرفته تا جهان رو کم و بیش مرور می کنم و به شدت فجایع فکر می کنم. بعد پیش خودم تأمل می کنم که چقدر بعضی ها می تونند قسی القلب باشند ولی بعد خودم جواب خودم رو می دم وقتی به تاریخ و همینطور تجربیات زندگی خودم نگاه می اندازم. می گم چه فجایعی از این بدتر در دنیا اتفاق نیافتاد؟ چه آدم‌های بزرگی اومدن مثل پیامبران و امامان و شخصیت های بزرگ تاریخی و دانشمندان و سیاست مداران بزرگ آمدند و بعدش از این دنیا رفتند . کسانی که می گن اگه اونا نبودن یا می رفتند دنیا کن فیکون می شه، چی شد؟ آسمان به زمين اومد؟ کن فیکون شد؟ خیر. این دنیا مرتب در حال گردشه و تغییر. این قانون خداست. اگر قرار بود با اومدن و رفتن کسی یا کسانی یا اتفاقات خاصی دنیا از مدارش خارج بشه امروز، بدونید در گذشته هم بدتر یا بهتر از اینها اتفاق افتاده ولی دنیا برمدار خودش استوار مونده‌‌. پس به امید کسی یا چیزی یا اتفاق خاصی ننشینید. تغییر از خود ماها شروع می شه همین و بس‌. این هم یک قانون دیگه خداست‌. همین . پس زندگیتون رو بکنید و صبر و تحمل و فراخی سینه و بزرگی روحتون رو افزایش بدید تا رنج نبرید و از زیبایی های زندگی هم چه بزرگ و چه کوچک لذت ببرید. همه اینها به تجربه به من ثابت شده که دل به چیزی نبندم که بدونم فانیه. حداقل تلاشم رو دارم در این زمینه می کنم. شما هم توصیه می کنم این کار رو انجام بدید با وجود اینکه برای رسیدن به اهدافتون سعی و تلاش می کنید.

پژواک افکار و اعمال

من به یک چیز خیلی اعتقاد دارم اون هم این هست که هر خوبی یا ظلمی که به ديگران بکنی به‌همان صورت بهت برگردانده می شه و هرطور فکر کنی همون اتفاق برای تو می افته در این شک ندارم. چون خودم به شخصه تجربه کرده ام. امروز این متن را یکی از دوستانم برایم فرستاد که دقیقا مصداق همین مطلبی هست که گفتم اگر به عینه تجربه نکرده بودم این مطلب رو به اشتراک نمی گذاشتم حالا هم می گذارم تا شما دوستان هم مطالعه کنید.

ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ نمی کند

ﺑﺮﻛﺖ ﻫﻢ نمی بخشد

ﻛﻨﺘﺮﻝ ﻫﻢ نمی کند

ﻓﻘﻂ ﻋﻤﻠﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ می شوﺩ!

ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﻌﺎﺷﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﻤﺎ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﺪﻫﺪ.

ﺷﺎﺩ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ

ﺷﺎﺩﻣﺎﻧﻰ ﻧﺼﻴﺒﺖ می شود

ﻣﻨﻔﻰ ﺑﻴﺎﻧﺪﻳﺸﻰ

ﺁﻧﭽﻪ ﻧﺼﻴﺒﺖ می شود ﻣﻨﻔﯽ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻳﻦ ﺟﻬﺎﻥ ﻛﻮﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻓﻌﻞ ﻣﺎ ﻧﺪﺍ.

ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ

ﺭﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺭ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﺫﻫﻦ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍنیست.

افراد غیر دائمی و دنیای بی ثبات

یک چیزی که تجربیات این سالها بهم ثابت کرده اینه که قرار نیست هرکس وارد زندگیت شد تا آخر عمر داخل زندگیت بمونه. این می خواد یک دوست و آشنا و همکار یا هرکس دیگه ای حتی از نزديک ترین افراد بهت باشه. گاهی خیلی ها وارد زندگیت می شوند تا آینه تو بشوند و بعد برن تا بهت یاد بدن تو راهی رو که رفتی اشتباه بوده یا اینکه اگه با یک آدم اشتباه باشی چی پیش میاد و باعث بشن دست به تصحیح مسیرت بزنی و یک سری تغییرات داخل سبک زندگیت بدی. این ها می تونه خیلی تلخ و پر هزینه باشه ولی خب ارزشش رو داره. خیلی هام برعکسش را باعث می شوند و بهت نشون می دن که یک انسان خوب و مسیر درست چطور ممکنه باشه. مهم اینه که از هرکس چه درسی گرفته و توشه مسیر بعد از این برای رسیدن به سرنوشت مورد قبول می شه . نباید حساب این رو کرد هرخوبی یا بدی که از افراد تو زندگیت می بینی دائمی هست چون در این دنیا قرار به بی ثباتی هست.

یک اصل دیگه هم در دنیا هم اینه که قرار نیست هرچیزی رو می خواهیم بهش برسیم حتی اگه همه چیز رو حساب کرده باشیم. به قول حضرت علی (ع) من خداوند را در برهم زدن عظم و اراده ها شناختم . هزاران چیز و عامل غیرقابل کنترل و پیش بینی در این دنیا وجود داره که در تعیین هر شرایطی دخیل هستند که بسیاری از آنها در کنترل ما نیستند برای همین وقتی به یک نتیجه غیر دلخواه رسیدیم لزوما نباید فکر کنیم خودمون قصور داشتیم. این یک درس مهم در زندگی هست . آموختنش برای خیلی ها درد آوره و نمی خوان بپذیرند.

به قول حافظ:

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی را نیست که آن را نیست پایان ، غم مخور

تصميم های زندگی

شايد هرروز هزاران تصمیم ریز و درشت می گیریم که مسیر روزانه ما رو مشخص می کنه. مثل اینکه چه بخوریم و چه بپوشیم هرروز . هرچی این تصمیم ها در مورد مسائل مهمتری باشند تاثیر اونها در زندگی ما هم بیشتر هست. همینطور که اهمیت تصمیم بالاتر می ره تاثیر اون هم در زندگی بیشتر می شه تا اینکه می رسیم به تصمیمات فوق‌العاده کلان در زندگی خودمون که تقریبا مسیر کل زندگی ما رو شاید تا آخر عمر مشخص می کنه. این تصمیم ها رو خیلی باید با جدیت و تفکر گرفت و درشون دقت به خرج داد چون اگر اشتباهی صورت بگیره در این تصمیم گیری ها مسیر زندگی ما شاید تا سالها تغییر کنه و صدماتی به ما بزنه که‌ حتی اگر از لحاظ مالی قابل جبران باشند ولی ممکنه از نظر روحی و روانی چنان ما را تحت تأثیر قرار بدهند که صدمات آن قابل جبران نباشند‌ و به کل شاید شخصیت ما را تغییر داده و از ما یک انسان ضدارزش بسازند‌. عکس این قضیه هم ممکن است. ممکن است که یک تصمیم غلط بزرگ و عواقب آن باعث شود که متوجه مسیر اشتباه زندگی شده و به مسیر درست متمایل بشیم. در واقع این تصمیمات هستند که باعث رشد یا افول ما می شوند. پس دقت کنیم که چه تصمیمی می گیریم.

از نظر من تصمیماتی که سرنوشت زندگی ما را تعیین می کنند یا حداقل جهت زندگی ما را تا حد زیادی مشخص می کنند انگشت شمارند. ولی تا حدی موثرند که تقریبا عواقبشون شاید تا آخر عمر همراه ما باشند. این را تا حدود زیادی در زندگی خودم تجربه کرده ام که دارم اینجا با شما به اشتراک می گذارم.

شما چی فکر می کنید؟ چه تصمیماتی به نظر شما مسیر زندگی را مشخص می کنه؟