زندگی را بر سه اصل بنا کنیم
زندگی را بر اساس سه اصل صداقت، احسان و تواضع بنا کنیم.
این ها از مبانی اخلاق از دید بسیاری از اخلاقمندان و عارفان است.
«صداقت» یکپارچگی و همنوایی هر پنج ساحت وجودی ما است. یعنی ساحتهای عقاید؛ عواطف و احساسات و هیجانات، خواست و اراده، کردار و گفتار. سه ساحت اول در درون ما و دو ساحت دوم در بیرون ماست.
باید توجه داشت که «صدق» یا همان راست گفتن، تنها یکی از مصادیق «صداقت» و به معنی انطباق گفتار با عقیده است.
همچنین «ریا»، عدم انطباق گفتار یا کردار با عواطف ما است. خیلی وقتها هم پیش میآید عقایدمان با عواطف و احساسات و هیجانات مان انطباق ندارد. ولی خودمان را طوری نشان می دهیم که انگار با آن منش موافقیم.
«تواضع»، در نعمتهای زندگی خود را دیگری انگاشتن است. در وجوه مثبت زندگی، خودم را دیگری فرض کنم. یعنی اگر برندهی جایزهی نوبل شدم، چنان احساس کنم که انگار دیگری برندهی این جایزه شده است. همانقدر باد به غبغب انداختن و شادی کردن و توقع رفتار متفاوت که اگر دیگری برندهی آن جایزه میشد در من سر میزد، حالا که خودم برنده شدم به من دست دهد. یعنی هر چیزی که در نظام ارزشی خودتان مثبت تلقی میشود، فرض کنید که به چنگ دیگری افتاده است.
«احسان»، یعنی در نقمتهای زندگی، در ناخوبیها و ناخوشیهای زندگی، دیگری را خودم بینگارم. اگر فرزند من بیمار شود چقدر تب و تاب دارم که هر چه زودتر او به بیمارستان برسانم، حال اگر فرزند شما بیمار شد، من با همان تبوتاب او را به بیمارستان برسانم. یعنی هر بدی و ناخوشی که در زندگی دیگران است، گویا بدی و ناخوشی زندگی من است.
شاعر میگفت:
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ عمرش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد
میگوید من دوست دارم کسی که در پای من خار میریزد، حتی گلهایش هم خار نداشته باشد.
این شعرها و حرفها لااقل نوعی(Guide Line) هستند. نوعی راهنمای عمل. وقتی به فرزندمان میگوییم تا همهی کتابهای جهان را نخواندهای متوقف نشو، میدانیم که او نخواهد توانست همهی کتابهای جهان را بخواند، اما این را میگوییم تا به هیچ نقطهای قناعت نکند. به این توصیهها و دستورالعملها در روانشناسی و رواندرمانگری(Guide Line) میگویند. مولانا به این نکته خیلی توجه داشته است. میگوید:
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی
[مثنوی:دفتر چهارم]
یعنی همین که بگویی من به اینجا رسیدم، میگویم نه، هنوز راههای نرفته وجود دارد. تو بالاتر از اینی. میتوانی گامهای دیگری هم برداری.
اگر هم به آن درجه از نیکخواهی نرسیدی دستِکم به اینجا برسی که بتوانی عفو(بخشایش) داشته باشی. حتی اگر به این جا نرسی که بگویی «هر گلی کز عُمرش بکفد بیخار باد»، کَمِ کم بتوانی عفو کنی.
واقعا کلاهمان را قاضی کنیم چقدر منش و منویات زندگیمان با این سه اصل منطبق است. می دانم که کار بسیار سختیست ایجاد این انطباق و در این دنیای وانفسا تحقق آن اگر بگوییم ناشدنی می توانیم بگوییم بسیار مشکل و شاید رنج آور باشد. خود من بسیار رنجها متحمل شدم و چه بسیار افرادی بودند که درست به خاطر عمل کردن به یکی از این اصول از منش من سو استفاده کرده یا چوب لای چرخ زندگی من نهادند. ولی با وجود همه اینها بهتراست حداقل تلاشمان را بکنیم تا در پایان عمر نگوییم نکردیم و جوابی داشته باشیم که من سعی خودم را کردم و نشد.
در پناه حق