نیایش صبحگاه

خدای مهربانم دلم را به تو میسپارم

تا از عمق جانم بزدایی هر چه حائل است بین من و خودت هر چه مرا دور میکند ز تو.، همه آنچه از منیت و نواقصم در من است را از من بگیر، و ببخشای بر من از عشق و الطاف بی پایان خودت، چنان همیشه که بخشیده ایی مرا رها ساز از بند هر چه غیر خوبی و نیکی در وجودم هست و پر کن خالی درونم را با عشق ناب الهی خود که جز این نتوانم نیک بمانم و مهر بیفشانم.

مهربانا هزاران شکر که در کنارمان هستی و قرار و آرام دلهای بیقرارمان جز تو چه جوییم و جز تو که را خوانیم که همه تویی و جز تو همه هیچ، خداوندا… لحظاتمان را قرین رحمت و مهربانی ات بفرماو ما را در ادامه راهمان تنها مگذار که یک لحظه بی تو ویرانی دنیاییست

شروع دوباره کار و تلاش

خب سفر ژاپن هم به پایان رسید و دوباره وارد زندگی کاری در آلمان شدیم. امیدوارم بتونم تجربیات اندوخته در سفر ژاپن را در زندگی کاری و شخصی خودم پیاده کنم.

جمله ای تاثیرگذار

یک روز یک جایی این جمله را شنیدم یا دیدم خاطرم نیست ولی جمله اش خیلی برام تاثیر گذار بود. جمله این بود:

" روزی خواهد رسید که آخرین کسی که شما را به یاد خواهد داشت هم از دنیا خواهد رفت و شما برای همیشه از یادها خواهید رفت و فراموش خواهید شد انگار که اصلا وجود نداشته اید"

کمی که فکر کردم دیدم واقعا حقیقته . بعد یاد یک ضرب المثل افتادم که می گه

نام نیک گر بماند زآدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

پیش خودم گفتم بیجهت نیست که می گن یک نام نیکو از خودتون به جا بگذارید که تا دنیا دنیاست از یادها نروید و به نیکی از شما یاد بشه چون اگر به یاد نگذارید یا در زمانی دور یا نزديک کلا از اذهان پاک خواهید شد یا تا ابد همه به بدی از شما یاد خواهند کرد و نفرت ابدی برای خودتان خریده اید. چه خوب هست اگر باز هم نتونستیم کسی باشیم که اگر تا ابد نامهایمان به خوبی یاد شود حداقل بتوانیم برای چند صباحی نام خود را به نیکی در اذهان ثبت کنیم که تا زمانی که آخرین انسانی که ما را بیاد دارد از این دنیا رفت از ما حداقل به نیکی و خوبی یاد شود‌ و تا حدودی دعای خیر کسانی پشت سرما باشد. در واقع این انسانها که تا دنیا دنیاست از آنها به خیر و خوبی یاد می شود حداقل در چشمان خدا انسانهایی ارزشمند بوده اند وگرنه تا به حال یا فراموش شده بودند یا تنها به زشتی و بدی از آنها یاد می شد.

بیایید تلاشمان بر دائمی بودن نام نیکمان در اذهان باشد تا حداقل بتوانيم چند صباحی در اذهان زنده باشیم چون اگر هدف بر چند صباح باشد حتی ممکن است همان چند صباح هم در فکر و ذهن انسانها دوام نیاوریم.

سفرنامه ژاپن (روزهای پایانی)

الان که دارم این متن رو تایپ می کنم نشستم در فرودگاه اوزاکا برای پرواز به سمت آلمان. چقدر این‌دوازده روز زود گذشت. وقتی جایی به دل آدم می نشینه و خوش می گذره قطعا زمان سریعتر می گذره ، چه می شه کرد. خیلی تجارب مهم و ارزشمند در این سفر کسب شد. چیزهای زیادی درباره مردم و کشور ژاپن شنیده بودم که دیدن از نزدیک ژاپن آنها را برای من باورپذیر کرد.

روز دهم از توکیو سوار قطار سریع السیر ژاپن (شین کانزن) شدیم به‌سمت هیروشیما در راه با استاد آلمانی هماهنگ کننده صحبت های زیادی کردم. از فرهنگ کاری مردم ژاپن خیلی برام گفت کلا آدم خوش قلب و مهربانی هست. همینطور که قطار در حرکت بود کوه فوجی یاما از دور نمایان شد و ایشون به من گفت اگر می خواهی عکسی بندازی الان وقتش هست که منم رفتم دم پنجره و عکس انداختم . میان راه در اوزاکا پیاده شدیم تا قطار عوض کنیم و اونجا ایشون به دفترش رفت و ما رو به دستیار و دانشجوی خودش سپرد تا باهم به هیروشیما برویم. به هیروشیما که رسیدیم. هتل نزدیک ایستگاه قطار بود و وسایل و چمدان ها رو گذاشتیم و چون اتاق ها هنوز آماده نبود بیرون آمدیم و رفتیم تا با کشتی به جزیره میاجیما برویم. دیدن این جزیره خیلی برام جالب و جذاب بود. داخل این جزیره آهو و گوزن های وحشی همینطور آزاد می چرخیدند و با مردم خو گرفته بودند. همینطور در خیابانها که قدم می زدی تک به تک یا گروهی اونها رو می دیدی . می شد به آنها غذا داد و نوازششان کرد. کمی در شهر چرخ زدیم و عکس انداختیم. یک دروازه دین شینتو در ساحل خشکی جزیره واقع بود که هنگام جزر و مد تا حدودی به زیر آب می رفت و بیرون می آمد و مانند آهوها جزو جاذبه های توریستی شهر محسوب می شد. کمی در جزیره گشت زدیم و بعد دوباره با کشتی به سرزمین اصلی برگشتیم و با قطار به سمت هیروشیما حرکت کردیم. به هتل که رسیدیم اتاق ها تحویل گرفته و وسایل را داخل اتاق گذاشتیم و آماده شدیم تا بیرون برای شام برویم‌. بعد از سریع دوش گرفتن و نماز خواندن فوری به لابی برگشتم تا با گروه برای شام که قرار بود اوکونومیاکی(یک غذای ژاپنی تا حدودی شبیه به لازانیا) به یک رستوران سنتی برویم. در یک رستوران سنتی دور یک سکو نشستیم و آشپز از ما سفارش گرفت و همونجا روی اون سکو که سکوی داغ بود غذا را پخت و جلوی ما گذاشت. غذای خوشمزه ای بود جای همه شما خالی دوستان.چیزی که خیلی برای من جلب توجه می کرد این بود که با وجود اینکه آمریکایی ها بلاهای زیادی سر این مردم آورده بودند(حتی بیشتر از مردم ایران) و در اون بمباران در دم ۲۰۰۰۰۰ هزار نفر کشته شده بودند ولی هیچ جایی شعاری ضد آمریکایی یا غربی به چشم نمی خورد. در واقع اونها یاد گرفته از تهدیدها فرصت بسازند و کينه ها را دور بریزند. ماهم بعد از دهها بعد از آزادسازی خرمشهر هنوز به اشغال کننده آن فحش و ناسزا می دهیم. این شهری که من دیدم هیچ شباهتی با هیروشیمای آن زمان که در فاصله و دایره دو کیلومتری از انفجار بمب هیچ هیچ ساختمان و بنی بشری زنده نمانده بود نداشت. ساختمان ها مدرن تر و شهر محل صنایع مهم مانند شرکت خودروسازی مزدا شده بود. واقعا تفاوت حرف و عمل را اینجا بیشتر متوجه شدم. ما ملت حرفیم ولی وقتی پای عمل به میان می‌آید خودمان را به آن راه می زنیم. چقدر در تمام این مدت که در ژاپن بودم بغضی از ناراحتی گلوم رو گرفته بود و دلم برای کشوری که از اون میام بدجوری سوخته بود. بگذریم، بعد از موزه بمباران اتمی هیروشیما بازدید از تنها ساختمان ویرانه به جا مانده از انفجار بمب اتمی به بازدید کارخانه و موزه شرکت اتوموبیل سازی مزدا واقع در ساحل هیروشیما رفتیم. کارخانه به حدی وسیع بود که برای رسیدن به موزه و سپس خط تولید نهایی Final Assembly line حدود ۵ الی ده دقیقه با اتوبوس رفتیم تا به درب موزه رسیدیم بعد از مرور تاریخ شرکت مزدا که در ابتدا دوچرخه و موتور سیکلت های سه چرخ می ساخته وارد خط مونتاژ نهایی شدیم که طبق معمول عکس برداری از آن ممنوع بود. کارگرها عین ساعت مشغول کار بودند و باز هم اینجا همان ربات های حمل کننده تجهیزات و قطعات به صف کنار خط تولید ایستاده بودند و به مرور که اتوموبیل روی خط مونتاژ جلو می رفت انها هم او را همراهی می کردند و کارگر مونتاژکار هم عین ساعت قطعات را برمی داشت و در جای مربوطه مونتاژ می کرد‌. البته ناگفته نماند که بیشتر کار مونتاژ را در قسمت های قبلی و همینطور در این قسمت ربات های مونتاژکار انجام می دادند. بعد از اتمام بازدید از کارخانه و موزه شرکت مزدا راهی هتل شده و وسایل را برداشتیم تا دوباره به شهر کوبه که در ابتدای سفر به آنجا رفته بودیم برویم و حدود یک ساعت و نیم بعد در آن شهر بودیم.

روز بعد از کوبه به کیوتو رفته و از کارخانه شرکت پاناسونیک بازدید کردیم. در واقع از بخشی از شرکت پاناسونیک که به تولید مولد های تولید برق از هیدروژن می پرداخت. بعد از کمی توضیحات به بازدید از محوطه ای در شرکت پرداختیم که با تلفیق این مولد ها و پنل های خورشیدی انرژی پاک تولید می کرد. نام این محوطه کیبو فیلد نام داشت و سال گذشته مورد بازدید رییس جمهور آلمان هم قرار گرفته بود. بعد از توضیحات لازم در مورد این قسمت بازدید ما به اتمام رسید و به سمت کیوتو رفته از محل های قدیمی شهر که بسیار سنتی هستند رفتیم. کیوتو شهری بسیار سنتی هست و سالها پیش پایتخت ژاپن بوده. برایم جالب بود که می دیدیم زن و مردهای زیادی با لباسهای سنتی ژاپنی مثل کیمونو در این شهر تردد می کنند. در محله نِنه نو میچی کیوتو یا همان محله سنتی که تا دامنه کوهستان امتداد داشت ساعاتی چرخیدیم و از معابد بودایی که در آنها جای سوزن انداختن نبود بازدید کردیم. در پایان هم به سرعت به شهر کوبه برگشتیم و خودمان را برای خوردن شام مخصوص کوبه که نوعی استیک هست آماده کردیم. چه شب به‌یاد ماندنی شد و کلی گفتیم و خندیدیم. از فردای آن روز دیگر برنامه به اتمام می رسید و هرکس می خواست می توانست بیشتر بماند.

فردای آن روز چمدان را بسته‌ و همراه یکی از اعضای گروه که او هم می خواست زودتر به آلمان برگردد به فرودگاه آمدیم و منتظر پرواز به سمت آلمان هستيم. در این دو هفته این قدر از این مردم احترام دیدم که خجالت کشیدم. در تمام این مدت که در قطار به سمت فرودگاه نشسته بودم بغض و ناراحتی گلویم را گرفته بود که چقدر این کشور با فرهنگ ما قرابت دارد ولی کشور ما با وجود این همه منابع و مردمی مهربان به دلیل یک سری فرهنگ و سنن اشتباه و سیاست های حکومت داری نادرست به اینجا رسیده است. ژاپن هم مردمی سنتی داشت ولی چون سنت های غلط را از فرهنگشان حذف کرده اند و سنت های زیبا و به جا از‌جمله دقت احترام و افتادگی ، با برنامه کار کردن ، عدم منفعت طلبی و اعتماد به همدیگر در فرهنگشان جا افتاده بسیار باعث رشدشان شده است. همه اینها را عنوان کردم تا بگویم عدم رشد و پیشرفت یک ملت به دلیل سنت ها نیست و نمی توان گفت اگر بخواهیم پیشرفته شویم باید در کل تمام سنت ها را کنار گذاشته و آداب و سنن را به فراموشی بسپاریم بلکه فقط باید سنن زشت و بی فایده را کنار گذاشت. این درواقع برداشتی بود که من از سفرم به ژاپن به آن رسیدم. در این شک ندارم که این تجاربی که در سفر ژاپن کسب کردم و چیزهایی که دیدم و خاطرات این سفر تا مدت ها در ذهن من باقی خواهد ماند و تلاش خواهم کرد که نهایت استفاده را از آنها ببرم.

در انتها از شما دوستانم که وبلاگ من را مطالعه و این سفرنامه را تا انتها دنبال کردید تشکر می کنم‌. امیدوارم که برای همه شما مفید واقع شده باشد. امیدوارم دوباره اگر عمری بود و زمانی به سفر رفتم بتوانم سفرنامه ای جدید برای شما بنویسم. در پناه خدا باشید.

سفرنامه ژاپن (روز پنجم تا نهم)

الان که دارم این متن رو می نویسم‌نشستم داخل قطار به سمت هیروشیما. در این چهارپنج روز شهرهای هاماماتسو و توکیو را دیدیم و با دانشجویان زیادی از دانشگاه های مختلف دیدار داشتیم.هاماماتسو از موزه پیانو یاماها بازدید داشتیم به همراه پرفسور و چند دانشجوی ایشون بعد از اون به دعوت آنها دانشگاه آنها رفتیم . بعد از معرفی ما به همدیگر دانشجوها چند ارائه در مورد استارت آپ های این شهر را که اماده کرده بودند را برای ما پرزنت کردند. استارت آپ های جالبی بود. بخشی از این استارت آپ ها مباحثی از مدیریت زنجیره تامین مثل RBV را در سازمانهای خودشان پیاده کرده بودند. چیزی که من متوجه شدم این بود که ژاپنیها و در کل ملل شرق آسیا لهجه ای دارند که به سختی با زبانهای لاتین قابلیت مچ شدن داره و برای همین یادگیری زبانهای غربی مثل انگلیسی، المانی و امثالهم برای آنها کمی زحمت بیشتری می طلبه و در تلفظ کلمات زبانهای با ریشه لاتینی برایشان مشکل است. مثلا با استاد ژاپنی که صحبت می کردیم کاملا متوجه حرفهای ما که به انگلیسی می گفتیم می شد ولی وقتی می خواست جواب بدهد با لهجه ژاپنی با ما انگلیسی صحبت می کرد که به سختی می شد کلمات انگلیسی را در آن تشخیص داد یا زمانی که به ارائه آنها گوش می دادیم مشخص بود که به سختی قادر به تلفظ واژه های انگلیسی هستند. بعد از پایان ارائه ها با آنها موقتا خداحافظی کرده و به هتل برگشتیم و کمی استراحت کردیم. در فرصت کمی که داشتم فورا دوش گرفتم و نماز خواندم و فورا به لابی هتل برگشتم چون استاد و دانشجوها ما را به شام دعوت کرده بودند‌. غذای آن را یکی از همون استارت آپ ها آماده کرده بود که بنیانگذارش ادعا می کرد برای امپراطور ژاپن هم قبلا غذا سرو می کرده. از غذای ژاپنی نگم براتون اکثرا ماهی خام و هشت پا و مارماهی و امثالهم بود . سوشی که انواع مختلف داره هم هست. باورتون نمی شه که من به زور کمی تونستم اون غذاهایی که آورده بودند-البته اونهایی که برای من قابل خوردن بودند- را قورت بدهم چون ژاپنی ها خیلی حساسند و اگر کاری برای کسی بکنند و طرف رضایت نداشته باشه در دلشون ناراحت می شوند بدون اینکه خیلی به روی خودشون بیاورند. بعد از شام و گفتگو و بگو بخند با دانشجوها دیگه در اختیار خودمون بودیم بعضی ها که می خواستند بیشتر خوش بگذرونند به باری رفتند با چندتا از این دانشجوها و استادشون برای آواز خونی و بزن و برقص و تا نصف شب اونجا بودند. من و یکی دو نفر دیگه خداحافظی کردیم ازشون و برگشتیم هتل چون خیلی خسته بودیم . این چند روز حسابی راه رفته بودیم منم یکی از انگشت های پام ورم کرده بود‌. باورتون نمی شه که اتاق من و حمامش در هاماماتسو اینقدر کوچک بود اصلا نمی شد توش درست چرخید و به در و دیوار نخورد 😄. این را با وجود این می گم که تازه جثه ای خیلی درشت و چاق ندارم ولی تا حدودی چهارشانه هستم. فردای اون روز به کارخانه موتورسیکلت سازی یاماها برای بازدید رفتیم . خط تولیدی تقریبا فول اتوماتیک که ربات ها تقریبا اکثرا کارها را به عهده گرفته بودند. سکوهای مونتاژ فول اتوماتیک و همینطور قفسه های حاوی قطعات در مسیرهایی برایشان تعیین شده حرکت می کردند و در ایستگاههای لازم توقف می کردند و ارتفاع خود افزایش یا کاهش می دادند تا عملیات مونتاژ بخشی از موتورسیکلت روی آن انجام بشود. با دیدن این صحنه ها برایم تقریبا حرفهایی و نقل قول هایی که قبلا در مورد حذف شغلهای رده پایین و متوسط مسجل تر شد. قبل و بعد از بازدید در موزه و نمایشگاه یاماها اکثرا محصولات تولیدی یاماها را دیدیم یاماها تنها پیانو و موتورسیکلت تولید نمی کند بلکه انواع و اقسام محصولات مثل موتور قایق و کشتی، صندلی چرخدار دارای قوای محرکه ، خودروهای برقی کوچک مخصوص زمین گلف، دستگاه چمن زن، ژنراتورهای برق کوچک بنزینی و بسیاری محصولات دیگر . ژنراتورهای برقی و موتورهای قایق را به خوبی به یاد دارم. در بچگی برق می رفت مغازه ها هرکدامشون اونها رو روشن می کردند تا دوباره لامپها مغازه ها رو روشن کنند، موتورهای قایق را هم از زمانی که شمال می رفتیم و سوار قایق موتوری می شدیم در خاطرم مانده. در نمایشگاه یک شبیه ساز موتورسیکلت هم بود که سوارش شدم و درست عین موتورسیکلت واقعی با آن دقایقی رانندگی کردم با وجود اینکه خیلی با موتور سواری آشنا نبودم تقریبا زود یاد گرفتم چطوری می شه این موتور سیکلت را راند. 😁 بعدش از دانشجوها و استادشان و بانیان که این بازدید را امکان پذیر کرده بودند تشکر و خداحافظی کردیم. یک رسم زیبایی که ژاپنی ها دارند این هست موقع بدرقه دست جمعی برای مهمانهایی که از آنها پذیرایی کرده اند و حالا در اتوموبیل یا قطار و اتوبوس نشسته‌ اند لبخند می زنند و دست تکان می دهند.

بعد ازپیاده شدن از قطار توکیو در ایستگاه مرکزی شهر مبهوت این شهر شدم. ایستگاه قطار توکیو و جمعیتی که در آن موج می زد واقعا شگفت انگیز بود. مردم در پله برقی ها همه در سمت چپ و در صف می ایستادند و کسانی که عجله دارند بتوانند از سمت راست سریعتر پایین بروند روی سکوها محل ایستادن و محل عبور کسانی که می خواهند از قطار پیاده شوند مشخص بود. در ساعت‌های شلوغی مامورینی با یونی فرم شبیه پلیس می ایستادند و جمعیت را در سکوها راهنمایی و هدایت می کردند. سر ساعت در محل ایستادن صف تشکیل می شد و یک راه روی انسانی برای پیاده شدن مسافران تشکیل می شد. اینکه اینقدر این مردم به قوانین احترام می گذارند‌ واقعا برای من شگفت انگیز و قابل احترام بود. تا به حال تین قدر احترام به مقررات را با وجود اینکه به کشورهای زیادی سفر کرده ام یک جا در یک کشور ندیدم. در توکیو به یک هتل سنتی رفتیم که اتاقهایش عین سریال های ژاپنی که‌ در کودکی می دیدیم طراحی شده بود. کف اتاق حصیر ژاپنی (تاتامی) و رختخواب هایی که کف اتاق پهن شده بود و همینطور در و پنجره های تاحدودی شفاف و کشویی و میزهای کوچک باید دو یا چهارزانو پشت آن نشست.یک مرتبه پرت شدم به دوران بچگی و سریال های ژاپنی با ديدن این اتاق و دکوراسيون آن. یک حمام سنتی ژاپنی هم در طبقه آخر بود که شبها می شد رفت و در حوضچه های آب گرم طبیعی آن برای دقایقی آرام گرفت. این حوضچه های آب گرم فراوانند چون ژاپن یک جزیره تقریبا آتشفشانی هست‌ . در توکیو به بازدید بزرگترین شرکت تولید فولاد ژاپن رفتیم. محصولاتی که تولید می کرد در کنار فولاد مثل لوله و پروفایل فولادی و همینطور طراحی و اجرای کارخانجات فولاد. بانی بازدید ما از کارخانه یک مدیر سالخورده و استاد دانشگاهی بود به نام آقای اوزومی. به ایشون اوزومی سِن سِی می گفتند که فرد کامیونیکاتیو و خوش مشربی بود. کلا لقب سن سی به افراد عالیرتبه و قابل احترام می گفتند. افراد محترم و رده پایین تر را با لقب سان خطاب می کنند مثلا اسم کسی اگر حسین یا علی یا مایکل یا هر اسمی باشه بهش می گن حسین سان ، علی سان یا مایکل سان. یک مرتبه یاد کارتون ایکیو سان افتادم و معنی اونو متوجه شدم. بگذریم از موضوع پرت نشویم. زمینی که کارخانه روی آن احداث شده بود یک جزیره مصنوعی بود که با پر کردن دریا کارخانه را روی آن بنا کرده اند. تکنولوژی این کار مدتهاست که در ژاپن جا افتاده چون به طور متعدد و در موارد دیگر دیده ام. مثلا فرودگاه کانزای در اوزاکا هم به همین طریق احداث شده. چون در ژاپن کمبود زمین مسطح و محوطه برای احداث ساختمان و تجهیزات وجود دارد این کشور مجبور به ایجاد سطوح مصنوعی روی دریا شده است. روز بعد به بازدید از دومین ابرکامپیوتر ( سوپر کامپیوتر) بزرگ دنیا به اسم فوگاکو رفتیم. قدرت آن اگر اشتباه نکنم بیشتر از ده به توان سیزده محاسبه در ثانیه بود‌. در زماني که تعداد صفرهای این عدد را شمردیم این کامپیوتر می توانست به تعداد این ثانیه ها ضرب در ده به توان سیزده محاسبه انجام دهد. در محل استقرار این ابرکامپیوتر موارد استفاده از ان مثل شبیه سازی انتشار ویروس کووید ۱۹ در یک فضای بسته و امثال آن به نمایش گذاشته شده بود. روز سوم حضور در توکیو باز هم یک دیدار با دانشجویان ژاپنی در یک جزیره مصنوعی ایجاد شده(اودَیبا) که الان به آن جزیره آینده می گویند برنامه ریزی شده بود‌. تکنولوژی جالبی روی آن جزیره پیاده شده بود‌. در عین حال زیر سطح این جزیره مصنوعی زباله دان توکیو بود این جزیره طوری طراحی شده بود. که این زباله ها آسیبی به کسی نرسانند و روی آن یک شهر با طراحی و معماری فوتوریستیک ساخته شده بود. معماری ساختمانها طراحی فضایی داشتند مثلا یک ساختمان عین اهرام برعکس ساخته شده بود یا یک ساختمان که یک سالن کروی شکل در میان دو واحد آن به حالت تقریبا آویزان ایجاد شده بود. سپس با دانشجویان گروه بندی شده به یک محل و ساختمان و مرکز تفریح و سرگرمی فوتوریستیک که الان یکی از جاذبه های توکیو شده رفتیم. اسم آن محل تیم لب پلنت بود ک حالت فوتوریستیک داشت. در سالن تاریک آب جاری می شد در تاریکی با پروژکتور نورپردازی می شد انگار که ماهی در این آب شنا می کند. در کل جالب بود. توصیه می کنم اگر گذارتان به توکیو افتاد حتما به این محل سربزنید. این دانشجوهای ژاپنی کلا بسیار خجالتی هستند. با دانشجویی که در گروه ما دسته بندی شده بود بعد از تیم لب پلنت به محلی برای صرف ناهار رفتیم و از او خواستیم یک ناهار و اسپشیالیتی ژاپنی برای ما انتخاب کنه بعد از صرف ناهار دیدم که دو دستش را روی هم گذاشته به حالت شکرگزاری وچشمهایش را بست و زیر لب ذکری زمزمه کرد و از خدا تشکر کرد. این سنت تشکر و شکر گذاری ژاپنی ها خیلی به دلم نشسته. حتی مثلا وقتی مهماندار قطار از واگن ما عبور می کند به انتهای واگن که‌ می رسد رو به ما می چرخد و به مسافران به حالت احترام تعظیم کوتاهی می کند و به واگن بعدی می رود. بعد از تیم لب پلنت و ناهار با دانشجوهای ژاپنی خداحافظی کردیم. برای بعد از ظهر اون روز و رور بعدش که یکشنبه بود برنامه ریخته نشده بود. برای همین با یکی از بچه ها قرارگذاشتیم چندجای توریستی توکیو را ببینیم. خودم به تنهایی به معبد میجی امپراتور اصلاحگر ژاپن که همزمان با امیرکبیر در ایران دست به اصلاحات بنیادی در ژاپن زد رفتم اداب عبادت ژاپنیها را دیدم قبل از ورود به معبد یک شستشوی وضو مانند بدون مسح پا و نوشیدن آبی که از شیرهای بخصوص جاری بود انجام می دادند و سپس وارد محوطه اصلی معبد شده و نزدیک ساختمان اصلی می شدند و از پله ها بالا رفته و یک سکه داخل یک صندوق می انداختند و دو دست را به هم زده و به هم می چسباندند و به حالت شکر گذاری چشمها را می بسته و زیر لب ذکر کرده و سپس سکوت می کردند. بعد از چند ثانیه سکوت تعظیم کوتاهی کرده و از پلکان پایین می آمدند. در این معبد مراسم ازدواج سنتی ژاپنی هم برگزار می شد. خیلی شانس آوردم که اتفاقی توانستم شاهد این مراسم ازدواج باشم که عروس داماد با لباس سنتی ژاپنی که با دو روحانی دین شینتو و پدر و مادرشان همراه بودند به ارامی عرض محوطه را طی می کردند به طوری یکی از روحانیون چتری از جنس چتر سنتی ژاپنی برای حفاظت از نور افتاب بالای سر آنها از پشت سر نگه داشته بود. به انتهای محوطه که می رسند کوتاه می ایستند و روحانی رو به آنها کرده و با آنها صحبت می کند که ظاهرا خطبه عقد آنها را می خواند و به آنها تبریک می گوید سپس جمع متفرق می شوند. در روزهای بعدی با یکی از همسفری ها به دیدن برج اسکای تری که با بیش از ۶۰۰ متر ارتفاع بلندترین برج جهان است (برج با آسمان خراش متفاوت است) رفتیم و تا ارتفاع ۴۵۰ متری برج بالا رفتیم. دیدن توکیو در در آن ارتفاع واقعا شگفتی آور بود. با وجود اینکه دو روز قبل از آن به طبقه آخر آسمان خراش شهرداری توکیو رفته بودیم و توکیو را در شب و نورانی از بالا دیده بودیم اینبار توکیو را از ارتفاع بالاتری می دیدیم. تا چشم کار می کرد ساختمان های بلند و آسمان خراش در توکیو قابل مشاهده بود و اصلا نمی شد انتهای شهر را مشاهده کرد. قبل و بعد از اسکای تری به معبد آسکوزای رفتیم. جمعیت عین زيارت گاههای خودمان در آن موج می زد‌. در کنار آن بازاری بزرگ و سنتی ژاپنی بود پر از سوغات و یادگاری های ژاپن که چندتایی برای پدر و مادرم خریداری کرده و سپس به هتل رفتیم که استاد منتظر ما بود. سپس به همراه او به کافه ای که روی پشت بام یک ساختمان مرکز خرید بود و حالت پلکانی و داشت و با وجود درختچه ها و گیاهان سرسبز شده بود رفتیم. چند ساعتی با پروفسور خودمان و پروفسور آلمانی دیگری که در تور تیم لب با اون و دانشجویانش آشنا شده بودیم صحبت کردیم. سپس از هم خداحافظی کردیم و من به تنهایی به برج توکیو رفتم که بسیار شبیه برج ایفل فرانسه طراحی و ساخته شده و سپس به هتل برگشتم و بدین ترتیب آخرین روز در توکیو هم سپری شد و آماده رفتن به هیروشیما شدیم.

قسمت بعدی سفرنامه را ان شاالله در پست بعدی خواهم نوشت. شاد و سلامت باشید دوستان عزیز و گرامی خودم.

سفرنامه ژاپن (روز چهارم)

امروز رفته بودیم به یک شرکت ساخت دستگاه های تشخیص طبی تکنولوژی های جالبی راشتند و توانسته بودند رباط جراحی را با مشارکت شرکت کاوازاکی ژاپن بسازند که پزشک پشت دستگاه کنترل اون می نشیند و بیمار را با صدمات کمتر به بدن جراحی می کند. بعد معاون اجرایی شرکت به دیدار ما امد و از ما استقبال کرد. از تاریخ شرکت گفت و همینطور اینکه رقابت شدید شده و الان شرکت های چینی به شدت دنبال کپی برداری از محصولات ژاپنی هستند. یک مطلب جالب هم می گفت و اون اینکه مثلا می گفت قبلا ما از آمریکایی ها کپی برداری می کردیم حالا چینی ها از ما کپی برداری می کنند. کلا جالب بود تکنولوژی این شرکت به سالن تولید شان سرزدیم که همه چیز با نظم خاصی دنبال می شد و جريان متریال و قطعات‌ درش رو برامون توضیح دادند و خیلی مطالب فنی دیگه که در اینجا جایش نیست که تعریف کنم‌. شب همان روز استاد دانشگاهی که رابط دانشگاه ما و دانشگاه ژاپنی بود از چند شاگرد ژاپنی خودش بعضا مدیرهای ارشد در شرکت های مطرح ژاپنی بودند دعوت کرد تا با گروه ما در یک کافه بنشینیم و باهم تبادل نظر کنیم و از نظرات و تجربیات هم استفاده کنیم. کلا برای من جالب و ارزشمند بود که از تجربیاتشون می شنیدم. به ما می گفتند در ابتدای استخدام باید حدود ۱۲ ساعت در روز آن هم به صورت بسیار جدی کار کرد تا بتوان جای پای خود را در شرکت محکم کرد. گذاشتمش کنار طرز کار کردن باقی ملل در روزها و سالهای ابتدای کار متوجه شدم چقدر ژاپنی ها در مقایسه با کاری ترین کشور اروپایی که آلمان باشه کاری تر هستند. از طرف دیگر می شنيدم که به خاطر این با جدیت کار کردن بسیاری از ژاپنی ها از تشکیل خانواده سرباز می زنند و جمعیت ژاپن رو به کاهش هست. در کنار این می شنیدم از همکاران آلمانی خودم که ژاپنیها مو را از ماست می کشند و اگر چیز اضافه ای که حتی ممکن هست استفاده از محصول را آسانتر کند در بسته بندی باشد و از قبل در قرارداد طی مذاکرات خرید طی نشده باشد با ایمیل و تلفن شرکت و فرد مربوطه را بمباران می کنند که دلیل وجود این قطعه چیست حتی اگر بدانند که دلیل استفاده اش چه هست.

این ها مطالب و اطلاعاتی بود که در این روز توانستم از فرهنگ کاری ژاپنی ها و نحوه کار و زندگی آنها کسب کنم. در روزهای آینده به شهرهای هاماماتسو و توکیو خواهیم رفت. ان شاالله مطالب و تجربیاتی که کسب کنم را خواهم نوشت.

در پناه حق باشید.

سفرنامه ژاپن (روز دوم و سوم)

برنامه در این دو روز بازدید از یک شرکت بزرگ تولید فولاد و همچنين هاب فناوری شهر اوزاکا بود. چیزی که من حداقل از این دو بازديد متوجه شدم نظم و ترتیب و دیسیپلین ژاپنی ها در کارهاشون بود. بعد از سوار قطار شدن و پیاده شدن در مقصد دیدم که سرساعت اتوبوس شرکت به دنبال گروه ما آمد و تمام مهندس ها و تکنسین هایی که داشتند منظم و مرتب و با کمال ادب صحبت می کردند. چیزی که خیلی جالب بود قانون سختگیرانه ای بود که در هیچ جایی حق نداشتیم عکسی بگیریم و این تذکر اکیدی بود که به ما دادند . شرکت تولید فولاد کوبه شرکتی بود با قدمت ۱۰۰ ساله. برای من جالب بود که چطور این شرکت با وجود اینکه هیچ کدومهاشون درست زبان انگلیسی رو مسلط نیستند این قدر خوب دارند با دنیا تعامل می کنند. بعدش هم به مرکز و هاب نواوری شهر اوزکا و مدیرش با یک سروضع خاکی و تقریبا می شه گفت اسپرت به استقبالمون آمد و شروع به صحبت کرد و اینکه از سرمایه گذاری ها و استارت آپ ها حمایت می کنه در این منطقه. کلا منطقه ای که شهرهای اوزاکا، کوبه و کیوتو واقع شده اند به تنهایی بیشتر از ۶۷۰ ميليارد دلار تولید ناخالص داخلیش هست و این تازه همه ژاپن نیست و شهرهای دیگر مثل توکیو و هیروشیما رو در برنگرفته. واقعا تحسین می کنم رفتار و گفتار و ادب و محجوب بودن این ملت رو. با وجود اینکه با دنیا تعامل عالی دارند و در جامعه ای آزاد و دموکراتیک که محدودیت چندانی هم نداره زندگی می کنند ولی هنوز بر بسیاری ارزشهاشون پایبند هستند. مثلا در ژاپن خانومها بسیار محجوب و پوشیده لباس می پوشند حتی در گرمای تابستان من در این چند روزه که با گروه آلمانی داخل این چند شهر ژاپن گشتیم نگاه می کردم مردمی رو که در رفت و آمد هستند. اصلا ندیدم خانومی زننده یا تا حدودی برهنه لباس بپوشه در واقع اینقدر این موارد نادربود که به چشم نیامد. این فرهنگ برهنه بودن را کشورهای خاصی غیر مستقیم دارند بوسیله مدیا و فرهنگ سازیشون در ذهن جوامع جا می اندازند و می خواهند به دنیا بقبولانند که مدرن بودن یعنی اینکه حتما یک طرز فکر خاص داشته باشی یا تا حدودی برهنگی هم ایراد نداره. ولی وقتی ژاپن را نگاه می کنی می شود فهمید که‌ هم می توان مدرن بود و هم به سنتهای درست و اخلاقی پایبند.

چیز دیگری که جلب توجه می کرد تمیزی ییش از حد این کشور هست در خیابانها نه یک تکه زباله می شه دید نه هیچ مواد زائدی. مکانهای عمومی مثل ایستگاه قطار و فرودگاه و با عرض معذرت سرویس های بهداشتی عمومی هم به قدری تمیزند که اصلا باورتون نمی شه اینجا مکانهای عمومی هستند. قطارها سرساعت مردم همه به‌ صف و با نظم سوار قطار و پیاده می شوند.

کلا در این کشور فرهنگ سنتی و مدرن و همینطور تکنولوژی خیلی خوب تلفیق شده. در روزهای آینده به شهرهای توکیو و هیروشیما و چند شهر دیگر رو هم سفر خواهیم داشت و از چند شرکت دیگر هم بازدید می کنیم. امیدوارم تجربیات اونها هم مانند این چند روز ارزشمند باشه

سفرنامه ژاپن  (روز اول )

الان که دارم این متن رو می نویسم نشستم دم گیت پرواز داخل فرودگاه ناریتا به مقصد اوزاکا. یک چیزی که امروز حسابی تو ذوقم زد این بود که علی رغم پیشرفتگی این کشور از لحاظ هماهنگی مشکلاتی وجود داره. مثلا با وجود اینکه من اطمینان داده شد و تگ تحویل بار در فرودگاه مقصد روی چمدان خورده بود در فرودگاه ناریتا که مقصد اصلی نبود چمدان تحویل شد و کسی هم جوابگو نبود و باید دوباره چک این می کردم به مقصد اوزاکا. پشت پاسپورت کنترل هم که قیامتی به پاشده بود از شلوغی ابتدا اثر انگشت و بعد اسکن پاسپورت و سپس هم کنترل گذرنامه گمرک. این ملت کلا غیر از زبان خودشون زبان دیگری را به‌سختی صحبت می کنند حتی می خواستم از اطلاعات بپرسم که چیکار باید بکنم طرف اصلا حرف من رو درست نمی فهمید و از اون طرف هم به انگلیسی مسلط نبود. این رو من قبل از سفر شنیده بودم که ژاپنی ها سطح زبان انگلیسیشون پایین هست ولی اینکه اینقدر سطح زبان انگلیسی این کشور انهم در نقاط مهم مانند فرودگاه و اطلاعات و... این قدر ضعیف باشه یکم شگفت زده کرد منو. راستش یکم روز اول حضور در این کشور کمتر از حد انتظار من نظم و ترتیب وجود داشت‌. در عوض در فرودگاه یک رباط از ابتدا تا انتهای سالن را خودکار طی می کرد و اسکن می کرد از لحاظ امنیتی که چیز مشکوکی نباشه. از لحاظ تکنولوژی کشور پیشرفته ای هست ژاپن ولی انتظار نداشتم در این کشور ناهماهنگی ها اینقدر به چشم بیاد. من کشورهای زیادی سفر کردم هم داخل اروپا هم از داخل اروپا به خارج از اروپا ولی تا به حال این طوری ندیده بودم. برام جالب بود. امروز اینقدر چیز عجیب غریب دیدم حد نداشت. امیدوارم تا آخر سفر خوبی ها به نقاط ضعف غلبه کنه.

سفر به سرزمین آفتاب تابان

دو روز دیگه سفری که در تدارکش هستم شروع می شه و سفری طولانی خواهد بود. سفری به آنسوی کره زمین به سرزمین آفتاب تابان. امیدوارم که سفری با دستاوردها و آموزه‌های خوبی باشد. قرار هست گروهی از دانشجویان هم رشته ای من در آلمان به این سفر برویم تا با دستاوردهای صنعتی و مدیریتی این کشور بیشتر آشنا بشویم. طی یک برنامه مدون قرار بر بازدید از چند شهر بزرگ و معروف هست و همچنین بازدید از چند شرکت معروف و صاحب نام در زمینه صنایع مختلف مانند آی تی، خودرو، موتورسیکلت و همچنین فولاد و صنایع پزشکی و... دربرنامه گنجانده شده. چون این صنایع در شهرهای مختلف هستند مرتب در سفر هستیم. از بازدید از مکان های توریستی و پربازدید هم غافل نخواهیم بود. همچنین با تعدادی از دانشجویان و اساتید دانشگاهی هم رشته ای خودمان در این کشور دیدار و تبادل نظر خواهیم داشت و از امکانات کشوری که من در آن ساکن هستم برای دانشجویان خواهیم گفت و امکانات کشور میزبان در این زمینه را جویا خواهیم شد. سفر را مدرسه مدیریتی که در آن درس می خوانم پیشنهاد، برنامه ریزی و مدیریت کرده و یکی دو روز پیش تمام هماهنگی ها هم انجام شده امیدوارم که سفری پربار باشه. حداقل دستاورد این سفر برای من دیدار از یک کشور با فرهنگی جالب و به نسبت سنتی و در عین حال پیشرفته از لحاظ تکنولوژی هست. خیلی مشتاق هستم که بدانم ساکنین این سرزمین چطور سنت و مدرنیته را باهم تلفیق کرده اند و علی رغم داشتن سنت به جمع کشورهای پیشرفته پیوسته اند. چون می دانم که مردم این کشور به نسبت بسیاری از کشورهای پیشرفته سنتی تر رفتار و زندگی می کنند. امیدوارم این سفر تجربه ای مثبت برای من باشد و بتوانم درسها و تجربیات مهمی که در زندگی کاری و شخصی مورد استفاده دارند را از آن برگیرم. اگر عمری بود سفرنامه ای کوتاه از هر شهر خواهم فرستاد.