مکن بد که بینی به فرجام بد

ز بد گردد اندر جهان نام بد

نگر تا چه کاری، همان بدروی

سخن هرچه گویی همان بشنوی

تو تا زنده ای سوی نیکی گرای

مگر کام یابی به دیگر سرای

فردوسی

قیمت ها تنها مادی نیستند.

هرچیز و هرکسی قیمت و بهایی دارد. یکی کم و دیگری زیاد. اما درک ما از قیمت مادیست. زمانی که از قیمت صحبت به میان آورده می شود همه ما در ابتدا ذهنمان به سرعت به سمت اعداد و ارقام منحرف می شود و فکر می کنیم که لابد قیمت به معنای یک عدد با تعداد کم یا زیادی صفر و رقم اعشار در جلوی آن است. ما چون باور داریم وقتی این رقم را بپردازیم سپس آن جنس و کالا یا شخص در خدمت ما درمی آید و در واقع تهاتر یک رقم را با یک کالا یا خدمات انجام می دهیم فکر می کنیم معاوضه و تهاتر تنها با مادیات و ارقام انجام می شود. اما قیمت ها از نظر من مادی نیستند یا در واقع بهتر است بگویم تنها قیمت مادی وجود ندارد‌ من اعتقاد دارم که قیمت ها را هم بدون مادیات می شود پرداخت. کمی به این جمله فکر کنیم "بهشت را به بها دهند نه به بهانه " به نظر شما منظور از این جمله چیست؟ یقینا بهای بهشت مادی نیست. چون اگر بود الان همه ثروتمندان می توانستند بهشتی باشند چون توانایی پرداخت قیمت را می داشتند. پس به طور قطع بها و قیمت آن چیز دیگریست که از چهارچوب های مادی فراتر می رود. این جمله و جمله های از این دست نشان می دهند که قیمت ها مادی نیستند. گرچه ممکن است بگویید که این جمله تشبیه یا استعاره از مقام والای آن چیزیست که در حال توصیف شدنست ولی من فکر نمی کنم. این نکته در معادلات بین بشری هم صادق است مثلا زمانی هست طرف حاضر است هرچه از مادیات دارد و ندارد بدهد ولی چیزی را مانند شرایط روحی بهتر را دریافت کند ولی آنرا دریافت نمی کند چون قیمت آنها به صورت مادی محاسبه نمی شود و باید به صورت غیر مادی پرداخت شود و شما هرچه هم از لحاظ مادی هزینه کنید بازهم شرایط تغییر نمی کند و تنها زمانی ورق برمی گردد که رفتار خاصی را انجام بدهید یا کلامی را بگویید که شرایط را عوض کند. بی راه نیست که می گویند در دنیای پس از مرگ (البته اگر به آن اعتقاد دارید) اعمال و رفتارها محاسبه می شود نه پول و مادیات و به ازای آن هرچه اعمال مناسب بیشتری ارائه کنید شرایط بهتری نصیب شما می شود. در واقع شما شرایط آن زمان را با اعمال و رفتاری که پیشه کرده اید خریداری می کنید و این خود دلیل دیگری بر تنها مادی نبودن قیمت هاست.

اما افسوس که فعلا در این دنیا تنها جنبه مادی قیمت ها بزرگنمایی می شود و ما با شنیدن این واژه فورا به مادیات فکر می کنیم. افسوس

چرا نباید دروغ گفت؟

روانشناس معروف کانادایی جردن پترسون که کتاب ۱۲ قانون برای زندگی را نگاشته، گفته عجیبی راجع به دروغگویی و صداقت داره. بیایید باهم نگاهی بهش بندازیم:

"سوالی که شاید هیچوقت از خودمان نپرسیده باشیم این است که «چرا نباید دروغ گفت؟»

دروغ یک راه ساده و سریع برای رسیدن به خواسته‌ها و فرار از عواقب اشتباهات‌مان است که ما انسان‌ها به محض اینکه در کودکی دروغ گفتن را یاد گرفتیم، اجتناب از آن یک چالش همیشگی در تمام طول عمرمان ا‌ست!

اما به‌راستی چرا نباید دروغ گفت؟!

پاسخ ساده است! فردی که دروغ می‌گوید، درنهایت روزی می‌رسد که هیچ راست و دروغی را نمی‌تواند از هم تشخیص دهد و وقتی از تشخیص حقیقت بازماندی، با یک گرفتاری واقعی روبه‌رویی .."

من دیگه نیاز به توضیح بیشتری نمی بینم.

چون بسی ابلیس آدم روی هست.....

چون بسی ابلیس آدم روی هست

پس به هر دستی نشاید داد دست

زانكه صیاد آورد بانگِ صفیر

تا فریبد مرغ را، آن مرغ گیر

بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش

از هوا آید بیابد دام و نیش

حرف درویشان بدزدد مردِ دون

تا بخواند بر سلیمی زان فسون

#مثنوی_مولانا دفتراول

به خدا که مولانا روانشناسی حاذق برای تمام اعصار بوده و هست و خواهد بود. این ابیات با هر عصر و زمانی همخوانی دارند چون به ذات انسانی مربوطند. ذات انسانی چه ابلیسی چه خیر و ملائکه ای تغییری نمی کند تنها مصداق بیرونی اش دچار تحول و دگردیسی می شود. این را مولانا بسیار درست تشخیص داده و بیان کرده است.

بسیار کسانی که در لباس آدمی ، ابلیسی درون خود دارند.

همانطور که شکارچی پرندگان برای شکار از سوتی که صدایش شبیه صدای پرندگان است استفاده می کند و به این وسیله پرندگان دیگر را به دام می اندازد مردمانی هم هستند که حرف هایی را از بزرگان ما وام می گیرند بدون اینکه در وجود خود چیزی از آنها را قبول داشته باشند و برای فریب دیگران از آن استفاده می کنند .

پس باید مواظب بود و به هر کسی دست دوستی و بیعت نداد.

واقعیت را از این واضحتر و عریان تر نمی شد بیان کرد‌.

آدم امن چطور انسانیه؟

آدم امن چطوریه؟

کلا امن بودن آدمها از کجا مشخص می شه؟

به نظر من آدمهای امن لزوما آدمهایی نیستند که فکر می کنید همیشه آرومند. اونها هم ممکنه خشمگین بشوند و از ناراحتی منفجر. اونها هم ممکنه یک زمانهایی بشدت از لحاظ روانی ملتهب باشند و هزاران" یک زمانهایی" دیگه. اونها ولی یک تفاوت عمیق با ناامن ها دارند اون هم این هست که کنارشون اونقدر احساس امنیت می کنی که بتونی ماسک دیگری بودن نزنی و حس نکنی که از گفتار و رفتارت بعدها قراره سوءاستفاده بشه. آدمهای امن اگر ببینند زخم یا نقطه ضعفی داری یا طوری رفتار می کنند که انگار ندیده اند و یا اگر به روی خودشان آوردند در کنارش کمکت می کنند که این نقاط ضعف درمان شوند. آدمهای امن زخمهایت را می بینند ولی انگشتشان را روی آن نمی فشارند. کلا آدمهای امن، امن بودنشون ربطی به احساساتشون نداره. چقدر آدم دیده ام که با وجود آرام و باوقار و کم حرف بودن با نهایت قساوت انگشت یا پایشان را روی زخمهای اطرافیانشون می فشارند ولی در کنارش ادعای روشنفکری و معتقد بودنشان گوش فلک را کر می کند. تلاشم در زندگی دوری یا تقلیل سطح ارتباط با چنین افرادی بوده. چون بشدت رفتارشان منزجر کننده است. آدمهای امن امنند. همین.

انصاف

از انصاف دوری نکنید.

بارها افرادی را دیده ام که هدف شان وسیله را توجیه می کند. این‌افراد را حتی در حلقه افرادی بسیار نزدیک دیده ام و آنها را به خدا واگذار کرده ام. حتی اگر کسی چنین خصلتی داشت روابطتان را طوری تنظیم کنید که این خصلت به شما منتقل نشود و ناگهان چشم باز نکنید و ببینید ای دادبیداد من هم فردی بی انصاف و ماکیاولیست شده ام‌. با این که سالها از خدای بخشنده عمر گرفته ام تمام تلاشم‌این بوده که بی انصاف نباشم. بی انصاف ها و کتمان کنندگان حقیقت شاید در ابتدای امر پیروزی ظاهری بدست آورند ولی شک ندارم که مدتها بعد سزای کارشان را می بینند. یادم هست که یک سخنرانی از یک روانشناس معروف که سالها در رشته خودش در دانشگاه هاروارد تدریس می کرده و کتب پرفروشی در لیست Bestseller ها داشته یک سخنرانی داشت که تکه ای از آن را گوش می کردم می گفت:" شاید بتوانی حقیقت را بپیچانی و طور دیگری جلوه دهی ولی زمان که بگذرد این پیچ و تاب خودبخود مانند چیزی که پیچانده یا مچاله شده و بعد از مدتی باز می شود باز خواهد شد و تا حدود زیادی به حالت قبل خود برخواهد گشت و آنوقت هست که خودت بی آبرو می شوی. " به قول ضرب المثل معروف خودمان زمستان می رود ولی روسیاهی فقط به ذغال می ماند.

خداوندا سرزمین مرا از حمله بیگانه و خشکسالی و دروغ در امان بدار

این جمله متعلق به کوروش هست و به نظرم منحصر به زمان و مکان و فرد و ملت خاصی نیست. این روزها که سالروز بنیانگذار سلسله هخامنشی و امپراتوری ایران هست گفتم این جمله را نقل کنم. داستانی هم دارد که اگر صحت داشته باشد واقعا جالب و آموزنده است:

"روزی بزرگان ایرانی و مریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وی بعد از ایستادن در کنار آتش مقدس اینگونه دعا کرد:

خداوندا ، اهورا مزداای بزرگ ،آفریننده این سرزمین بزرگ، سرزمین و مردمم را از دروغ و دروغگویی به دوربدار

بعد از اتمام دعا عده ای در فکر فرو رفتند و از شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعا نمودید؟ کوروش اینگونه پاسخ داد: چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد:

برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش جواب داد که: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای آذوقه و غلات می سازیم، دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟

باز پاسخ شنیدند که: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم!

گفتند: برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟

پاسخ داد: نیرو بسیج می کنیم وسدهای برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم!

و همینگونه سوال و به همین ترتیب جواب شنیدند، تا این که یکی پرسید شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود ؟

وکوروش تبسمی نمود و این گونه جواب داد !

من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی فردی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد، من چگونه از آن باخبر گردم و اقدام نمایم .

پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی اوریم و دروغ را از سرزمینمان دور سازیم، که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است. "

برای همین هست که می گویم که این گفته منحصر به زمان، مکان یا فرد یا ملت خاصی نیست بلکه بسیار کلیست.

کسی را که به تو در هر شرایطی و در هر زمینه ای (کاری، روابط و.....) وفادار است را در شرایطی قرار مده و به نقطه ای مرسان که دیگر چیزی برایش مهم نباشد و رعایت هیچ کس و چیزی نکند.

انسانیت

انسانیت و هم نوع دوستی، مسئله این است!!!!!

این دنیای گذرا و موقت گم‌شده اش را می جوید و هرچه بیشتر می جوید بیشتر از یافتنش ناامید می شود و کمتر می یابد.

اصرار بیش از حد نورزید

یک نکته ای که من در زندگیم آموختم این بود که برای قانع کردن طرفی که مایل به پذیرش نظر من در موضوعی که دارم راجع بهش با او صحبت می کنم نیست، اصرار نورزم. حتی اگر دلایل متقنی دارم که شاید هرکس دیگری آنها را می شنید می پذیرفت باز هم لزومی ندارد طرف را در صورتی که موضوعی حیاتی در بین نیست قانع کنیم. چون اصرار بیش از حد باعث فرسایش روح و روان دو طرف هست و طرف مقابل ممکن است دلایلی متقن برای نپذیرفتن نظر شما داشته باشد که نخواهد شما بدانید یا اینکه این موضوع مورد صحبت اصلا برایش اهمیتی ندارد و اصرار شما باعث ایجاد حس اجبار در پذیرش نظر شما را به وی القا کند. اگر هم رابطه ای دوستانه باهم دارید امکان مکدر شدن دو طرف از هم وجود دارد. بنابراین هیچ لزومی در پذیرش نظر ما نیست. اصرار بیش از حد باعث تکدرخاطر شده و ممکن است حس معلم مابانه بودن را القا کند. در ثانی اصرار زمانی که از حدش بگذرد اثری خود تحقیری در پی دارد و باعث کوچک شدن شما در چشم طرف مقابل خواهد شد. انسانها همه نباید در مورد موضوعات مختلف هم نظر باشند. این تکثر نظر را می شود نوعی تنوع نامید که به نظر من یکی از زیبایی های جامعه بشری تکثر و تنوع اون هست. وگرنه فکر کنید اگر جامعه بشری از ابتدا همه با هم هم نظر بودند چیزی دیگر برای کشف و آشنا شدن با فرهنگ های دیگر نمی ماند.

فشار = نتیجه عکس

اجبار و تحمیل و سرزنش اثر عکس دارد. اگر کس یا کسانی را مجبور به انجام کاری کردید و آزادی عمل در آن حیطه را از آنان سلب کردید افراد لزوما مطیع نمی شوند بلکه به سمت مخالف طیف سوق داده خواهند شد. این در هر حیطه و اشلی صدق می کند. اگر ندیده بودم نمی گفتم. سعی در تصحیح افراد با اجبار افراد به انجام کارها طبق منشی که خود قبول داریم و درست می دانیم هیچ نتیجه مثبتی ندارد. خواه در زندگی زناشویی باشد یا تربیت فرزندان و یا سرو سامان دادن روابط داخل یک سازمان یا اجتماع. اگر توانستید افراد را با دلایل محکمه پسند اقناع کرده و آنها پذیرفتند که هیچ والا زور و اجبار و دستورهای غیر منطقی هیچ جمعی را صددرصد مطیع نمی کند. حتی دین خدا هم روی این قضیه صحه گذاشته و در کتابش از عدم اجبار سخن گفته. اگر به سیره پیامبران هم توجه کنیم متوجه این موضوع خواهیم شد که خدا به آنها دستور داد که ابلاغ کن و جایی سخنی از اینکه آنها از سمت خداوند دستور و وظیفه داشتند گروه یا اجتماع مورد دعوتشان را به پذیرش آیین خودشان اجبار کنند نرفته است. هیچ جایی در برهه ای از تاریخ هم سراغ نداریم که پیامبری قومی را مجبور به پذیرش دعوتش کرده باشد. این ذات انسان و انسانیت است که تن به اجبار نمی دهد. من در جوامع زیادی بوده ام از جوامع کوچک تا بزرگ داخل ایران گرفته تا جوامع خارج از ایران در آسیا و یا اروپا. به‌عنوان مثال شورای دانش آموزی در مدرسه در آلمان و یا گروه دانشجویی که باهم درس می خواندیم. هیچ جا ندیدم اجبار جواب بدهد که اگر جواب داده بود همه جوامع کوچک و بزرگ همه یکدست شده بودند و از یک منش خاص که به آنها اجبار شده پیروی می کردند و حتی یک نفر هم ساز مخالف نمی زد. این یکی از اصول مدیریت هم هست در درسی تحت عنوان مدیریت تغییرات و پرسنل بر عدم اجبار و همراه کردن تیم یا جمع بدون اعمال فشار سخن به میان رفته‌ بود. حتی فیلمی را مشاهده کردیم که چطور یک مدیر تازه وارد یک زندان در امریکا توانست که زندانیان را که اکثرا از خطرناک ترین و اصلاح ناپذیرترین افراد یک جامعه هستند بدون فشار و اجبار و شکنجه تاحدودی اصلاح و به‌ سمت خود متمایل کرده و زندان را به روشی انسانی تر اداره کند. این برای ما که دانشجوی مدیریت کسب و کار هستیم بسیار حائز اهمیت هست چون یک مدیر وظیفه هماهنگی و راهبری تیم یا سازمان تحت مدیریتش در مسیری که به صلاح سازمانست را دارد و این جز با اقناع کارمندان پایین دست تر به حرکت در مسیری صحیح امکان پذیر نمی شود.

امیدوارم همه ما درس بگیریم.

تفاوتی تلخ

" ز آنکه جاهل ننگ دارد ز اوستاد

لاجرم رفت و دکانی نو گشاد

آن دکان بالای استاد ای نگار

گنده و پر کژدم است و پر ز مار "

مولانا

نادان ها خود را بی نیاز از استاد می دانند و به اتکای ظنِّ خویش مسیری را انتخاب می کنند آن راهی که بدون آموختن از دانایان انتخاب شود, راهیست پر خطر...

جایی از یک روانشناس اتریشی قرن نوزدهم ماری فون ابنر اشنباخ که هم بر همین عقیده بود خواندم که می گفت که این یک حقیقت تلخ است که اگر همه دانایان و هوشمندان تسلیم شوند، دنیا توسط احمق ها اداره خواهد شد.

این به عقیده من به عصر و سرزمین و همینطور قشر خاصی ( سیاستمداران، ثروتمندان یا مردم قشر متوسط و.... ) تعلق ندارد و یک قاعده کلیست. شما حتی اگر در یک مجموعه کوچک کار یا زندگی می کنید خواهید دید که دانایان به دلیل ناکافی دانستن اگاهی خود از اقدام پرهیز می کنند ولی نادانان به دلیل این‌که خود را عقل کل دانسته و تفکر همه چیز دانی سراسر وجودشان را فراگرفته حس اعتماد به نفس کاذبی بر آنها غالب شده که به آنها جرأت هر عملی را می دهد، دست به هر اقدامی می زنند. این واقعیتی تلخ است که در هر عصر و قشری دیده شده و باید درسهایی از آن آموخت.

شب خوش

.

ابتدا کفشهای مرا بپوش و با آنها کمی قدم بزن و سپس راجع به من قضاوت کن.

من از روئیدن خار سر دیوار دانستم.‌..

من از روئیدن خار سر دیوار دانستم

که ناکس کس نمی‌گردد از این بالانشستن ها

من از افتادن سوسن به روی خاک دانستم

که کس ناکس نمی‌گردد از این افتان و خیزان‌ها

چقدر من به عینه تجربه کردم این ابیات از صائب تبریزی را. دیده ام مصداق های آن را در بسیاری از سرزمین ها. اگر ندیده بودم اینجا به آنها اشاره ای نمی کردم. خدا بیامرزد پدربزرگ مادریم را که می گفت" طرف باید استخوان دار باشه". ان زمانها که ما بچه بودیم معانی اين جمله را متوجه نمی شدیم اما در اين روزگار بعد از گذر چند دهه از زندگی چقدر خوب معنی جمله پدربزرگم و این ابیات صائب را می فهمم. باشد که برای همه ما درس زندگی باشند.

اقتصاد و سیاست در خدمتش

امروز یک خبر بین مابقی اخبار خواندم. آنهم خبر درگذشت کسینجر بود. گفتم این مرد که پنج ماه پیش ۱۰۰ سالش شده بود چه نقشه هایی که برای معادلات دنیا نکشیده بود و منشا بسیاری از درگیری ها یا قرادادهای صلح بین ابرقدرت ها نشده بود. با اینکه دل خوشی از این آدم نداریم ولی یک جمله منصوب به این شخصیت وجود دارد که واقعا جالب و قابل تامل است. این جمله به نظر بسیاری توصیف دنیای سیاست و جنگ های طول تاریخ معاصر بوده است. این مرد که به عنوان دیپلمات جنگ هم معروفه در مورد جنگ های دنیا و سیاست در جنگ این جمله را گفته:" ما در جنگ حتما باید از طرف ضعیف جنگ حمایت کنیم." شاید این جمله کمی تعجب آور باشد و برای بعضی نشان از انسان دوستی و حمایت از مظلوم، ولی نکات زیادی در آن نهفته است. آن هم این‌ ها هستند وقتی از طرف ضعیف جنگ حمایت شود طرف ناخوداگاه بیشتر در برابر طرف قدرتمند مقاومت کرده و جنگ رو به فرسایشی شدن می رود. این فرسایشی شدن با تضعیف هر دو طرف جنگ همراه است چون نه طرف ضعیف تر قادر به شکست طرف قوی تر هست و نه طرف قدرتمند قادر به حذف طرف ضعيف تر. بنابراین هزینه های جنگ و پس از جنگ بالاتر می رود و تخریب ها بیشتر و این به نفع سازندگان مهمات و اسلحه خواهد بود چون میزان فروش آن ها را بالا تر خواهد برد و همینطور هزینه های بازسازی پس از درگیری افزایش پیدا خواهد کرد و تولید و عرضه کنندگان محصولات و خدمات زیربنایی هم با یک بازار پرسود و سفارشات متعدد روبرو و بهره مند خواهند بود. نکته مهمتر این هست که تمام ارائه دهندگان اسلحه و مهمات و خدمات و محصولات زیربنایی اکثرا در کشورهای پیشرفته در غرب مستقرند. خودتان دیگر مابقی ماجرا حدس بزنید.

این آدم در صد سال زندگی خودش یک سیاست مدار قهار بود و سیاستی واقع گرایانه بنا بر منافع ملی کشورش امریکا را دنبال می کرد گرچه اصالتا آلمانی بود. جملات دیگری از وی هستند که به طور واضح سیاست بین المللی را توصیف می کنند. مثل: " قدرت قوی ترین داروی شهوت آور است" و یا اینکه" اخلاقی عمل کردن یک کشور در سیاست خارجی اش آن کشور را به امنیت و کمال نخواهد رساند". حالا با این جملات می شود فهمید که چرا هیچ کشوری در دنیا علی الخصوص ابرقدرت ها به دنبال اخلاقی عمل کردن نیستند و اگر در ظاهر هم اخلاقی صحبت کرده یا موضع گیری کنند، به احتمال قوی یک‌دليل دیگر در پس جملات زیبا نهفته است.

بگذریم،

روز و روزگار خوش

دبل استاندارد مسئله اینست  !!!

کوتاه بگویم

متنفرم از دبل استاندارد !!!!!

در هرسطحی که باشد و در هر سرزمینی و در هر قالبی که باشد!!!

چه شخصی، چه گروهی ، چه اجتماعی ، چه در سطوح خرد و کلان سیاسی!!!!

نقطه آبی کمرنگ

امروز بعد از چند روز تونستم چیزی بنویسم.

به حال و هوای این روزهای دنیا که نگاه می کنم‌، یاد آیه قرآن که در آن فرشتگان خطاب به خداوند پس از خلق انسان می پرسند" آیا می خواهی موجودی خلق کنی که‌ ..." و مابقی ماجرا می افتم. اینکه انسان وقتی عقل خودش را تعطیل کند و جای آن را تعصب و طمع بگیرد چه جنایت هایی مرتکب نمی شود. درست چند سال پیش یک ویدیو کلیپ که در آن یک متن از اختر شناس معروف اوکراینی آمریکایی کارل ادوارد سیگن در توصیف زمین از فواصل بسیار دور در فضا هست را دیدم و با دیدن اوضاع و احوال این روزهای جهان یاد آن افتادم. متن آنرا اینجا به اشتراک می گذارم شاید بخوانیم و برای این دنیای پراز جنایت درسی باشد و متوجه این موضوع بشویم که واقعا که هستیم:

"دوباره به این نقطه نگاه کنید
از این چشم‌انداز دور فرا دست؛ زمین شاید توجه خاصی برنیانگیزد. ولی برای ما قضیه فرق می‌کند. دوباره به این نقطه(آبی رنگ) نگاه کنید. آن اینجاست. ما اینجاییم.
تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می‌شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی‌ ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ هر شکارچی و کاوشگری٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان پُر امید٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی آموزگاران اخلاق٬ تمامی سیاستمداران پست و پلید٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. در زمین
...
زمین منزلگاه کوچکی در پهنه عظیم گیتی است. ذره ای ناچیز در مقابل عظمت جهان. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمی‌توان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکدیگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود برتر بینی ما، خود مهم بینی بی پایان ما٬ این توهم که ما در جهان حق ویژه و جایگاه خاصی داریم٬ با این نقطه کمرنگ نور به چالش کشیده می‌شود. سیاره ما ذره ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست.
...
در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه غیر از خود ما کمکی از جایی می‌رسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی‌شود.
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جای دیگری نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می‌توانیم روی پای مان بایستیم.
گفته شده که ستاره‌شناسی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می‌سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم."

این متن بعدها روی یک ویدئو کلیپ ( نقطه آبی کمرنگ ) به عنوان نریشن (توضیح روی تصویر ) کار شد و کاری فوق العاده جذاب و پندآموز پدید اورد. هر موقع کلیپش رو می بینم بغض گلویم را می گیرد. لینک آن را اینجا به اشتراک می گذارم امیدوارم که اثرگذار باشد.

نقطه آبی کم رنگ

گر شرم همی از آن و این باید داشت

پس عیب کسان زیر زمین باید داشت

ور آینه وار نیک و بد بنمائی

چون آینه روی آهنین باید داشت

مولانا این قدر واضح صحبت کرده در این دوبیتی که لزومی به توضیح نمی بینم.

باز هم بعضی ها

این روزها رفتارهای عجیب و غریب زیاد می بینم. نمی دانم چی بگم. البته این که می نویسم دلیل بر این نیست که از این دست رفتار ندیده باشم و بار اولی باشه که می بینم . خیر. ولی یک وقتایی یک چیزهایی می بینم که جای تعجب داره و باز هم در عجبم از برخی ها. اینکه طرف میاد و شروع می کنه به یک نفر دیگه توهین کردن و بد و بیراه گفتن و سپس چند دقیقه دیگه میاد و یک کاری ازش می خواد. یعنی ابتدا خوب شخصیت طرف رو خرد می کنه بعد میاد و انتظار داره که طرف کاری رو براش انجام بده تازه هیچ وابستگی از نظر کاری و مالی و یا امثال اینها هم به طرف نداره. جالبه که فوری هم انتظار داره طرف به حرفش گوش بدهد و خواسته اش را رد نکند انگار متوجه این موضوع نیست که زیر سوال بردن عزت نفس دیگری کار زشتیست تازه توهین های خودش را هم توجیح می کنه و می گه من کاری نکردم چیزی نگفتم که و بعد طلبکار که چرا از طرف کاری رو که خواستم حالا در کمال محبت برام انجام نداد. خب عزیز دل تو چه انتظاری از دیگران داری؟ انتظار داری شخصیت طرف مقابل را خرد کنی و بعد طرف بیاید و تا کمر جلوی شما تا بشود و بگوید تو رو خدا اگر کاری هست بگو برایت انجام بدم؟ کاش کمی خودمون از پوست خودمون بیاییم بیرون و از دید یک نفر سوم رفتار و گفتارمون رو برانداز نگاه کنیم و سپس واکنش دیگران رو به قضاوت بنشینیم. من از این دست رفتارها کم ندیدم ولی گفتم حداقل اینجا یکبار بگم تا افراد فکر نکنند که اجازه هرکار و رفتاری با دیگران دارند.

تمام.

بعضی ها

در عجبم از بعضی ها.

بعضی ها که در پی کنترل دیگرانند و چه مستقیم و چه غیر مستقیم در کارهای دیگران دخالت می کنند و اهداف آنها را بد جلوه می دهند تا به اهدافشان نرسند و به طور غیر مستقیم جلوی پیشرفت دیگران را می گیرند در صورتی که خودشان هم خواستار رسیدن به همان اهدافند ولی می خواهند ابتدا خود به آن اهداف رسیده و سپس به دیگران اجازه رسیدن به همان اهداف را بدهند در صورتی که این اهداف چیزی نیست که اگر کسی زودتر یا دیرتر به آنها رسید منفعت بیشتر یا کمتری از رسیدن به آن اهداف نصیبش شود. تنها هدفی که این افراد دنبال می کنند فقط ابراز فخر فروشی به دیگران چه به صورت مستقیم و چه غیر مستقیم است تا فقط سر زبان‌ها باشند و دیگران به به و چه چه کنند. تازه همین افراد در ظاهر ابراز انزجارشان از چاپلوسی گوش فلک را اگر نگوییم کر بلکه کم شنوا می کند.

از آنها گذر کنید. همه عمرشان در پی خودبزرگ جلوه دادن خودشانند. سرسوزنی احساس حسرت نکنید و تزلزلی در خودتان راه ندهید که انسانهای با شخصیت و روح عمیق از روبرویی با چنین شخصیت هایی ابدا متلاطم نخواهند شد.

توقع زیادیست که.....

این جمله رو امروز خوندم و به نظرم خیلی نیاز به توضیح نداره

"توقع زیادیست که تو را به خاطر خودت بخواهند، از خدا که بالاتر نیستی، مردم اینجا خدا را هم به خاطر وعده هایش می پرستند"

این جملات امروزه خیلی مبتلابه شده و درس زندگیست. هرچی نیاز به تو بیشتر ، تقاضای به تو نزدیک شدن هم بیشتر. تو دیگر تو نیستی و شخصیتت برای کسی مهم نیست. مخلوطی از منابع تامین نیازها و آرزوهای دیگرانی هستی که می خواهند کم و بیش و با هزینه کمتر از تو یا امکاناتی که از قبل تو نصیبشان می شود استفاده ببرند .اگر چنین چیزی را در زندگی خودم‌تجربه نکرده بودم قطعا نه این‌جمله را تایید می کردم نه اینجا می نوشتم .

اصالت

نمی دانم شما هم به این قضیه اعتقاد دارید یا خیر ولی معتقدم اصالت یک انسان به چهارچوب ارزشهایی هست که دارد. آدم بدون چهارچوب مثل خانه بی سند است. هرچه قدر هم شیک و بزرگ و مجلل باشد باز هم چون سند ندارد قابل معامله و استفاده نیست. آدم باید یک چهارچوب از ارزش ها داشته باشد پایشان بایستد و از اونها عقب ننشیند. در واقع اصالت یک انسان با توجه به ارزشهایی که در زندگی دارد قابل سنجش هست. خدا رحمت کند پدربزرگم را که یک زمانی می گفت "آدم باید استخوان داشته باشه" و منظورش از استخوان داشتن ، داشتن اصالت بود. یکسری از این ارزش ها قابل تغییرند چون امکان دارد برداشت ها از یک موضوعی تغییر کنند ولی ارزشهایی وجود دارند که به هیچ وجه قابل تغییر نیستند. بیشتر آنها ارزشهای اخلاقی هستند و همین ها هستند که اصالت یک انسان رو مشخص می کنند. هرچه چهارچوب های اخلاقی مستحکمتری داشته باشیم اصالت ما بیشتر می شود. چقدر آدم در عمرم دیدم که علی رغم داشتن امکانات فراوان ، ثروت ، قدرت و روابط عالی باز هم انسانهای پست و حقیری هستند و از شدت طمع و حرص و حقارت از اصولی که دارند دست می کشند. برعکس اون انسانهایی فاقد این امکاناتی که اسم بردم وجود دارند که اینقدر پای اصول و چهارچوب های اخلاقی می ایستند و به هر قیمتی هم از آنها دست نمی کشند که انسان شیفته آنها می شود.

باشد که همه ما بتوانیم چهارچوب های درستی داشته باشیم و روی آنها ایستادگی کنيم.

تمامت را به کسی نده که......

این جمله از نویسنده و شاعر معروف فلسطینی محمود درویش هست که جایی خواندم:

"تمامت را به کسی نده که اندکش را به تو می دهد"

هرکسی ممکن هست در این موقعیت قرار نگیرد ولی کسانی که در این موقعیت قرار می گیرند یا گرفته اند این جمله را بسیار خوب متوجه می شوند و اگر کسی با عشق وارد چنین رابطه ای شود دیر یا زود جای عشق با نفرت تعویض می شود.

این جمله واقعا گویای یک رابطه یک طرفه و سودجویانه است که در آن از عشق دو طرفه خبری نیست و نیازی هم به توضیح چندانی ندارد.

وفاداری از دید مولانا

اهمیت وفاداری به عهد و پیمان

چون درخت است آدمی و بیخ، عهد

بیـخ را تیــمــار می بایـــد بـه جهد

عهـدفاسد، بیخِ پوســــــــیده بود

وز شمـار و لــطف، بــبــریده بـُود

شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود

بــا فســاد بیـخ، سبزی نیسـت سود

ور نــدارد بـرگســبز و بیـخ هست

عـاقبت بیرون کنـد صد برگ، دست تـو

مشو غـرّه به عــلـمش، عهد جو

علم چـون قشرست و عهدش مغزِ او

شب همگی به خیر

به مناسبت روز جهانی زن

امروز روز بزرگداشت زن هست.

واقعا زنانی هستند که از برای زندگی خودشون و خانوادشون زحمت زیادی می کشند و باید قدر دانشان بود. مخصوصا زمانی که این زنان در دو محیط کار و خانه زحمت بکشند. باید به اونها آفرین گفت. زنانی که به عنوان پشتیبان همسر یا پارتنر خودشون پا به پای اونها زحمت می کشند. من خودم واقعا ارج می گذارم. آن هم در جامعه ای مانند ایران که محدودیت های جنسیت زده فراوانی‌ هست. این روزها هم که زنان مهربان سرزمینم خودشون رو بیش از پیش به دنیا ثابت کرده اند و آماج ستمهای فراوانی شده اند مثل اجبار یک سری مسائل غلط فرهنگی و حملات شیمیایی و ایجاد مسمومیت برای مدارس دخترانه که امیدوارم از سمت کسانی نباشد که ادعای دین دارند. با اینکه الان گمانه زنی های فراوانی در این باره هست ولی هنوز به طور قطع مشخص نیست. راستی چرا اینقدر یک عده دوست دارند زنان را محدود کنند؟ از چه می ترسند؟ می ترسند اقتدار مردانه شان به خطر بیفته؟

اما زنانی هم هستند که از موقعیت و برخی قوانین و زنانگی خودشان علیه برخی مردان استفاده می کنند و به اصطلاح سیاست یکی به نعل یکی به میخ را پی می گیرند. کسانی را دیدم که وقتی پای زندگی مدرن به میان می آید بسیار مدرن شده و اجازه دخالت هیچ کس یا قانون و شرعی را نمی دهند ولی از طرف دیگر اگر همون شرع و قانون حق و حقوق در چهارچوب خواسته هاشون باشه یک مرتبه سنتی متشرع می شوند. در واقع تکلیفشان با خودشان مشخص نیست که بالاخره سنتی هستند یا مدرن و از هردو حیطه استفاده می برند. من خدای نکرده قصد توهین به هیچ زنی را ندارم و خواهان فشار به هیچ زنی نیستم ولی وقتی گاهی مواردی از این دست می بینم واقعا به شخصیتم به عنوان یک مرد برمی خوره. هرزنی می تونه خودش تصمیم بگیره برای زندگیش و ازدواج و رابطه اش و دیگران حق دخالت ندارند. ولی کار جایی مشکل پیدا می کنه که خیلی از خانومها می خوان آزادی های دوران مجردی رو داشته باشند و هرکاری هم خواستند انجام بدهند و هیچ توضیحی هم راجع به آن ندهند و تعهدی نپذیرند و تازه اگر به اونها تذکر داده می شه که شما الان تعهد داری نسبت به همسرت به جای پاسخگویی فوری پرچم حمایت از زنان و دفاع از حقوق زنان را بلند می کنند و شروع به مظلوم نمایی. این در برخی از زنان به ظاهر متشرع هم شایع هست و اگر خودم یا دوستانم در این کشوری که زندگی می کنم ندیده بودیم، به هیچ عنوان مطرح نمی کردم. البته این تعداد از خانومها در مقایسه با خیل زیادی از خانومهای محترم که متعهد به زندگی خودشان هستند هم خیلی کم هست ولی باید اینجا گفته بشود تا این نکته که امکان سواستفاده از همین قوانین به اصطلاح قدیمی و متحجرانه که داخل ایران در مورد زنان هست هم مد نظر قرار بگیرد. مثلا موردی سراغ داشتم که طرف با یک بهانه واهی و با صحنه سازی در خارج خانه اش را از شوهر جدا کرده و درامد کافی و حتی بیشتر از شوهرش داشته ولی چون طبق قانون ان کشور نمی توانسته خرجی از شوهرش بگیرد به سراغ قانون نفقه ایران رفته و شوهر بخت برگشته را با صحنه سازی و مظلوم نمایی مجبور به پرداخت نفقه های چند ده میلیونی با عدد سازی و نمایش هزینه های زیاد در خارج از ایران کرده است. اگر ندیده و نشنیده بودم چنین چیزی را هیچ وقت اینجا نمی گفتم. لذا با وجود اینکه قوانین زنان در ایران مترقی نیستند لازم هست که ضمن تغییر اونها امکان سواستفاده برخی افراد سودجو هم گرفته شود.

تمام این صحبت هایی که کردم در مورد مردانش هم صادق هست و دیدم و شنیدم که طرف چه ظلمها و خیانت هایی به همسرش نکرده و او رو هزاران بار مورد اذیت و اخاذی قرارداده‌ و چه صدماتی اعم از مالی ، جسمی و روحی به همسر مهربان و متعهدش وارد نکرده و اون خانوم مرجع محکمی برای اعاده حقوقش نداشته.

از طرفی وقتی بعضی از خانوم ها به سمت این سو استفاده هایی که عرض کردم می روند انطرف ماجرا هم بیکار ننشسته و قوانین محدود کننده بیشتری رو وضع می کنه چون احساس خطر می کنه که اگر زنان محدود نباشند مردان را به صلابه می کشند و چرا من آنها را آزاد بگذارم؟ آیا اون دسته از زنان سودجو و فرصت طلب به این قسمت قضیه فکر کرده اند که با سودجویی اونها به قشر خودشون آسیب بیشتری وارد می شه یا نه؟ فکر نمی کنم چنین تفکراتی اصلا به ذهنشون خطور کنه. چون فقط به منافع کوتاه مدت و شخصی خودشون می اندیشند.

تمام حرف من این هست که اگر نیاز به اصلاح قوانین هست باید طوری اصلاح شوند که حق هیچ طرفی ضایع نشده و در عین حال اجازه سواستفاده هیچ جناحی چه مردان از زنان چه زنان از مردان داده نشه‌ و این لازمه اش سالها کار فرهنگی و حقوقی کارشناسان مربوطه هست تا یک قانون مترقی تنظیم بشود.می دونم که خیلی این حرفها ممکن هست تلخ باشه و به مذاق خیلی از افراد خوش نیاد ولی باید جایی گفته بشه که حقی از کسی ضایع نشه و اگر ظلم و اجحافی شده در هر طرفی باید اعاده بشه.

ابیات شامگاهی

محتسب در نيم شب جايی رسيد

در بن ديوار مستی خفته ديد

گفت هی مستی چه خوردستی بگو

گفت ازين خوردم که هست اندر سبو

گفت آخر در سبو واگو که چيست

گفت از آنک خورده‌ام گفت اين خفيست

گفت آنچ خورده‌ای آن چيست آن

گفت آنک در سبو مخفيست آن

دور می شد اين سال و اين جواب

ماند چون خر محتسب اندر خلاب

گفت او را محتسب هين آه کن

مست هوهو کرد هنگام سخن

گفت گفتم آه کن هو می کنی

گفت من شاد و تو از غم منحنی

آه از درد و غم و بيداديست

هوی هوی می خوران از شاديست

محتسب گفت اين ندانم خيز خيز

معرفت متراش و بگذار اين ستيز

گفت رو تو از کجا من از کجا

گفت مستی خيز تا زندان بيا

گفت مست ای محتسب بگذار و رو

از برهنه کی توان بردن گرو

گر مرا خود قوت رفتن بدی

خانه‌ی خود رفتمی وين کی شدی

من اگر با عقل و با امکانمی

همچو شيخان بر سر دکانمی

پیروزی ولی نه به هر قیمتی

شما هم اینطوری هستید یا فقط من اینطوریم؟

یک وقت‌هایی باید به طرف مقابلت هرکسی که هست نشون بدی که اون برنده است. برنده شدن بر آدمهای با روح کوچک که دوست دارند تو رو در حد خودشون پایین بیاورند اصلا ارزش نداره. با وجود اینکه می شه راحت بهشون پیروز شد ولی هزینه این برنده شدن اصلا به از دست دادن ارزشهای وجودیت نمی ارزه‌. خودت و اهدافت رو بالاتر از اونی بگیر که بخواهی با آدم‌های سبک و حقیر رقابت کنی ، آدم‌هایی که به هر قیمتی می خوان برنده میدان باشند. اگه اینقدر دلشون می خواد خب این پیروزی رو بنداز جلوشون و خودت رو و اهدافت رو متعالی تر کن. اینقدر متعالی که اصلا نخوای به اون اشخاص کوچیک حتی فکر کنی چه برسه به اینکه بخواهی باهاشون رقابت هم بکنی‌. می گن خوک دوست داره کشتی بگیره تو لجن فضولات خودش با یکی دیگه و اصلا هم ناراحت نیست که چرا داره کشتی می گیره . حتی لذت هم از این کار می بره. این ولی به طرف مقابلش بستگی داره که آیا خودشو با خوک تو فضولاتش درگیر می کنه یا نه. حتی اگر بر خوکه پیروزم بشی باز خودت رو پر از کثافت کردی و این اصلا پیروزی زیبا و پاکیزه ای نیست چون خوک از غلت زدن تو کثافت و لجن خودش لذت هم می بره ولی این تویی که سرتاپا پر از کثیفی می شی. یک داستان دیگم هست که فکر کنم همتون شنیدید. داستان مسابقه دوی یوزپلنگ و سگ ها که یوزپلنگ اصلا خودش و شان و ارزش خودش رو در حد سگ پایین نمی آوره که بخواد بر سگه پیروز بشه چون می دونه می تونه قطعا برنده باشه. این کار هم صبر و تحمل و خودساختگی شدیدی لازم داره. امیدوارم هممون بتونیم به اون درجه از صبر و تحمل و از خودگذشتگی برسیم.

شب خوش

توسعه فردی

امروز یک مطلبی راجع به توسعه فردی می خوندم. پیش خودم فکر می کردم چقدر این مطلب مهمه. اکثر ما هم وغم خودمون رو در توسعه مالی و اقتصادی خود یا خانوادمون گذاشتیم. در صورتی که نتایج این توسعه پایدار نیستند و امکان نابودی اونها وجود داره و هزینه ایجاد اونها هم بالاست. از طرف دیگه توسعه فردی و شخصیتی مثلا ایجاد مهارت بهبود روابط با افراد جامعه یا مهارت های روانی و از جمله در حال زندگی کردن و راه رهایی از افکار منفی و امثالهم نیاز به سرمایه گذاری و هزینه مالی چندانی نداره و با مطالعه چند کتاب مفید روانشناسی و چند جلسه مشاوره با یک مشاور حاذق و به کار بردن و تمرین تکالیف و توصیه های رفتاری چقدر می شه از زندگی لذت بیشتری برد‌. جالبتر اینکه توسعه مهارت های فردی و روانی راه رو برای توسعه مالی بازتر می کنه چون راه توسعه مالی از راه تعامل خوب و درست با افراد مورد نظر در این مورد هست‌ و این هم جز با توسعه فردی ممکن نیست‌‌. برای منی که دارم درس مدیریت می خونم و در قسمت برنامه ریزی و ریسورس پلنینگ شرکت کار می کنم هزینه و فایده خیلی در مرکز توجهه. چرا وقتی می تونیم با اين همه هزینه پایین اینقدر سرمایه مادی و غیر مادی ایجاد کنیم به فکرش نمی افتیم؟ دلیلش اینه که ارزش این توسعه رو دستکم گرفتیم و چون از نظر مادی حداقل مستقیما سودی در اون نمی بینیم بهش اهمیت نمی دیم. الان که دارم درس مدیریت می خونم دارم می بینم که چقدر این توسعه فردی مهم هست و چقدر دروس مربوط به توسعه فردی و سافت اسکیل درش موج می زنه. دروسی مثل مدیریت بحران، مدیریت تناقض و رویارویی، مدیریت ریسک و...... . پیداست که این موارد توسعه فردی در توسعه اقتصادی و مالی هم بسیار موثرند والا هیچ زمانی به عنوان‌ یک علم آموزش داده نمی شدند.

توسعه مهارت های فردی و رفتاری خود به خود درس های زیادی برای زندگی به همراه داره و حتما نه تنها در پیشرفت کاری و شغلی بلکه در پیشرفت فرهنگی و شاید هم اخلاقی مؤثر هست.

ارزشها عوض شده اند .....

این روزها واقعا ارزشها عوض شده اند و عوضی ها باارزش شده اند. چقدر ادم ديدم که خیلی معمولی هستند ولی اخلاقیات درشون افول کرده. دین براشون دکان شده. راحت ایه و حدیث می نویسند برای بقیه ولی نوبت به منافعشون که می رسه خدا رو بنده نیستند. چقدر دنیا داره به این سمت می ره که بی اخلاقی داره به عنوان حق جا انداخته می شه ولی از اون طرف اخلاق به عنوان تحجر و عقب افتادگی جا انداخته می شه. چقدر آدم دیدم که فقط و فقط اشتباه سرراه هم قرارگرفتند و دمار از روزگار هم درآوردند با دروغ ها و خیانت هایی که به هم کردند ولی از اون طرف افرادی هستند در دنیا که باهم اشتراکات فراوانی دارند از لحاظ فکری ولی فرسنگ ها باهم در فاصله هستند و خودشون هم خبر ندارند. واقعا آدم نمی دونه چی بگه. این ها که دارم می گم لزوما تراوشات ذهنی من نیست بلکه خیلی هاش رو از نزدیک حس و تجربه کرده یا دیده ام.

تنها راه مواجهه با این وقایع کسب تجربه مثبت و عبرت گیری و جلوگیری ناحق شدن حق و حقوق خود هست. مابقی رو باید به خدا واگذار کرد و عبور و صبر کرد. این چیزی هست که در طول زمان و در آینده دور یا نزدیک پاسخش را خدا خواهد داد.

گاهی وقتها

گاهی وقت ها خیلی زود دیر می شود

گاهی وقت ها خیلی زود تمام می شود

گاهی وقت ها فقط باید سکوت کرد

گاهی وقت‌ها فقط باید رفت

گاهی وقت ها فقط باید گذر کرد

گاهی وقت ها فقط باید یک لیوان چای ریخت و کنار پنجره نشست و به بیرون خیره شد

گاهی وقت ها......