الان که دارم این متن رو تایپ می کنم نشستم در فرودگاه اوزاکا برای پرواز به سمت آلمان. چقدر ایندوازده روز زود گذشت. وقتی جایی به دل آدم می نشینه و خوش می گذره قطعا زمان سریعتر می گذره ، چه می شه کرد. خیلی تجارب مهم و ارزشمند در این سفر کسب شد. چیزهای زیادی درباره مردم و کشور ژاپن شنیده بودم که دیدن از نزدیک ژاپن آنها را برای من باورپذیر کرد.
روز دهم از توکیو سوار قطار سریع السیر ژاپن (شین کانزن) شدیم بهسمت هیروشیما در راه با استاد آلمانی هماهنگ کننده صحبت های زیادی کردم. از فرهنگ کاری مردم ژاپن خیلی برام گفت کلا آدم خوش قلب و مهربانی هست. همینطور که قطار در حرکت بود کوه فوجی یاما از دور نمایان شد و ایشون به من گفت اگر می خواهی عکسی بندازی الان وقتش هست که منم رفتم دم پنجره و عکس انداختم . میان راه در اوزاکا پیاده شدیم تا قطار عوض کنیم و اونجا ایشون به دفترش رفت و ما رو به دستیار و دانشجوی خودش سپرد تا باهم به هیروشیما برویم. به هیروشیما که رسیدیم. هتل نزدیک ایستگاه قطار بود و وسایل و چمدان ها رو گذاشتیم و چون اتاق ها هنوز آماده نبود بیرون آمدیم و رفتیم تا با کشتی به جزیره میاجیما برویم. دیدن این جزیره خیلی برام جالب و جذاب بود. داخل این جزیره آهو و گوزن های وحشی همینطور آزاد می چرخیدند و با مردم خو گرفته بودند. همینطور در خیابانها که قدم می زدی تک به تک یا گروهی اونها رو می دیدی . می شد به آنها غذا داد و نوازششان کرد. کمی در شهر چرخ زدیم و عکس انداختیم. یک دروازه دین شینتو در ساحل خشکی جزیره واقع بود که هنگام جزر و مد تا حدودی به زیر آب می رفت و بیرون می آمد و مانند آهوها جزو جاذبه های توریستی شهر محسوب می شد. کمی در جزیره گشت زدیم و بعد دوباره با کشتی به سرزمین اصلی برگشتیم و با قطار به سمت هیروشیما حرکت کردیم. به هتل که رسیدیم اتاق ها تحویل گرفته و وسایل را داخل اتاق گذاشتیم و آماده شدیم تا بیرون برای شام برویم. بعد از سریع دوش گرفتن و نماز خواندن فوری به لابی برگشتم تا با گروه برای شام که قرار بود اوکونومیاکی(یک غذای ژاپنی تا حدودی شبیه به لازانیا) به یک رستوران سنتی برویم. در یک رستوران سنتی دور یک سکو نشستیم و آشپز از ما سفارش گرفت و همونجا روی اون سکو که سکوی داغ بود غذا را پخت و جلوی ما گذاشت. غذای خوشمزه ای بود جای همه شما خالی دوستان.چیزی که خیلی برای من جلب توجه می کرد این بود که با وجود اینکه آمریکایی ها بلاهای زیادی سر این مردم آورده بودند(حتی بیشتر از مردم ایران) و در اون بمباران در دم ۲۰۰۰۰۰ هزار نفر کشته شده بودند ولی هیچ جایی شعاری ضد آمریکایی یا غربی به چشم نمی خورد. در واقع اونها یاد گرفته از تهدیدها فرصت بسازند و کينه ها را دور بریزند. ماهم بعد از دهها بعد از آزادسازی خرمشهر هنوز به اشغال کننده آن فحش و ناسزا می دهیم. این شهری که من دیدم هیچ شباهتی با هیروشیمای آن زمان که در فاصله و دایره دو کیلومتری از انفجار بمب هیچ هیچ ساختمان و بنی بشری زنده نمانده بود نداشت. ساختمان ها مدرن تر و شهر محل صنایع مهم مانند شرکت خودروسازی مزدا شده بود. واقعا تفاوت حرف و عمل را اینجا بیشتر متوجه شدم. ما ملت حرفیم ولی وقتی پای عمل به میان میآید خودمان را به آن راه می زنیم. چقدر در تمام این مدت که در ژاپن بودم بغضی از ناراحتی گلوم رو گرفته بود و دلم برای کشوری که از اون میام بدجوری سوخته بود. بگذریم، بعد از موزه بمباران اتمی هیروشیما بازدید از تنها ساختمان ویرانه به جا مانده از انفجار بمب اتمی به بازدید کارخانه و موزه شرکت اتوموبیل سازی مزدا واقع در ساحل هیروشیما رفتیم. کارخانه به حدی وسیع بود که برای رسیدن به موزه و سپس خط تولید نهایی Final Assembly line حدود ۵ الی ده دقیقه با اتوبوس رفتیم تا به درب موزه رسیدیم بعد از مرور تاریخ شرکت مزدا که در ابتدا دوچرخه و موتور سیکلت های سه چرخ می ساخته وارد خط مونتاژ نهایی شدیم که طبق معمول عکس برداری از آن ممنوع بود. کارگرها عین ساعت مشغول کار بودند و باز هم اینجا همان ربات های حمل کننده تجهیزات و قطعات به صف کنار خط تولید ایستاده بودند و به مرور که اتوموبیل روی خط مونتاژ جلو می رفت انها هم او را همراهی می کردند و کارگر مونتاژکار هم عین ساعت قطعات را برمی داشت و در جای مربوطه مونتاژ می کرد. البته ناگفته نماند که بیشتر کار مونتاژ را در قسمت های قبلی و همینطور در این قسمت ربات های مونتاژکار انجام می دادند. بعد از اتمام بازدید از کارخانه و موزه شرکت مزدا راهی هتل شده و وسایل را برداشتیم تا دوباره به شهر کوبه که در ابتدای سفر به آنجا رفته بودیم برویم و حدود یک ساعت و نیم بعد در آن شهر بودیم.
روز بعد از کوبه به کیوتو رفته و از کارخانه شرکت پاناسونیک بازدید کردیم. در واقع از بخشی از شرکت پاناسونیک که به تولید مولد های تولید برق از هیدروژن می پرداخت. بعد از کمی توضیحات به بازدید از محوطه ای در شرکت پرداختیم که با تلفیق این مولد ها و پنل های خورشیدی انرژی پاک تولید می کرد. نام این محوطه کیبو فیلد نام داشت و سال گذشته مورد بازدید رییس جمهور آلمان هم قرار گرفته بود. بعد از توضیحات لازم در مورد این قسمت بازدید ما به اتمام رسید و به سمت کیوتو رفته از محل های قدیمی شهر که بسیار سنتی هستند رفتیم. کیوتو شهری بسیار سنتی هست و سالها پیش پایتخت ژاپن بوده. برایم جالب بود که می دیدیم زن و مردهای زیادی با لباسهای سنتی ژاپنی مثل کیمونو در این شهر تردد می کنند. در محله نِنه نو میچی کیوتو یا همان محله سنتی که تا دامنه کوهستان امتداد داشت ساعاتی چرخیدیم و از معابد بودایی که در آنها جای سوزن انداختن نبود بازدید کردیم. در پایان هم به سرعت به شهر کوبه برگشتیم و خودمان را برای خوردن شام مخصوص کوبه که نوعی استیک هست آماده کردیم. چه شب بهیاد ماندنی شد و کلی گفتیم و خندیدیم. از فردای آن روز دیگر برنامه به اتمام می رسید و هرکس می خواست می توانست بیشتر بماند.
فردای آن روز چمدان را بسته و همراه یکی از اعضای گروه که او هم می خواست زودتر به آلمان برگردد به فرودگاه آمدیم و منتظر پرواز به سمت آلمان هستيم. در این دو هفته این قدر از این مردم احترام دیدم که خجالت کشیدم. در تمام این مدت که در قطار به سمت فرودگاه نشسته بودم بغض و ناراحتی گلویم را گرفته بود که چقدر این کشور با فرهنگ ما قرابت دارد ولی کشور ما با وجود این همه منابع و مردمی مهربان به دلیل یک سری فرهنگ و سنن اشتباه و سیاست های حکومت داری نادرست به اینجا رسیده است. ژاپن هم مردمی سنتی داشت ولی چون سنت های غلط را از فرهنگشان حذف کرده اند و سنت های زیبا و به جا ازجمله دقت احترام و افتادگی ، با برنامه کار کردن ، عدم منفعت طلبی و اعتماد به همدیگر در فرهنگشان جا افتاده بسیار باعث رشدشان شده است. همه اینها را عنوان کردم تا بگویم عدم رشد و پیشرفت یک ملت به دلیل سنت ها نیست و نمی توان گفت اگر بخواهیم پیشرفته شویم باید در کل تمام سنت ها را کنار گذاشته و آداب و سنن را به فراموشی بسپاریم بلکه فقط باید سنن زشت و بی فایده را کنار گذاشت. این درواقع برداشتی بود که من از سفرم به ژاپن به آن رسیدم. در این شک ندارم که این تجاربی که در سفر ژاپن کسب کردم و چیزهایی که دیدم و خاطرات این سفر تا مدت ها در ذهن من باقی خواهد ماند و تلاش خواهم کرد که نهایت استفاده را از آنها ببرم.
در انتها از شما دوستانم که وبلاگ من را مطالعه و این سفرنامه را تا انتها دنبال کردید تشکر می کنم. امیدوارم که برای همه شما مفید واقع شده باشد. امیدوارم دوباره اگر عمری بود و زمانی به سفر رفتم بتوانم سفرنامه ای جدید برای شما بنویسم. در پناه خدا باشید.
+ نوشته شده در پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 6:47 توسط خودم
|