خودت مدیریت زندگیتو به دست بگیر.

مدیریت زندگی خود را به قضاوت‌ها و انتظارات دیگران گره نزنیم.

بسیاری از ما چنان به دیگران وابسته‌ایم که حتی خوب یا بد شدن خود را نیز به داوری‌ها و واکنش‌های آنها واگذار می کنیم و منتظر تأیید دیگرانیم و از خود نظری نداریم. اگر دیگران از ما تعریف و تمجید نکنند، کارهای نیکو را انجام نمی‌دهیم و چنان‌چه ما را سرزنش و نکوهش کنند، کارهای نیکو را ترک می‌کنیم. اگر به دیگران اعتماد کنیم و چند نفر از اعتماد ما سوء استفاده کنند، به این نتیجه می‌رسیم که اساساً اعتماد کردن به دیگران کار نادرستی است و آن را برای همیشه کنار می‌گذاریم. اگر خطاهای دیگران را ببخشیم و در این میان، چند نفر به خاطر بخشایش ما، گستاخ و پررو شوند، برای همیشه دست از عفو و بخشایش برمی‌داریم. اگر به دیگران کمک کنیم و کسانی از سخاوت ما سوء استفاده کنند، به طور کامل بخشش را ترک می‌کنیم. اگر کسی که دوستش داریم، به ما خیانت کند، حتی نسبت به سلامت جسم و جان خود نیز بی‌توجه می‌شویم و دست از همۀ کارهایی که برای بهبود کیفیت زندگی ما لازم‌اند، برمی‌داریم.

همۀ این کارها بدین معنا هستند که ما در درون خود نقطۀ قابل اتکای نیرومندی نداریم و که ما را در درجۀ اول به خاطر نیک‌بختی خودمان، و در وهلۀ بعد برای تقرّب به حقیقت و خدمت به انسانیت، به کارهای نیکو برانگیزد. عموم انسان‌ها خوب بودنِ خود را به تأیید و تکذیب دیگران گره می‌زنند و یا کسانی را به عنوان الگو قرار می دهند و کلااز آنها تقلید می کنند و هرکار زشت و زیبایی که آنها انجام می دهند را بدون اینکه با عقل و ذهن خود حلاجی کنند تقلید می کنند. در حقیقت این افراد با این کار تیشه به ریشۀ نیک‌بختی خود می‌ زنند. انسان اصیل اصول بنیادین زندگی و قانون‌های ثابت اخلاقی را مبنای زندگی خود قرار می‌دهد و بی اعتنا به نظرات و عواطف دیگران، با گام‌هایی استوار راه خود را طی می‌کند و کاری به تایید یا رد کارها و رفتارهای خود ندارد و در واقع انتظاری از دیگران ندارد. این چیزیست که من از سالها زندگی در یک کشور اروپایی و مردمش فرا گرفتم. مردم را که در جامعه می بینی اکثرا انتظاری از دیگران ندارند و اصول خود را چه درست چه غلط در زندگی خود دارند و همین باعث شده بدانند که با خودشان چند چند هستند به کدام سمت می روند. البته این به معنای بااصالت زندگی کردن‌نیست ولی به هر حال تکلیفشان با خودشان روشن است‌ و حداقل اگر مسیری راهم به اشتباه می روند دچار شرایط برزخی و ابهام و منتظر رد و تأیید دیگران هم نیستند.

نقل قولهای زیر از مادرترزا، به خوبی این موضوع مهم را تبیین می‌کند:

"بیشتر انسان‌ها غیرمنطقی و خودخواه‌اند، اما تو در هر صورت از خطاهای آنها چشم‌پوشی کن.

اگر مهربان باشی، ممکن است کسانی تو را ریاکار و فریب‌کار بخوانند، با این حال تو مهربان باش.

اگر موفق شوی، حتماً دوستان دروغین و دوستانِ راستین پیرامون تو جمع می‌شوند، اما تو موفق بمان.

اگر صادق باشی، ممکن است دیگران تو را فریب دهند، اما تو در هر حال صادق باش.

ممکن است کسانی آنچه را که در طول سال‌ها، با زحمت و کوشش فراوان، ساخته‌ای، یک‌شبه خراب کنند، با این حال تو سازنده باقی بمان.

اگر خوش‌بخت شوی، ممکن است دیگران به تو حسودی کنند و تو را بیازارند، اما تو خوش‌بخت باقی بمان.

ممکن است کارهای خوبِ امروز تو را فردا فراموش کنند، با این حال تو به کارهای خوب خود ادامه بده.

با تمام وجود به دنیا خدمت کن و بدان که در نهایت همه چیز میان تو و خداست، نه میان تو و مردم."

می دانم که انجام این کارها و اینطور رفتار کردن ها تا چه اندازه در شرایط امروز ممکن است بغرنج و سخت باشد ولی به هرحال هرچیزی بهایی دارد. این هم بهای سالم و بااصالت زندگی کردن است.

کافی است که ما در نهایت آگاهی و صداقت، در مسیر درست گام برداریم و با اصول درست زندگی کنیم. در این صورت می‌توانیم بی اعتنا به رد و قبول دیگران، با گام‌هایی استوار در راه خود به پیش برویم. به تعبیر زیبای مولانا، گلی که شکفته شده است، از رد و قبول دیگران بیمی به خود راه نمی‌دهد:

چون گل بشکفت و روی خود دید

زآن پس ز قبول و رد نترسد

(کلیات شمس، غزل ۷۰۳)

دلتنگی برای زندگی

امروز بعد از مدتها تونستم مطلبی بنویسم. این روزها سرم بسیار شلوغ بوده و کارها فراوان. از مشغله کاری بگیرید تا آماده سازی برای جلسه دفاع از تز کارشناسی ارشدم که در کنار کارم در آن مشغول به تحصیل بودم. موضوعش مدلی از کسب و کار دیجیتال بر پایه هوش مصنوعی در زمینه محصولات صنعتی بود. خدا را شکر توانستم با نمره متعادل و قابل قبولی آن را به اتمام برسانم و از تز پایانی ام به صورت آنلاین دفاع کنم. بعد از پایان تحصیلات تکمیلی ام این روزها کمی سرم خلوت تر شده و قصد دارم مطالعه چند کتاب که قبلتر تهیه کرده بودم را شروع کنم. به لطف خدا این چندروزه یکی از آنها را که هفته ها پیش مقداری از آن را در کنار کارهایم مطالعه کرده بودم و موضوعش در مورد نحوه و روش‌های ایجاد تغییر در خود بود را به پایان رساندم ولی چند کتاب دیگر مانده که هنوز مطالعه آنها را آغاز نکرده ام. اکثر موضوعات آنها در زمینه های مشابه و در حیطه توسعه فردی هستند. این روزها دلم بدجور برای یک زندگی بدون هیاهو و آرام تنگ شده. دلم یک سفر به یک مکان آرام و بکر می خواهد. جایی بکر که خالی از سروصدا و هیاهوی زندگی مدرن باشد و بتوانم کمی بیشتر آرام بگیرم و به استرس های روزمره فکر نکنم و کمی به مطالعه کتاب هایم بپردازم. البته مدت مدیدیست که به این درک رسیده ام که آخر و در پشت این حرص زدن ها چیز خاصی نیست و باید در لحظه لذت برد. ان شاالله اگر عمری بود دوباره خواهم نوشت و خواهم گفت.

ببین دلت چی می گه

زیاد فکر نکنید. یک زمانهایی دلی تصمیم بگیرید. این رو منی می گم که معتقدم باید سنجیده عمل کرد. ولی با تمام این احوال زمانهایی هستند که آدم هرچه سبک سنگین می کنه جور درنمیاد ولی حسش بهش می گه برو جلو و ریسک کن ارزشش رو داره. اینی که می گم به صورت علمی روش بحث شده. یادم هست چند سال پیش در یک سمینار یک ویدئو کلیپ از سخنرانی یک استاد دانشگاه در سوئیس می دیدم که برای جمعی از مدیران شرکت ها انجام می داد و می گفت ببینید حس دلتون چیه چون یک سری تصمیمات اصلا انگار با چهارچوب های عقلی درستیشون قابل اثبات نیست ولی حس و دلت بهت می گن درسته و به قول اون استاد سوئیسی به باوخ گفول Bauchgefühl خودتون عمل کنید‌.

نکات کوچک زندگی

این نکات رو جایی خوندم. بسیاری از آنها رو یا خودم تجربه کردم یا در اطرافم مشاهده کردم. واقعا درستند. درسته کوچکند ولی بسیار تاثیرگذار هستند. با هم یک نگاهی به اونها بیاندازیم‌:

۱. وقتی به شدت عصبانی شدی دستهایت را در جیبهایت بگذار.

۲. اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

۳. یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

۴. هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

۵. از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

۶. در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای درست قضاوت نکن.

۷. هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

۸. هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

۹. هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

۱۰. راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

۱۱. هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

۱۲. شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

۱۳. هیچوقت در محل کار در مورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

۱۴. طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

۱۵. بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

۱۶. هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

۱۷. فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

۱۸. فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند.

معلم کسی نشوید

سعی در تغییر کسی نکنید. آدمها بسیاری از زمانها مهربانند ولی زمانی که شما تصمیم به تغییر دادن آنها می کنید به سختی یک سنگ می شوند‌ چون بسیاری از آنها نمی خواهند یا نمی توانند از منطقه امن خود خارج شوند‌‌. لذا معلم افراد نشوید. شما یا با کسی در هر سطح و حیطه ای که در ارتباطید می توانید با همان شرایطی که دارد تعامل کنید یا نمی توانید و بالعکس. لذا سعی در تغییر دادن وی حتی اگر از سردلسوزی هم هست ، تلاشی بیهوده است. تنها کاری که می توان کرد این هست که غیرمستقیم به او نشان داد که رفتارش درست نیست البته اگر واقعا ایراد در رفتار او باشد. ولی تصمیم به تغییر با خود طرف است لذا اجبار کردن مستقیم و غیر مستقیم چه بسا نتیجه عکس می دهد. تغییر، پروسه مخصوص به خودش را می طلبد و با توجه به شرایط روندی طولانیست و بیشتر در زمینه فرهنگ سازمانی و موارد مشابه قابل اجراست ولی در زمینه فردی کاری بیهوده است. چه روابط اعم از کاری و خانوادگی و امثالهم را ندیدم که به خاطر همین تلاش برای تغییر دادن دیگری از هم پاشیده است. یک دوستی دارم که در زمینه دیتاساینس در جنوب آلمان کار می کند. با او صحبت می کردم او هم به من گفت "زمانی که در این شرکت تازه شروع به کار کرده بودم، مرا به خط تولید فرستادند تا با آن آشنا شوم دیدم که همه دارند به صورت روتین کارشان را انجام می دهند.بعد از گذشت مدت زمانی و بررسی پروسه تولید روش جدیدی به ذهنم رسید که ممکن بود بتواند سرعت تولید و راندمان کارگران را بالا ببرد و انها سریعتر بتوانند کارشان را به سرانجام برسانند. این خودش نوعی تغییر بود. ولی زمانی که با کارکنان و کارگران خط تولید آنرا در میان گذاشتم شروع به مقاومت کردن و بد و بیراه گفتن کردند. مسئله را با سرپرست خودم در میان گذاشتم او هم مرا دلداری داد که فلانی من می دونم تو ایده های خوبی داری و آدم ایده پردازی هستی و به تو و کارآمدی ات اطمینان دارم ولی یک نکته وجود داره اونم این هست که این افراد که تو می بینی سالهاست که به این روتین و رفتار عادت کرده اند و تغییر دادن و ترک این طرز کار و روتینی که در آن جا افتاده اند کار بیهوده ای است، پس تلاش کن ایده تغییرت را طوری پیاده کنی که روتین آنها را دستکاری نکند." می گفت این درسی بود که گرفتم. در درس مدیریت تغییراتی هم این را داشتیم به یک کیس استادی مشابه در همین زمینه بر خوردیم که تغییر روتین کاری یکسری از کارگران یک قسمت از شرکت که برای مدیر تازه وارد وحشتناک به نظر می آمد چطور باعث پایین آمدن بازدهی شرکت شد. لذا تغییر دادن آدمها بیشتر به فرهنگ سازی مربوط می شود و تغییر اتمسفر فرهنگی یک جمع که می تواند یک سازمان، شرکت ، خانواده و یا جامعه باشد و مستلزم پروسه ای زمانبر است‌ پس دست از تغییر دادن افراد آن هم به صورت تک به تک بردارید و معلم کسی نشوید.

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست.

تا مطلب بعدی خدا نگهدار

اطلاع رسانی و اهمیت آن در سازمان ها

از مهمترین مشکلات در بسیاری از سازمان ها عدم اطلاع رسانی موثر (تعریف نادقیق وظایف محول شده ) و عدم اطلاع رسانی به موقع به پرسنل است. این مطالب اگر ادا شوند بسیاری از تعارضات سازمانی یا سیستمی یا ایجاد نمی شوند یا به سرعت رفع خواهند شد. این مشکل در بسیاری از سازمان‌ها در سراسر دنیا وجود دارد. حتی من در شرکتی که کار می کنم این مشکل را به وضوح و کم و بیش می بینم. معمولا برای شروع یک پروژه یک ویژن و دیدگاه لازم است و قدم بعدی برنامه ریزی و بودجه بندی مبتنی بر واقعیت و سپس ارتباط یا کامیونیکیشن در زمان مناسب تا پرسنل زمان کافی برای آماده سازی خود برای انجام پروژه را داشته باشند. در هرکدام از اینها اشتباهی صورت بگیرد یا بسیار دیر انجام بشود پروژه امکان تاخیر در به سرانجام رسیدنش بالا می رود. مثلا در مورد اطلاع‌رسانی اگر در زمان نامناسب و به قول خودمان دقیقه نودی این کارها صورت بگیرد پرسنل و افراد درگیر در پروژه ناخوداگاه شوکه شده و فرصت آماده سازی خود را نخواهند داشت و همین باز باعث ایجاد سؤال و تعارضات فراوان و در نهایت تاخیر در به سرانجام رسیدن پروژه می شود. اگر هم اطلاعات به درستی منتقل نشوند باز هم پروژه دچار مشکل در پیشبرد می شود زیرا ممکن است پرسنل را دچار فهم اشتباه بکند و نتیجه کار محول شده به آنها با نتیجه مورد نظر فرسنگ ها فاصله داشته باشد که این هم باز منجر به کاهش سرعت پروژه و هدررفت منابع می شود.

پیچیدگی

امروز کمی فرصت کردم که مطلبی بنویسم.

زندگی ما پر از پیچیدگی هاست. این پیچیدگی ها به طور مرتب در مصداقهای مختلف خودنمایی می کنند. مهم نوع مدیریت آنهاست. اتفاقا درسی را چندهفته پیش با عنوان مدیریت پیچیدگی می گذراندیم. . در این سمینار به انواع موقعیت و سیستم ها از ساده تا پیچیده پرداخته شده بود. موقعیت و سيستم های ساده موقعیت هایی هستند راه عبور یا استفاده از انها راه مشخصی دارد و به سادگی امکان پذیر است و زمان و هزینه زیادی هم در پی ندارد. موقعیت ها و نظامهای پیچیده به دو دسته تقسیم می شوند نظام های پیچیده ای که ما از روابط در هم تنیده انها اگاهیم و می دانیم چطور کار می کنند (complication ) ولی راه رفع این موقعیت ها زمان و هزینه فراوانی را می طلبد. بگذارید یک مثال بزنم. یک اتوموبیل یا هواپیما دارای یک سیستم پیچیده است ولی این سیستم پیچیده توسط فرد یا افرادی طراحی شده و کارکرد آن مشخص است و راجع به آن جایی آگاهی و علم وجود دارد‌. یا یک موقعیت پیچیده مثلا یک بیماری صعب العلاج هست که راه درمان آن مشخص است ولی هزینه و زمان آن بسیار بالاست. در نوع دیگر پیچیدگی که آنرا پیچیدگی یا complexity می نامیم، نوعی از پیچیدگیست که هیچ علمی برای عبور از ان وجود ندارد و یا سیستم در هم تنیده آن به طور قابل فهمی واضح و مشخص نیست و معادلات زیادی که ما حساب آنرا نمی کنیم و اصلا نمی دانیم وجود دارند مدام ممکن است این پیچیدگی را تغییر دهند. بسیاری از بحران های امروزی از بحران های اقتصادی گرفته تا بحران های انسانی مثل جنگ ها و درگیری های مزمن و یا حتی بحران های دیگر مانند بحران کرونا از این جنس هستند و راه تعامل مشخصی برای آنها وجود ندارد و بشر باید ابتدا معادلات آنها را متوجه شود تا بتواند از آنها عبور کند. ولی متاسفانه با ندانم کاری ها به پیچیدگی های این موقعیت ها می افزاید. اینها همان کسانی هستند که با شعارهای سطحی ادعای حل سریع آنرا می کنند و با اعمالشان باز هم به پیچیدگی می افزایند.

در این سمینار ابتدا نشانه های این موقعیت ها را بازشناسی کردیم سپس تلاش کردیم از دید کاراکتر های مختلف از افراد مصر و سطحی نگر تا افرادی با اطلاعات ولی بسیار محتاطانه به موضوع می پردازند و همینطور افراد مطلع ولی بسیار منسجم به آن نگاه کردیم و انرا بررسی کرديم. راههای برخورد با موقعیت های ساده و پیچیده هم به ما آموزش داده شد که اینجا مجال پرداخت به آنها نیست. اميدوارم بتوانم آنها را در زندکی و کار بکار ببندم.

یک نکته هست که من پس از سالها زندگی در این کشور و دیدار از کشورهای توسعه یافته از شرق تا غرب کره خاکی دریافته ام و برای من درس زندگیست آن هم اینست که در تمام این کشورها به هر مسئله ای که به عنوان مشکل نگاه می شود آنرا به صورت علم در آورده‌ و راجع به آن تحقیق و بررسی صورت می گیرد. این را بیش از پیش در سمینارهایی این سالها می گذارنم بیشتر و بیشتر متوجه می شوم. باشد که در کشور ما هم همه به اين تفکر برسیم و از سطحی نگری در بسیاری از زمینه ها دست برداریم.

مدیریت تعارض

این چیزیست که هر مدیر و سرپرستی باید راجع به اون بدونه. ما روزانه به صدها و بلکه هزاران تعارض و اختلاف روبرو می شویم که باید برطرف و یا مدیریت شوند. خواه در زندگی کاری و عرصه مدیریت سازمانی خواه در زندگی شخصی با خانواده و دوستان و آشنایان. اختلاف و تعارض بخش لاینفک زندگی بشریست. اگر نتوانید با آن روبرو شوید زندگی برای شما ملال آور می شود. این چند روز سمیناری با عنوان مدیریت تعارض را شرکت کردم. در آن به انواع و اقسام تعارضات اعم از تعارض گرم و سرد و همچنین سبک برخورد با تعارضات افراد مختلف و همچنین راه حل های پیشنهادی که البته همه آنها ضمانت صددرصدی ندارند پرداخته شده بود. برایم جالب بود که تعارضات نیز مانند جنگ ها گرم و سرد و مستقیم و غیرمستقیم دارند و تعارضاتی که روزانه خودم در زندگی شخصی و کاری ام هم با مصداقهایی از آنها روبرو می شوم ولی نام و تعریف مشخصی از آن‌ها به طور مشخص تعریف نشده بود. مدرس این واحد هم یک دکتر روانشناس آلمانی بود که سعی می کرد کمی پراکتیکال به ما روش حل و مدیریت تعارضات را بیاموزد. او همچنین برای شرکت ها و سازمانهای فراوانی به عنوان یک کوچ Coach فعالیت کرده و سمینارها و ورکشاپ های مشابه برگزار کرده بود. مطالب و نکات زیادی در آن آموختیم و همچنین کانفلیکت استایل همه شرکت کنندگان در سمینار در پایان توسط مابقی شرکت کنندگان بررسی و ارزشیابی شد و در پایان هم چند پیپر و مقاله علمی به شرکت کنندگان ارائه شد که برای کار کلاسی و کسب نمره باید آنرا بررسی و چند هفته دیگر ارائه بدهند.

همه ما باید روش حل و مدیریت اختلاف را بیاموزیم و این یک اصل مهم در زندگیست. امیدوارم که بتوانیم بیش از پیش در این راه قدم برداریم.

سیستم های فنی اجتماعی

فردا دوباره یک سمینار دیگه داریم که به مبحث طراحی کاربر محور نوآوری های دیجیتال می پردازه. مدرس این سمینار یک استاد جوان در این زمینه است. قبل از آپلود جزوات و زمان بندی سمینار از ما خواست که در مورد طراحی ساختار کلی یک اپلیکیشن نوآورانه فکر کنیم و بعد از آموختن مطالبی که در سمینار تدریس خواهد شد به عنوان امتحان آنرا طراحی کنیم. این البته به معنی طراحی خود اپلیکیشن که لازمه داشتن مهارت برنامه و کد نویسی هست نیست. بلکه ارائه ساختار کلی که باتوجه به مراحل طراحی آن که در سمینار تدریس می شود هست. یک‌نگاه اجمالی به جزوات آپلود شده انداختم. برایم جالب بودند. ابتدا به مبحث HCI که همان Human Computer Interaction هست پرداخته شده بود و به مصداق های جالبی از موارد کاربرد و رویداد آن اشاره شده بود. در ادامه نیز به سیستم های سوشیوتکنیکال که همان سیستم های فنی اجتماعی هستند اشاره کرده بود که به نوعی به رسمیت شناختن تعامل بین فناوری و انسان است. در کل این سیستم ها از همپوشانی و تلفیق دو زمینه تعاملات اجتماعی و محصولات صنعتی بوجود می آیند. کسانی که در زمینه علوم اجتماعی متخصص هستند و همچنین مهندسان و برنامه نویسان شامل افرادی هستند که در طراحی چنین سیستم هایی همکاری می کنند. چون برای به کار گیری یک فناوری نه تنها تعاملات بین مصنوعات صنعتی و تکنولوژیک لازم است بلکه از آن مهمتر نحوه تعامل انسان که کاربر این تکنولوژی هاست با این فناوری‌ها هم حائز اهمیت است و باید برای کاربرد آنها سلسله ای از قواعد و قوانین، قرادادها و روش های کاربرد مختلف اندیشیده شود. یکی از گرایش های پرکاربرد این زمینه UX یا همان یوزر اکسپرینس است. در ادامه هم به بررسی عمیق تر سیستمهای فنی اجتماعی پرداخته شده بود و همچنین به موضوع تکنوچنج که از همپوشانی تغییرات فناوری و تغییرات سازمانی بوجود می آید و روشهای پیاده کردن سیستم های فنی اجتماعی در سازمانها. واقعا مبهوت می شیم از عمق استفاده فناوری ها در اجتماعات و سازمانها. یک زمانی بود تصور چنین سیستم هایی هم وجود نداشت ولی امروزه تقریبا در جایی هستیم که بدون این سیستم ها در جامعه و سازمانها کاری بدرستی پیش نمی رود‌. فعلا هم که موج استفاده از هوش مصنوعی در حال پیشروی با سرعتی سرسام آور هست.

داستان طولانی شد. سر شما را به درد نمی آورم. آخر هفته شما خوش.

باز هم هوش مصنوعی

هرچه در مبحث هوش مصنوعی جلوتر می رویم بحث برایم جالبتر و تا حدودی عمیق تر می شود. دیروز یعنی جمعه امتحان این واحد که نامش سازمان‌های داده بنیان (هوش مصنوعی برای مدیران) بود را پشت سرگذاشتیم. در این آزمون باید کیس استادی که چندهفته پیش به ما ارائه شده را با هوش مصنوعی ظرف مدت زمان دو ساعت و نیم تحلیل کرده و چند پرسش در مورد آن را پاسخ داده و پاسخ ها را با پاسخ هایی که خودمان بدون هوش مصنوعی به آنها رسیده ایم مقایسه کرده و تفاوت ها را بیان کنیم سپس پاسخ های جداگانه خودمان ، هوش مصنوعی و تفاوت های این دو را در یک فایل پرزنتیشن چندصفحه ای فشرده و با توضیحات صوتی کوتاه آماده کرده و در کلاود تحویل استاد بدهیم. چیزی که در مورد هوش مصنوعی علی الخصوص چت جی پی تی حین امتحان متوجه شدم این بود که کار با این ابزار هوشمند با وجود ددلاین، رسیدن به پاسخ مورد نظر ما به سوالات را علی الخصوص اگر تخصصی باشند توسط این وسیله ممکن هست بسیار زمانبر و مشکل کند. باید روی نحوه طرح سوال دقت کرد که هوش مصنوعی با توجه به سوال شما ممکن است پاسخی در بازه درخور ، تا حدودی متفاوت و یا کلا متفاوت بدهد. برای رسیدن به پاسخ مورد نظر باید چهارچوب ها را کاملا برای ابزار تعیین کرد تا ابزار هوشمند مسیری که برای پاسخ دهی طی کند را تشخیص دهد. در ادامه می توان با پرسشهای تخصصی تر به جواب نزدیک و نزدیک تر شد و هرچه در انتخاب سوالات دقت بیشتری کنیم زودتر به پاسخ خواهیم رسید و اگر سوالات دقت پایینی داشته باشند شاید ساعت ها به جواب نرسیم. من توانستم در دو ساعت بیست و پنج دقیقه فایل ها را آماده کرده و تحویل دهم. درست پنج دقیقه تا پایان زمان تعیین شده. امیدوارم که پاسخ ها مناسب بوده باشند. دو ساعت و بیست و پنج دقیقه نفس گیری بود که حتی نمی توانستم چشم از روی نمایشگر لپ تاپ بردارم . چیزی که برایم مسلم شد این بود که کار با این وسیله شگفت انگیز می تواند مشکل و حتی طولانی مدت باشد اگر به صورت غیرحرفه ای بخواهیم از آن استفاده کنیم. پس باید سعی کنیم راه و روش استفاده تخصصی تر از آن را بیاموزیم. نکته دیگری که متوجه شدم این بود که این ابزار هوشمند بشدت می تواند خلاقیت انسانی را چه به صورت مثبت و چه منفی تحت تاثیر قرار بدهد. تاثیر مثبت می تواند این باشد که پاسخ هوش مصنوعی بتواند به عنوان آلترناتیوی برای پاسخ های ما باشد و اثر منفی کاهش میزان خلاقیت خواهد بود، به طوری که ذهن و مغز ما به سمت کاهلی پيش برود و ديگر حوصله فکر کردن برای به پاسخ رسیدن را نداشته باشيم. این را استاد هم در تایید صحبت های من در پایان امتحان که از ما نظرخواهی کرده بود به آن اذعان کرد و گفت من‌هم تمایلی ندارم مغزم را برای حل مسائل به طور کامل کنار بگذارم. در پایان هم با وجود نفسگیر بودن امتحان، همگی ما از استاد تشکر کرده و به فواید و ضررهای چت جی پی تی اشاره کرده و مثالهایی از آن زدیم و از پروفسور مربوطه خداحافظی کردیم.

امیدوارم که نتایج قابل قبولی برای این آزمون بدست بیاورم. وقت همگی شما خوش دوستان عزیز

هوش مصنوعی مسئله این است‌!!!!!

هوش مصنوعی مسئله این است.

چند روز دیگه باز یک سمینار دانشگاهی داریم. اینبار در مورد سازمانهای داده محور که به موضوع بیگ دیتا و هوش مصنوعی می پردازه. باز هم دو کیس استادی برای آمادگی به ما داده شده که باید روی ان کار کرده و قبل از شروع سمینار تحویل بدهیم. در این کیس ها چه چیزهایی که نخوندم. شرکت هایی که در سیلیکون والی و هند تاسیس شده اند و مدل کسب کارشان براساس هوش مصنوعیست. هندی ها در این زمینه در حال درو کردن بازار با قیمت پایین و آپشن های بالا هستند. در یکی از این کیس ها یک شرکت هوش مصنوعی محور به نام نودل ای آی که در سان فرانسیسکو تاسیس شده مورد بحث بود. یکی از موسسان این استارت آپ هم هندی الاصل بود. در کل متن از تاسیس تا میزان خدمات و محصولات و اینکه چه خدماتی باید داده بشه و چه صنعتی می تونه مشتری بالقوه و بالفعل این شرکت که تصمیم گرفته در زمینه هوش مصنوعی با گرایش پریدیکتیو آنالیتیکس فعالیت کنه و فقط خدمات مشاوره ای نده صحبت شده. وقتی می بینم چکارها نمی شه کرد با این هوش مصنوعی یک زمانهایی هم ترس برم‌می داره و هم خوش بین می شم به آینده. ترس برم می داره از اینکه خیلی ها که ممکنه حرفه های تخصصی دارند هم شغلشون رو از دست بدهند و یا اینکه این هوش مصنوعی کنترلش از دست بشر خارج بشه و خودمختار خیلی کارها صورت بده و بشر را به سمت نابودی پیش ببره یا اینکه کنترلش دست انسانهای بی اخلاق و جانی و متعصب بیافته و از آن سو استفاده کنند. از طرفی هم خوشحالم که این تکنولوژی می تونه در خیلی زمینه ها مفید باشه. مثلا در تشخیص سریعتر بیماری ها در پزشکی یا در جلوگیری از کلاهبرداری در قراردادها که کاربردش بیشتر در زمینه حقوقی هست و همینطور کاهش بروکراسی. مثلا در زمینه کاهش بروکراسی کاربرد هوش مصنوعی در یک شرکت تولید کننده لوازم و سرویس های بهداشتی و زیربنایی ساختمان ها در یکی دیگر از کیس ها مورد بحث قرار گرفته بود که براساس نتایج یک مصاحبه که با کارمندان و مدیران اون شرکت در زمینه های مختلف از جمله فروش و خدمات پس از فروش انجام شده بود و می خواستند هوش مصنوعی را به شکل ایمیل بات پیاده کنند. از کارمندان در مورد دغدغه هاشون در زمان چک‌کردن ایمیل و در زمینه های شفافیت و پیچیدگی و روابط بین پرسنلی و همینطور داده ها سوال شده بود. آنها هم پاسخ داده بودند. ما هم باید نظر می دادیم که هوش مصنوعی به چه صورت می تونه در شکل ایمیل بات در این شرکت با توجه به دغدغه‌های اعلام شده کاربرد داشته باشه. پاسخ ها هم در مورد هر کیس استادی نهایتا در دو اسلاید پاورپوینت خلاصه می شد. مطالعه و درک و فهم متن ها از یک طرف و طراحی پاسخ و راهکارهای فشرده در دو اسلاید هم از طرف دیگر کمی کار را مشکل کرده بود و در مجموع من توانستم پیشنهادهای خودم در مورد راهکارها را در مجموعا چهار اسلاید برای دو کیس بگنجانم و تحویل دهم. امیدوارم که توانسته باشم پاسخ های مناسبی داده باشم. این کار تقریبا کل یک روز از دو روز آخر هفته مرا گرفت. ولی وقتی کار را تمام کردم و چند روز بعدش تحویل دادم حس سبکی خوبی به من دست داد. هوش مصنوعی تکنولوژی آینده است‌. به نظرم بهتر هست حداقل کمی در موردش بدانیم و از اثرات و کاربردهای اون آگاه باشیم. سخن در این باره را کوتاه می کنم که اگر بخواهم درباره هوش مصنوعی حرف بزنم صحبت به درازا می کشد.

فعلا بریم به باقی کارها برسیم. روز شما خوش خوانندگان عزیز و دوست داشتنی.

امان از فکر بیش از حد

هیچ چیز مانند زیاد از حد فکر کردن قاتل انرژی انسان نیست. به اندازه کافی فکر کن و بعد عمل کن. هیچ چیز کامل و پرفکتی در این جهان وجود ندارد. پرفکشنیسم یک بیماری روانیست . حداقل من در یک جامعه زندگی کرده ام که پرفکشنیسم را در حد زیادی در فرهنگشان و اعمالشان واثرات آن بر روح و روانشان دیده ام. یادم هست دانشجوی مهندسی که بودم یک استاد طراحی متودیک داشتیم که می گفت یک ماشین (نه اتوموبیل) ایده ال ماشینی هست که بدون استهلاک و هدر رفت انرژی محصول مورد نظر ما را تولید کند ولی آيا چنین چیزی ممکن است؟ مطلقا خیر. ما سعی داریم بهترین و ایده آل ترین ماشین یا محصولات را بسازیم ولی چنین چیزی امکان ندارد. پس فقط سعی در نزدیک شدن به ایده آل را می کنیم همین!!!

نتیجه: به اندازه کافی فکر و سپس اقدام کن. مابقی را هم به دست خداوند و سرنوشت بسپار ‌

راهبری سازمانی

یک جایی داخل یک شبکه اجتماعی خوندم "وقتی با یک مدیر صحبت می کنم این حس بهم‌القا می شه که او آدم مهمیه ولی وقتی با یک راهبر یا لیدر صحبت می کنم بهم حس مهم بودن خودم القا می شه." رمز هدایت درست یک شرکت یا سازمان هم همین هست. اگر یک مدیر یک راهبر خوب هم باشه قطعا نیروهای تحت امر و زیر دستش حس ارزشمندی بهشون دست می ده و برای اهداف سازمان تلاش می کنند ولی اگر حس کنند که رییس یا مدیر می گه اینجا حرف حرف منه و شما حق ندارید نطق بکشید و من می گم کجا چه بکنید و به اصطلاح بخواد میکرومنیجمنت رو اعمال کنه کارمندان یا از اون سیستم می روند یا با روحیات و بنیه ضعیف کار می کنند یا اصلا سر لجبازی می افتند و عمدا کار را پیش نمی برند. نتیجه این رفتارها هم مشخصه. پسرفت و عقبگرد سازمان یا شرکت و پیش به سوی بحران های متعدد مالی و سازمانی و عدم دستیابی به اهداف سازمان. این نکات رو در درس چند ماه پیش خودم مبنی بر مدیریت تغییرات و پرسنل هم داشتم و مثال های بسیاری ازش زده شد‌.

دیداری دوباره

امروز بعد از چند ماه که از سفر ژاپن برگشته بودم استادی که راهنمای ما در ژاپن بود به شهر خودش که نزدیک محل زندگی من‌هم هست آمده بود . از قبل مطلع بودم که به این شهر هم می آید . لذا ترتیبی داده بود که تعدادی از همسفری های این سفر و سفرهای قبلی دور هم در یک کافه جمع شوند. روز خوبی بود . صبحش برای چند تا کار شخصی و خرید رفته بودم اونجا و بعدش هم رفتم سرقرارمون. چند دقیقه ای زود تر رسیده بودم و روی لبه صندوق عقب ماشین نشسته بودم‌و داشتم یک پادکست مریوط به رشته خودم را گوش می کردم که ناگهان اومد و گفت هی علی سان ( این که "سان "به چه معنی هست رو رجوع کنید به مجموعه سفرنامه ژاپن) منم کمی سورپرایز شدم و بلند شدم و به گرمی سلام و علیک کردیم و در ماشین را قفل کردم و رفتیم داخل کافه نشستیم تا مابقی مدعوین هم بیان . ایشون تنها بود و همسر و دخترش رفته بودند یک شهر دیگه رو ببینند ایشون هم تو این مدت زمان اومده بود تا با ما دیداری تازه کنه . نشست و خوش و بش کردیم‌و یک غذایی سفارش داد و به منم تعارف کرد و گفت ببخشید گرسنه ام هست صبحانه هم نخوردم خیلی محترمانه بهم تعارف کرد و منم که باهم خودمونی شدیم و رالف صداش می کنم بهش گفتم رالف با من تعارف نکن و من صبحانه خوردم و سیرم راحت باش و غذایی که سفارش دادی رو میل کن. گفت علی سان هرموقع گرسنه ات‌شد بردار با حالت ریلکس گفتم راحت باش رالف . خلاصه صبحانه و ناهار (همون برانچ ) رو میل کرد و همینطور داشتیم راجع به اینکه چه سابجکت هایی رو می شه برای تز فوق انتخاب کرد صحبت می کردیم که کم کم مابقی بچه ها هم رسیدند. همه اونها به جز یک نفر همون همسفری های سفر ژاپن امسال بودند فقط یک نفرشون متعلق به دور اول سفرها بود که اسمش محمد و لبنانی بود و خیلی آدم جنتلمن و تحصیل کرده و باتجربه ای بود و استاد دانشگاه شده بود. در صنایع مختلفی کار کرده و حالا استاد مهندسی با گرایش صنعت دیجیتال در شهری در شرق آلمان شده بود. چند راهنمایی در زمینه کاری به من کرد و بهم گفت هر موقع کاری داشتی بهم زنگ یا ایمیل بزن. خلاصه چندساعتی از تجربیاتش برامون گفت منم از تجربیاتم گفتم و مشکلاتی که داشتم در زمینه رشد کاری و رفع مشکلات در زمینه های ترقی شغلی و مشکلاتی که در محل کار فعلی داریم و کمی ازش راهنمایی خواستم. واقعا وقتی آدم خودش از لحاظ آکادمیک رشد می کند ناخودآگاه سطح فکری اش هم رشد کرده و با افرادی از لحاظ فکری و کاری در سطح خودش هستند بیشتر نشست و برخاست می کند و به اهداف والاتر هم فکر می کند. این افراد هم معمولا افرادی با سواد آکادمیک خوب و عالی هستند. معمولا هم افراد با فرهنگ و جنتلمنی هستند. حداقل تجربه من که این را می گه. البته فرهنگ و اخلاق ربطی به تحصیلات ندارند ولی تحصیلات آکادمیک ناخودآگاه تا حدودی به رشد فرهنگی افراد هم کمک می کند. محمد هم ماشاالله در هر زمینه ای که ما صحبت می کردیم از تجاربش می گفت و ما هم استفاده می کردیم.

خلاصه چند ساعتی باهم صحبت کردیم و خوش گذراندیم. اواخر کار هم دیگر عصر شده و هواکمی خنک تر شد کم کم بچه ها خداحافظی کردند و رفتند و من و محمد و رالف و یکی دیگر از بچه ها ماندیم و کمی بیشتر صحبت کردیم و چند سلفی انداختیم و بعد به گرمی از همدیگه خداحافظی کردیم. رالف که چند روز بعدش به دلیل کاری باهمسر و دخترش راهی سنگاپور بود و از آن طرف هم به ژاپن برمی گشت ما هم همدیگر را بدرقه کرده و باهم ارتباط گرفته و هرکدام به سمت ماشینهامون که هرکدوم در یک سمت از خیابان پارک شده بود رفتیم. در مجموع روز خوبی بود. خوشحال بودم که دوست جدیدی پیدا کردم و رالف را هم دوباره می دیدم . مستحکم کردن دوستی های این چنینی به نفع همه ماست که هزار دوست کم است و یک دشمن زیاد.

شاد و سربلند باشید .

مذاکره و اصولش

سلام دوستان عزیز

این چند روز سرم خیلی شلوغ بوده و وبلاگ به روز رسانی نشده. واقعا این چند روز چندتا کار برام پیش اومد که به روز رسانی وبلاگ رو این چند روز به حاشیه برد و وقتم رو گرفت. خیلی نمی خوام بهشون بپردازم. بریم سراغ مطلب اصلی‌.

یکی دو روز پیش یک بنده خدایی یک سری فایل مذاکره برای من فرستاد خیلی فایل های جذاب و کاربردی هستند و فعلا مشغول گوش دادن به آنها هستم. برای من و رشته ای که در کنار کارم مشغول به تحصیل هستم خیلی مفید هستند. چه خوب هست که کسانی به فکر آدم و خیرخواه او باشند. کسی که راجع به فنون مذاکره در آن صحبت می کند یک کارشناس حاذق در این زمینه هست که در یکی از دانشگاههای به نام کشور تدریس داره‌. امیدوارم که بتونم ازش استفاده کنم. اصول و فنون مذاکره رو در ترم های بعدی باهاش سروکار داریم. مطلب جالبی که می گه اینه که مذاکره در سطح کلان نیست حتی در زندگی خصوصی خودت هم جریان داره وقتی با یک‌نفر داری صحبت می کنی تا قانعش کنی و اونم می خواد قانعت کنه در واقع دارید مذاکره می کنید. یکی از اصولی که نام برد برای مذاکره این بود که مذاکره وقتی مذاکره است که دو طرف بخوان باهم مذاکره کنند ولی وقتی کسی یک‌ طرفه بخواد طرف دیگه رو قانع کنه و اون طرفم‌نمی خواد باهاش حتی حرف بزنه این اسمش مذاکره نیست وقت تلف کردنه . مذاکره وقتی مذاکره است که دو طرف بخوان باهم حرف بزنند و بدونند که باید یک جاهایی trade off (بده بستان) داشته باشند و باهم منافع مشترک یا وابستگی منافع داشته باشند. اگر این سه یا چهار پیش شرط وجود نداشته باشه اسمش دیگر مذاکره نیست. خلاصه اینکه فاکتورهای زیادی در نتیجه دادن مذاکره موثرند. ایشالا اگر عمری بود و گوش دادم و مطالب جدیدی آموختم سعی می کنم با شما دوستان هم به اشتراک بگذارم تا شما هم استفاده ببرید.

روز خوبی داشته باشید.

همه تخم مرغ هایت را در یک سبد نگذار

یک‌ واحد در رشته ما هست به اسم کورپوریت فاینانس که در آن انواع و اقسام مدل شرکت ها از سهامی عام گرفته تا سهامی خاص و با مسؤلیت محدود و .... را شرح و توصیف می کند. در کنار آن مدل های سرمایه گذاری در بورس و توزیع ریسک در سرمایه گذاری در بورس و همینطور ارزش سرمایه اولیه در چند سال آینده را شرح و توضیح می دهد. استاد این واحد خودش در این رشته سالها کار کرده و علاقه زیادی هم به برندگان جوایز نوبل در اقتصاد داره. در جلسه اول از سمینار به ما گفت که می خواهید شرکت تاسیس کنید یا جایزه نوبل ببرید کدومش؟ منم به شوخی دست بلند کردم و گفتم هردو که بانی خنده در جلسه شد. آقا تا روز آخر سمینار تا می خواست یک مبحث رو توضیح بده می گفت چون همتون هم می خواهید نوبل ببرید و هم شرکت موفق تاسیس کنید این مطلب بدردتون می خوره😄😄😂😆و همینطوری بانی خنده و شوخی سرکلاس می شد.

در خلال این سمینار یک تئوری مهم در زمینه سرمایه‌گذاری در بورس که توسط هری ام مارکویتز آمریکایی در سال ۱۹۵۲ مطرح شده و در سال ۱۹۹۰ به همین خاطر ایشون نوبل اقتصاد گرفته بود به عنوان بخشی از درس به تفصیل بهش پرداخته شد. خلاصه این تئوری که به اسم تئوری پورت فولیو معروف هست بر مبنای این ضرب المثل هست که همه تخم مرغ هات رو داخل یک سبد قرار نده. یعنی همه سرمایه ات در بورس را در یک شرکت خاص سرمایه گذاری نکن تا ریسک سرمایه گذاری ات در سهام کاهش پیدا کنه. بر مبنای این مثل اقای مارکویز که یک ریاضی دان هم هست یک فرمول برای توزیع سرمایه تعریف کرده که برمبنای آن می توان سرمایه اولیه را قسمت بندی کرد و هر قسمت سرمایه را در یک شرکت خاص سرمایه گذاری نمود تا در صورت افت ارزش سرمایه کل سرمایه اولیه بر باد نره و شاید بشه با قسمت دیگه که در یک شرکت دیگه سرمایه گذاری شده و سهام آن خریداری شده اون ضرر را جبران کرد و اگر هم هردو شرکت رشد سهام داشتند که سرمایه شما چند برابر شده‌‌. توصیف این تئوری پیچیده است و در مقال نمی گنجه. این تئوری امروزه تقریبا پایه اکثر سرمایه گذاری ها در بورس هست و به صورت یک قانون نانوشته در اومده. الان چند روزه خودم رو مشغول کردم تا ازش سردربیارم چون می خوام یک مینی تز که به عنوان امتحان این درس در نظر گرفته شده را در این زمینه بنویسم و با استفاده از این تئوری توزیع ریسک در سرمایه گذاری در سهام چند شرکت مطرح در بورس را با قرار دادن سهام این چند شرکت در فرمول تعریف شده این تئوری بسنجم. الآن دنبال پیاده کردن این فرمول در اکسل هستم به کمک همکلاسی خودم که اون هم همین موضوع را انتخاب کرده. اگر بتونیم پياده اش کنیم نصف بیشتر راه را رفتیم و فقط کافی ارقام را داخل فرمول تعریف شده در اکسل ریخته و نتایج را بررسی و تحلیل کنيم و سپس نتایج تحلیل و بررسی را در قالب مینی تز بنویسیم و تحویل بدهیم. امیدوارم که بتونم به امید خدا این کار رو هم مانند واحد های قبلی به خوبی به سرانجام برسونم.

جدای از تمام مطالبی که الان اسم بردم از همه بیشتر مبنای این تئوری نظرم را جلب کرد. "همه تخم مرغ هات رو داخل یک‌ سبد نگذار" جالب هست که این مثل در همه جا کاربرد داره هم در دوست و شریک پیدا کردن، هم در سرمایه گذاری کردن، هم در صنعت بیمه و هم در بسیاری زمینه ها. برام خیلی جالبه که خیلی ها می دونند نباید فقط به یک منبع متکی باشند ولی بازهم این کار رو می کنند آنهم به دلایل واهی مثل رودربایستی و خیلی مسائل و سنت های غلط مشابه. در این مثل بر عدم اعتماد به یک منبع یا فرد یا محل خاص تاکید زیادی شده که متأسفانه یا خوشبختانه درست هم هست. نمودش هم در مثل یک دشمن زیاد است و هزار دوست کم به وضوح مشخص هست. دنیا جایی شده که اگر شریان حیاتی، مالی، جانی ، اعتمادی و .... تنها به یک منبع خاص متصل باشه خطر و ریسک باخت بسیار بالا می ره. این واحد هم نه تنها درسی برای سرمایه گذاری در بازارهای مالی بلکه در بازارهای دیگه مثل دوست یابی و اعتماد و شراکت و بسیاری زمینه های دیگر برای من داشت. اميدوارم که بتونم در زندگی هم آن را پیاده کنم.

سفرنامه ژاپن (روزهای پایانی)

الان که دارم این متن رو تایپ می کنم نشستم در فرودگاه اوزاکا برای پرواز به سمت آلمان. چقدر این‌دوازده روز زود گذشت. وقتی جایی به دل آدم می نشینه و خوش می گذره قطعا زمان سریعتر می گذره ، چه می شه کرد. خیلی تجارب مهم و ارزشمند در این سفر کسب شد. چیزهای زیادی درباره مردم و کشور ژاپن شنیده بودم که دیدن از نزدیک ژاپن آنها را برای من باورپذیر کرد.

روز دهم از توکیو سوار قطار سریع السیر ژاپن (شین کانزن) شدیم به‌سمت هیروشیما در راه با استاد آلمانی هماهنگ کننده صحبت های زیادی کردم. از فرهنگ کاری مردم ژاپن خیلی برام گفت کلا آدم خوش قلب و مهربانی هست. همینطور که قطار در حرکت بود کوه فوجی یاما از دور نمایان شد و ایشون به من گفت اگر می خواهی عکسی بندازی الان وقتش هست که منم رفتم دم پنجره و عکس انداختم . میان راه در اوزاکا پیاده شدیم تا قطار عوض کنیم و اونجا ایشون به دفترش رفت و ما رو به دستیار و دانشجوی خودش سپرد تا باهم به هیروشیما برویم. به هیروشیما که رسیدیم. هتل نزدیک ایستگاه قطار بود و وسایل و چمدان ها رو گذاشتیم و چون اتاق ها هنوز آماده نبود بیرون آمدیم و رفتیم تا با کشتی به جزیره میاجیما برویم. دیدن این جزیره خیلی برام جالب و جذاب بود. داخل این جزیره آهو و گوزن های وحشی همینطور آزاد می چرخیدند و با مردم خو گرفته بودند. همینطور در خیابانها که قدم می زدی تک به تک یا گروهی اونها رو می دیدی . می شد به آنها غذا داد و نوازششان کرد. کمی در شهر چرخ زدیم و عکس انداختیم. یک دروازه دین شینتو در ساحل خشکی جزیره واقع بود که هنگام جزر و مد تا حدودی به زیر آب می رفت و بیرون می آمد و مانند آهوها جزو جاذبه های توریستی شهر محسوب می شد. کمی در جزیره گشت زدیم و بعد دوباره با کشتی به سرزمین اصلی برگشتیم و با قطار به سمت هیروشیما حرکت کردیم. به هتل که رسیدیم اتاق ها تحویل گرفته و وسایل را داخل اتاق گذاشتیم و آماده شدیم تا بیرون برای شام برویم‌. بعد از سریع دوش گرفتن و نماز خواندن فوری به لابی برگشتم تا با گروه برای شام که قرار بود اوکونومیاکی(یک غذای ژاپنی تا حدودی شبیه به لازانیا) به یک رستوران سنتی برویم. در یک رستوران سنتی دور یک سکو نشستیم و آشپز از ما سفارش گرفت و همونجا روی اون سکو که سکوی داغ بود غذا را پخت و جلوی ما گذاشت. غذای خوشمزه ای بود جای همه شما خالی دوستان.چیزی که خیلی برای من جلب توجه می کرد این بود که با وجود اینکه آمریکایی ها بلاهای زیادی سر این مردم آورده بودند(حتی بیشتر از مردم ایران) و در اون بمباران در دم ۲۰۰۰۰۰ هزار نفر کشته شده بودند ولی هیچ جایی شعاری ضد آمریکایی یا غربی به چشم نمی خورد. در واقع اونها یاد گرفته از تهدیدها فرصت بسازند و کينه ها را دور بریزند. ماهم بعد از دهها بعد از آزادسازی خرمشهر هنوز به اشغال کننده آن فحش و ناسزا می دهیم. این شهری که من دیدم هیچ شباهتی با هیروشیمای آن زمان که در فاصله و دایره دو کیلومتری از انفجار بمب هیچ هیچ ساختمان و بنی بشری زنده نمانده بود نداشت. ساختمان ها مدرن تر و شهر محل صنایع مهم مانند شرکت خودروسازی مزدا شده بود. واقعا تفاوت حرف و عمل را اینجا بیشتر متوجه شدم. ما ملت حرفیم ولی وقتی پای عمل به میان می‌آید خودمان را به آن راه می زنیم. چقدر در تمام این مدت که در ژاپن بودم بغضی از ناراحتی گلوم رو گرفته بود و دلم برای کشوری که از اون میام بدجوری سوخته بود. بگذریم، بعد از موزه بمباران اتمی هیروشیما بازدید از تنها ساختمان ویرانه به جا مانده از انفجار بمب اتمی به بازدید کارخانه و موزه شرکت اتوموبیل سازی مزدا واقع در ساحل هیروشیما رفتیم. کارخانه به حدی وسیع بود که برای رسیدن به موزه و سپس خط تولید نهایی Final Assembly line حدود ۵ الی ده دقیقه با اتوبوس رفتیم تا به درب موزه رسیدیم بعد از مرور تاریخ شرکت مزدا که در ابتدا دوچرخه و موتور سیکلت های سه چرخ می ساخته وارد خط مونتاژ نهایی شدیم که طبق معمول عکس برداری از آن ممنوع بود. کارگرها عین ساعت مشغول کار بودند و باز هم اینجا همان ربات های حمل کننده تجهیزات و قطعات به صف کنار خط تولید ایستاده بودند و به مرور که اتوموبیل روی خط مونتاژ جلو می رفت انها هم او را همراهی می کردند و کارگر مونتاژکار هم عین ساعت قطعات را برمی داشت و در جای مربوطه مونتاژ می کرد‌. البته ناگفته نماند که بیشتر کار مونتاژ را در قسمت های قبلی و همینطور در این قسمت ربات های مونتاژکار انجام می دادند. بعد از اتمام بازدید از کارخانه و موزه شرکت مزدا راهی هتل شده و وسایل را برداشتیم تا دوباره به شهر کوبه که در ابتدای سفر به آنجا رفته بودیم برویم و حدود یک ساعت و نیم بعد در آن شهر بودیم.

روز بعد از کوبه به کیوتو رفته و از کارخانه شرکت پاناسونیک بازدید کردیم. در واقع از بخشی از شرکت پاناسونیک که به تولید مولد های تولید برق از هیدروژن می پرداخت. بعد از کمی توضیحات به بازدید از محوطه ای در شرکت پرداختیم که با تلفیق این مولد ها و پنل های خورشیدی انرژی پاک تولید می کرد. نام این محوطه کیبو فیلد نام داشت و سال گذشته مورد بازدید رییس جمهور آلمان هم قرار گرفته بود. بعد از توضیحات لازم در مورد این قسمت بازدید ما به اتمام رسید و به سمت کیوتو رفته از محل های قدیمی شهر که بسیار سنتی هستند رفتیم. کیوتو شهری بسیار سنتی هست و سالها پیش پایتخت ژاپن بوده. برایم جالب بود که می دیدیم زن و مردهای زیادی با لباسهای سنتی ژاپنی مثل کیمونو در این شهر تردد می کنند. در محله نِنه نو میچی کیوتو یا همان محله سنتی که تا دامنه کوهستان امتداد داشت ساعاتی چرخیدیم و از معابد بودایی که در آنها جای سوزن انداختن نبود بازدید کردیم. در پایان هم به سرعت به شهر کوبه برگشتیم و خودمان را برای خوردن شام مخصوص کوبه که نوعی استیک هست آماده کردیم. چه شب به‌یاد ماندنی شد و کلی گفتیم و خندیدیم. از فردای آن روز دیگر برنامه به اتمام می رسید و هرکس می خواست می توانست بیشتر بماند.

فردای آن روز چمدان را بسته‌ و همراه یکی از اعضای گروه که او هم می خواست زودتر به آلمان برگردد به فرودگاه آمدیم و منتظر پرواز به سمت آلمان هستيم. در این دو هفته این قدر از این مردم احترام دیدم که خجالت کشیدم. در تمام این مدت که در قطار به سمت فرودگاه نشسته بودم بغض و ناراحتی گلویم را گرفته بود که چقدر این کشور با فرهنگ ما قرابت دارد ولی کشور ما با وجود این همه منابع و مردمی مهربان به دلیل یک سری فرهنگ و سنن اشتباه و سیاست های حکومت داری نادرست به اینجا رسیده است. ژاپن هم مردمی سنتی داشت ولی چون سنت های غلط را از فرهنگشان حذف کرده اند و سنت های زیبا و به جا از‌جمله دقت احترام و افتادگی ، با برنامه کار کردن ، عدم منفعت طلبی و اعتماد به همدیگر در فرهنگشان جا افتاده بسیار باعث رشدشان شده است. همه اینها را عنوان کردم تا بگویم عدم رشد و پیشرفت یک ملت به دلیل سنت ها نیست و نمی توان گفت اگر بخواهیم پیشرفته شویم باید در کل تمام سنت ها را کنار گذاشته و آداب و سنن را به فراموشی بسپاریم بلکه فقط باید سنن زشت و بی فایده را کنار گذاشت. این درواقع برداشتی بود که من از سفرم به ژاپن به آن رسیدم. در این شک ندارم که این تجاربی که در سفر ژاپن کسب کردم و چیزهایی که دیدم و خاطرات این سفر تا مدت ها در ذهن من باقی خواهد ماند و تلاش خواهم کرد که نهایت استفاده را از آنها ببرم.

در انتها از شما دوستانم که وبلاگ من را مطالعه و این سفرنامه را تا انتها دنبال کردید تشکر می کنم‌. امیدوارم که برای همه شما مفید واقع شده باشد. امیدوارم دوباره اگر عمری بود و زمانی به سفر رفتم بتوانم سفرنامه ای جدید برای شما بنویسم. در پناه خدا باشید.

سفرنامه ژاپن (روز پنجم تا نهم)

الان که دارم این متن رو می نویسم‌نشستم داخل قطار به سمت هیروشیما. در این چهارپنج روز شهرهای هاماماتسو و توکیو را دیدیم و با دانشجویان زیادی از دانشگاه های مختلف دیدار داشتیم.هاماماتسو از موزه پیانو یاماها بازدید داشتیم به همراه پرفسور و چند دانشجوی ایشون بعد از اون به دعوت آنها دانشگاه آنها رفتیم . بعد از معرفی ما به همدیگر دانشجوها چند ارائه در مورد استارت آپ های این شهر را که اماده کرده بودند را برای ما پرزنت کردند. استارت آپ های جالبی بود. بخشی از این استارت آپ ها مباحثی از مدیریت زنجیره تامین مثل RBV را در سازمانهای خودشان پیاده کرده بودند. چیزی که من متوجه شدم این بود که ژاپنیها و در کل ملل شرق آسیا لهجه ای دارند که به سختی با زبانهای لاتین قابلیت مچ شدن داره و برای همین یادگیری زبانهای غربی مثل انگلیسی، المانی و امثالهم برای آنها کمی زحمت بیشتری می طلبه و در تلفظ کلمات زبانهای با ریشه لاتینی برایشان مشکل است. مثلا با استاد ژاپنی که صحبت می کردیم کاملا متوجه حرفهای ما که به انگلیسی می گفتیم می شد ولی وقتی می خواست جواب بدهد با لهجه ژاپنی با ما انگلیسی صحبت می کرد که به سختی می شد کلمات انگلیسی را در آن تشخیص داد یا زمانی که به ارائه آنها گوش می دادیم مشخص بود که به سختی قادر به تلفظ واژه های انگلیسی هستند. بعد از پایان ارائه ها با آنها موقتا خداحافظی کرده و به هتل برگشتیم و کمی استراحت کردیم. در فرصت کمی که داشتم فورا دوش گرفتم و نماز خواندم و فورا به لابی هتل برگشتم چون استاد و دانشجوها ما را به شام دعوت کرده بودند‌. غذای آن را یکی از همون استارت آپ ها آماده کرده بود که بنیانگذارش ادعا می کرد برای امپراطور ژاپن هم قبلا غذا سرو می کرده. از غذای ژاپنی نگم براتون اکثرا ماهی خام و هشت پا و مارماهی و امثالهم بود . سوشی که انواع مختلف داره هم هست. باورتون نمی شه که من به زور کمی تونستم اون غذاهایی که آورده بودند-البته اونهایی که برای من قابل خوردن بودند- را قورت بدهم چون ژاپنی ها خیلی حساسند و اگر کاری برای کسی بکنند و طرف رضایت نداشته باشه در دلشون ناراحت می شوند بدون اینکه خیلی به روی خودشون بیاورند. بعد از شام و گفتگو و بگو بخند با دانشجوها دیگه در اختیار خودمون بودیم بعضی ها که می خواستند بیشتر خوش بگذرونند به باری رفتند با چندتا از این دانشجوها و استادشون برای آواز خونی و بزن و برقص و تا نصف شب اونجا بودند. من و یکی دو نفر دیگه خداحافظی کردیم ازشون و برگشتیم هتل چون خیلی خسته بودیم . این چند روز حسابی راه رفته بودیم منم یکی از انگشت های پام ورم کرده بود‌. باورتون نمی شه که اتاق من و حمامش در هاماماتسو اینقدر کوچک بود اصلا نمی شد توش درست چرخید و به در و دیوار نخورد 😄. این را با وجود این می گم که تازه جثه ای خیلی درشت و چاق ندارم ولی تا حدودی چهارشانه هستم. فردای اون روز به کارخانه موتورسیکلت سازی یاماها برای بازدید رفتیم . خط تولیدی تقریبا فول اتوماتیک که ربات ها تقریبا اکثرا کارها را به عهده گرفته بودند. سکوهای مونتاژ فول اتوماتیک و همینطور قفسه های حاوی قطعات در مسیرهایی برایشان تعیین شده حرکت می کردند و در ایستگاههای لازم توقف می کردند و ارتفاع خود افزایش یا کاهش می دادند تا عملیات مونتاژ بخشی از موتورسیکلت روی آن انجام بشود. با دیدن این صحنه ها برایم تقریبا حرفهایی و نقل قول هایی که قبلا در مورد حذف شغلهای رده پایین و متوسط مسجل تر شد. قبل و بعد از بازدید در موزه و نمایشگاه یاماها اکثرا محصولات تولیدی یاماها را دیدیم یاماها تنها پیانو و موتورسیکلت تولید نمی کند بلکه انواع و اقسام محصولات مثل موتور قایق و کشتی، صندلی چرخدار دارای قوای محرکه ، خودروهای برقی کوچک مخصوص زمین گلف، دستگاه چمن زن، ژنراتورهای برق کوچک بنزینی و بسیاری محصولات دیگر . ژنراتورهای برقی و موتورهای قایق را به خوبی به یاد دارم. در بچگی برق می رفت مغازه ها هرکدامشون اونها رو روشن می کردند تا دوباره لامپها مغازه ها رو روشن کنند، موتورهای قایق را هم از زمانی که شمال می رفتیم و سوار قایق موتوری می شدیم در خاطرم مانده. در نمایشگاه یک شبیه ساز موتورسیکلت هم بود که سوارش شدم و درست عین موتورسیکلت واقعی با آن دقایقی رانندگی کردم با وجود اینکه خیلی با موتور سواری آشنا نبودم تقریبا زود یاد گرفتم چطوری می شه این موتور سیکلت را راند. 😁 بعدش از دانشجوها و استادشان و بانیان که این بازدید را امکان پذیر کرده بودند تشکر و خداحافظی کردیم. یک رسم زیبایی که ژاپنی ها دارند این هست موقع بدرقه دست جمعی برای مهمانهایی که از آنها پذیرایی کرده اند و حالا در اتوموبیل یا قطار و اتوبوس نشسته‌ اند لبخند می زنند و دست تکان می دهند.

بعد ازپیاده شدن از قطار توکیو در ایستگاه مرکزی شهر مبهوت این شهر شدم. ایستگاه قطار توکیو و جمعیتی که در آن موج می زد واقعا شگفت انگیز بود. مردم در پله برقی ها همه در سمت چپ و در صف می ایستادند و کسانی که عجله دارند بتوانند از سمت راست سریعتر پایین بروند روی سکوها محل ایستادن و محل عبور کسانی که می خواهند از قطار پیاده شوند مشخص بود. در ساعت‌های شلوغی مامورینی با یونی فرم شبیه پلیس می ایستادند و جمعیت را در سکوها راهنمایی و هدایت می کردند. سر ساعت در محل ایستادن صف تشکیل می شد و یک راه روی انسانی برای پیاده شدن مسافران تشکیل می شد. اینکه اینقدر این مردم به قوانین احترام می گذارند‌ واقعا برای من شگفت انگیز و قابل احترام بود. تا به حال تین قدر احترام به مقررات را با وجود اینکه به کشورهای زیادی سفر کرده ام یک جا در یک کشور ندیدم. در توکیو به یک هتل سنتی رفتیم که اتاقهایش عین سریال های ژاپنی که‌ در کودکی می دیدیم طراحی شده بود. کف اتاق حصیر ژاپنی (تاتامی) و رختخواب هایی که کف اتاق پهن شده بود و همینطور در و پنجره های تاحدودی شفاف و کشویی و میزهای کوچک باید دو یا چهارزانو پشت آن نشست.یک مرتبه پرت شدم به دوران بچگی و سریال های ژاپنی با ديدن این اتاق و دکوراسيون آن. یک حمام سنتی ژاپنی هم در طبقه آخر بود که شبها می شد رفت و در حوضچه های آب گرم طبیعی آن برای دقایقی آرام گرفت. این حوضچه های آب گرم فراوانند چون ژاپن یک جزیره تقریبا آتشفشانی هست‌ . در توکیو به بازدید بزرگترین شرکت تولید فولاد ژاپن رفتیم. محصولاتی که تولید می کرد در کنار فولاد مثل لوله و پروفایل فولادی و همینطور طراحی و اجرای کارخانجات فولاد. بانی بازدید ما از کارخانه یک مدیر سالخورده و استاد دانشگاهی بود به نام آقای اوزومی. به ایشون اوزومی سِن سِی می گفتند که فرد کامیونیکاتیو و خوش مشربی بود. کلا لقب سن سی به افراد عالیرتبه و قابل احترام می گفتند. افراد محترم و رده پایین تر را با لقب سان خطاب می کنند مثلا اسم کسی اگر حسین یا علی یا مایکل یا هر اسمی باشه بهش می گن حسین سان ، علی سان یا مایکل سان. یک مرتبه یاد کارتون ایکیو سان افتادم و معنی اونو متوجه شدم. بگذریم از موضوع پرت نشویم. زمینی که کارخانه روی آن احداث شده بود یک جزیره مصنوعی بود که با پر کردن دریا کارخانه را روی آن بنا کرده اند. تکنولوژی این کار مدتهاست که در ژاپن جا افتاده چون به طور متعدد و در موارد دیگر دیده ام. مثلا فرودگاه کانزای در اوزاکا هم به همین طریق احداث شده. چون در ژاپن کمبود زمین مسطح و محوطه برای احداث ساختمان و تجهیزات وجود دارد این کشور مجبور به ایجاد سطوح مصنوعی روی دریا شده است. روز بعد به بازدید از دومین ابرکامپیوتر ( سوپر کامپیوتر) بزرگ دنیا به اسم فوگاکو رفتیم. قدرت آن اگر اشتباه نکنم بیشتر از ده به توان سیزده محاسبه در ثانیه بود‌. در زماني که تعداد صفرهای این عدد را شمردیم این کامپیوتر می توانست به تعداد این ثانیه ها ضرب در ده به توان سیزده محاسبه انجام دهد. در محل استقرار این ابرکامپیوتر موارد استفاده از ان مثل شبیه سازی انتشار ویروس کووید ۱۹ در یک فضای بسته و امثال آن به نمایش گذاشته شده بود. روز سوم حضور در توکیو باز هم یک دیدار با دانشجویان ژاپنی در یک جزیره مصنوعی ایجاد شده(اودَیبا) که الان به آن جزیره آینده می گویند برنامه ریزی شده بود‌. تکنولوژی جالبی روی آن جزیره پیاده شده بود‌. در عین حال زیر سطح این جزیره مصنوعی زباله دان توکیو بود این جزیره طوری طراحی شده بود. که این زباله ها آسیبی به کسی نرسانند و روی آن یک شهر با طراحی و معماری فوتوریستیک ساخته شده بود. معماری ساختمانها طراحی فضایی داشتند مثلا یک ساختمان عین اهرام برعکس ساخته شده بود یا یک ساختمان که یک سالن کروی شکل در میان دو واحد آن به حالت تقریبا آویزان ایجاد شده بود. سپس با دانشجویان گروه بندی شده به یک محل و ساختمان و مرکز تفریح و سرگرمی فوتوریستیک که الان یکی از جاذبه های توکیو شده رفتیم. اسم آن محل تیم لب پلنت بود ک حالت فوتوریستیک داشت. در سالن تاریک آب جاری می شد در تاریکی با پروژکتور نورپردازی می شد انگار که ماهی در این آب شنا می کند. در کل جالب بود. توصیه می کنم اگر گذارتان به توکیو افتاد حتما به این محل سربزنید. این دانشجوهای ژاپنی کلا بسیار خجالتی هستند. با دانشجویی که در گروه ما دسته بندی شده بود بعد از تیم لب پلنت به محلی برای صرف ناهار رفتیم و از او خواستیم یک ناهار و اسپشیالیتی ژاپنی برای ما انتخاب کنه بعد از صرف ناهار دیدم که دو دستش را روی هم گذاشته به حالت شکرگزاری وچشمهایش را بست و زیر لب ذکری زمزمه کرد و از خدا تشکر کرد. این سنت تشکر و شکر گذاری ژاپنی ها خیلی به دلم نشسته. حتی مثلا وقتی مهماندار قطار از واگن ما عبور می کند به انتهای واگن که‌ می رسد رو به ما می چرخد و به مسافران به حالت احترام تعظیم کوتاهی می کند و به واگن بعدی می رود. بعد از تیم لب پلنت و ناهار با دانشجوهای ژاپنی خداحافظی کردیم. برای بعد از ظهر اون روز و رور بعدش که یکشنبه بود برنامه ریخته نشده بود. برای همین با یکی از بچه ها قرارگذاشتیم چندجای توریستی توکیو را ببینیم. خودم به تنهایی به معبد میجی امپراتور اصلاحگر ژاپن که همزمان با امیرکبیر در ایران دست به اصلاحات بنیادی در ژاپن زد رفتم اداب عبادت ژاپنیها را دیدم قبل از ورود به معبد یک شستشوی وضو مانند بدون مسح پا و نوشیدن آبی که از شیرهای بخصوص جاری بود انجام می دادند و سپس وارد محوطه اصلی معبد شده و نزدیک ساختمان اصلی می شدند و از پله ها بالا رفته و یک سکه داخل یک صندوق می انداختند و دو دست را به هم زده و به هم می چسباندند و به حالت شکر گذاری چشمها را می بسته و زیر لب ذکر کرده و سپس سکوت می کردند. بعد از چند ثانیه سکوت تعظیم کوتاهی کرده و از پلکان پایین می آمدند. در این معبد مراسم ازدواج سنتی ژاپنی هم برگزار می شد. خیلی شانس آوردم که اتفاقی توانستم شاهد این مراسم ازدواج باشم که عروس داماد با لباس سنتی ژاپنی که با دو روحانی دین شینتو و پدر و مادرشان همراه بودند به ارامی عرض محوطه را طی می کردند به طوری یکی از روحانیون چتری از جنس چتر سنتی ژاپنی برای حفاظت از نور افتاب بالای سر آنها از پشت سر نگه داشته بود. به انتهای محوطه که می رسند کوتاه می ایستند و روحانی رو به آنها کرده و با آنها صحبت می کند که ظاهرا خطبه عقد آنها را می خواند و به آنها تبریک می گوید سپس جمع متفرق می شوند. در روزهای بعدی با یکی از همسفری ها به دیدن برج اسکای تری که با بیش از ۶۰۰ متر ارتفاع بلندترین برج جهان است (برج با آسمان خراش متفاوت است) رفتیم و تا ارتفاع ۴۵۰ متری برج بالا رفتیم. دیدن توکیو در در آن ارتفاع واقعا شگفتی آور بود. با وجود اینکه دو روز قبل از آن به طبقه آخر آسمان خراش شهرداری توکیو رفته بودیم و توکیو را در شب و نورانی از بالا دیده بودیم اینبار توکیو را از ارتفاع بالاتری می دیدیم. تا چشم کار می کرد ساختمان های بلند و آسمان خراش در توکیو قابل مشاهده بود و اصلا نمی شد انتهای شهر را مشاهده کرد. قبل و بعد از اسکای تری به معبد آسکوزای رفتیم. جمعیت عین زيارت گاههای خودمان در آن موج می زد‌. در کنار آن بازاری بزرگ و سنتی ژاپنی بود پر از سوغات و یادگاری های ژاپن که چندتایی برای پدر و مادرم خریداری کرده و سپس به هتل رفتیم که استاد منتظر ما بود. سپس به همراه او به کافه ای که روی پشت بام یک ساختمان مرکز خرید بود و حالت پلکانی و داشت و با وجود درختچه ها و گیاهان سرسبز شده بود رفتیم. چند ساعتی با پروفسور خودمان و پروفسور آلمانی دیگری که در تور تیم لب با اون و دانشجویانش آشنا شده بودیم صحبت کردیم. سپس از هم خداحافظی کردیم و من به تنهایی به برج توکیو رفتم که بسیار شبیه برج ایفل فرانسه طراحی و ساخته شده و سپس به هتل برگشتم و بدین ترتیب آخرین روز در توکیو هم سپری شد و آماده رفتن به هیروشیما شدیم.

قسمت بعدی سفرنامه را ان شاالله در پست بعدی خواهم نوشت. شاد و سلامت باشید دوستان عزیز و گرامی خودم.

سفرنامه ژاپن (روز چهارم)

امروز رفته بودیم به یک شرکت ساخت دستگاه های تشخیص طبی تکنولوژی های جالبی راشتند و توانسته بودند رباط جراحی را با مشارکت شرکت کاوازاکی ژاپن بسازند که پزشک پشت دستگاه کنترل اون می نشیند و بیمار را با صدمات کمتر به بدن جراحی می کند. بعد معاون اجرایی شرکت به دیدار ما امد و از ما استقبال کرد. از تاریخ شرکت گفت و همینطور اینکه رقابت شدید شده و الان شرکت های چینی به شدت دنبال کپی برداری از محصولات ژاپنی هستند. یک مطلب جالب هم می گفت و اون اینکه مثلا می گفت قبلا ما از آمریکایی ها کپی برداری می کردیم حالا چینی ها از ما کپی برداری می کنند. کلا جالب بود تکنولوژی این شرکت به سالن تولید شان سرزدیم که همه چیز با نظم خاصی دنبال می شد و جريان متریال و قطعات‌ درش رو برامون توضیح دادند و خیلی مطالب فنی دیگه که در اینجا جایش نیست که تعریف کنم‌. شب همان روز استاد دانشگاهی که رابط دانشگاه ما و دانشگاه ژاپنی بود از چند شاگرد ژاپنی خودش بعضا مدیرهای ارشد در شرکت های مطرح ژاپنی بودند دعوت کرد تا با گروه ما در یک کافه بنشینیم و باهم تبادل نظر کنیم و از نظرات و تجربیات هم استفاده کنیم. کلا برای من جالب و ارزشمند بود که از تجربیاتشون می شنیدم. به ما می گفتند در ابتدای استخدام باید حدود ۱۲ ساعت در روز آن هم به صورت بسیار جدی کار کرد تا بتوان جای پای خود را در شرکت محکم کرد. گذاشتمش کنار طرز کار کردن باقی ملل در روزها و سالهای ابتدای کار متوجه شدم چقدر ژاپنی ها در مقایسه با کاری ترین کشور اروپایی که آلمان باشه کاری تر هستند. از طرف دیگر می شنيدم که به خاطر این با جدیت کار کردن بسیاری از ژاپنی ها از تشکیل خانواده سرباز می زنند و جمعیت ژاپن رو به کاهش هست. در کنار این می شنیدم از همکاران آلمانی خودم که ژاپنیها مو را از ماست می کشند و اگر چیز اضافه ای که حتی ممکن هست استفاده از محصول را آسانتر کند در بسته بندی باشد و از قبل در قرارداد طی مذاکرات خرید طی نشده باشد با ایمیل و تلفن شرکت و فرد مربوطه را بمباران می کنند که دلیل وجود این قطعه چیست حتی اگر بدانند که دلیل استفاده اش چه هست.

این ها مطالب و اطلاعاتی بود که در این روز توانستم از فرهنگ کاری ژاپنی ها و نحوه کار و زندگی آنها کسب کنم. در روزهای آینده به شهرهای هاماماتسو و توکیو خواهیم رفت. ان شاالله مطالب و تجربیاتی که کسب کنم را خواهم نوشت.

در پناه حق باشید.

سفرنامه ژاپن (روز دوم و سوم)

برنامه در این دو روز بازدید از یک شرکت بزرگ تولید فولاد و همچنين هاب فناوری شهر اوزاکا بود. چیزی که من حداقل از این دو بازديد متوجه شدم نظم و ترتیب و دیسیپلین ژاپنی ها در کارهاشون بود. بعد از سوار قطار شدن و پیاده شدن در مقصد دیدم که سرساعت اتوبوس شرکت به دنبال گروه ما آمد و تمام مهندس ها و تکنسین هایی که داشتند منظم و مرتب و با کمال ادب صحبت می کردند. چیزی که خیلی جالب بود قانون سختگیرانه ای بود که در هیچ جایی حق نداشتیم عکسی بگیریم و این تذکر اکیدی بود که به ما دادند . شرکت تولید فولاد کوبه شرکتی بود با قدمت ۱۰۰ ساله. برای من جالب بود که چطور این شرکت با وجود اینکه هیچ کدومهاشون درست زبان انگلیسی رو مسلط نیستند این قدر خوب دارند با دنیا تعامل می کنند. بعدش هم به مرکز و هاب نواوری شهر اوزکا و مدیرش با یک سروضع خاکی و تقریبا می شه گفت اسپرت به استقبالمون آمد و شروع به صحبت کرد و اینکه از سرمایه گذاری ها و استارت آپ ها حمایت می کنه در این منطقه. کلا منطقه ای که شهرهای اوزاکا، کوبه و کیوتو واقع شده اند به تنهایی بیشتر از ۶۷۰ ميليارد دلار تولید ناخالص داخلیش هست و این تازه همه ژاپن نیست و شهرهای دیگر مثل توکیو و هیروشیما رو در برنگرفته. واقعا تحسین می کنم رفتار و گفتار و ادب و محجوب بودن این ملت رو. با وجود اینکه با دنیا تعامل عالی دارند و در جامعه ای آزاد و دموکراتیک که محدودیت چندانی هم نداره زندگی می کنند ولی هنوز بر بسیاری ارزشهاشون پایبند هستند. مثلا در ژاپن خانومها بسیار محجوب و پوشیده لباس می پوشند حتی در گرمای تابستان من در این چند روزه که با گروه آلمانی داخل این چند شهر ژاپن گشتیم نگاه می کردم مردمی رو که در رفت و آمد هستند. اصلا ندیدم خانومی زننده یا تا حدودی برهنه لباس بپوشه در واقع اینقدر این موارد نادربود که به چشم نیامد. این فرهنگ برهنه بودن را کشورهای خاصی غیر مستقیم دارند بوسیله مدیا و فرهنگ سازیشون در ذهن جوامع جا می اندازند و می خواهند به دنیا بقبولانند که مدرن بودن یعنی اینکه حتما یک طرز فکر خاص داشته باشی یا تا حدودی برهنگی هم ایراد نداره. ولی وقتی ژاپن را نگاه می کنی می شود فهمید که‌ هم می توان مدرن بود و هم به سنتهای درست و اخلاقی پایبند.

چیز دیگری که جلب توجه می کرد تمیزی ییش از حد این کشور هست در خیابانها نه یک تکه زباله می شه دید نه هیچ مواد زائدی. مکانهای عمومی مثل ایستگاه قطار و فرودگاه و با عرض معذرت سرویس های بهداشتی عمومی هم به قدری تمیزند که اصلا باورتون نمی شه اینجا مکانهای عمومی هستند. قطارها سرساعت مردم همه به‌ صف و با نظم سوار قطار و پیاده می شوند.

کلا در این کشور فرهنگ سنتی و مدرن و همینطور تکنولوژی خیلی خوب تلفیق شده. در روزهای آینده به شهرهای توکیو و هیروشیما و چند شهر دیگر رو هم سفر خواهیم داشت و از چند شرکت دیگر هم بازدید می کنیم. امیدوارم تجربیات اونها هم مانند این چند روز ارزشمند باشه

سفر به سرزمین آفتاب تابان

دو روز دیگه سفری که در تدارکش هستم شروع می شه و سفری طولانی خواهد بود. سفری به آنسوی کره زمین به سرزمین آفتاب تابان. امیدوارم که سفری با دستاوردها و آموزه‌های خوبی باشد. قرار هست گروهی از دانشجویان هم رشته ای من در آلمان به این سفر برویم تا با دستاوردهای صنعتی و مدیریتی این کشور بیشتر آشنا بشویم. طی یک برنامه مدون قرار بر بازدید از چند شهر بزرگ و معروف هست و همچنین بازدید از چند شرکت معروف و صاحب نام در زمینه صنایع مختلف مانند آی تی، خودرو، موتورسیکلت و همچنین فولاد و صنایع پزشکی و... دربرنامه گنجانده شده. چون این صنایع در شهرهای مختلف هستند مرتب در سفر هستیم. از بازدید از مکان های توریستی و پربازدید هم غافل نخواهیم بود. همچنین با تعدادی از دانشجویان و اساتید دانشگاهی هم رشته ای خودمان در این کشور دیدار و تبادل نظر خواهیم داشت و از امکانات کشوری که من در آن ساکن هستم برای دانشجویان خواهیم گفت و امکانات کشور میزبان در این زمینه را جویا خواهیم شد. سفر را مدرسه مدیریتی که در آن درس می خوانم پیشنهاد، برنامه ریزی و مدیریت کرده و یکی دو روز پیش تمام هماهنگی ها هم انجام شده امیدوارم که سفری پربار باشه. حداقل دستاورد این سفر برای من دیدار از یک کشور با فرهنگی جالب و به نسبت سنتی و در عین حال پیشرفته از لحاظ تکنولوژی هست. خیلی مشتاق هستم که بدانم ساکنین این سرزمین چطور سنت و مدرنیته را باهم تلفیق کرده اند و علی رغم داشتن سنت به جمع کشورهای پیشرفته پیوسته اند. چون می دانم که مردم این کشور به نسبت بسیاری از کشورهای پیشرفته سنتی تر رفتار و زندگی می کنند. امیدوارم این سفر تجربه ای مثبت برای من باشد و بتوانم درسها و تجربیات مهمی که در زندگی کاری و شخصی مورد استفاده دارند را از آن برگیرم. اگر عمری بود سفرنامه ای کوتاه از هر شهر خواهم فرستاد.

تغییرات و لازمه آنها

قرار هست یک ارائه داشته باشم به عنوان امتحان برای درس مدیریت پرسنل و تغییرات. برای این امتحان باید یک پیپر یا همان مقاله علمی را خلاصه و ارائه کنیم تا بتوانیم این واحد را پاس کنیم. گشتم و چندتا مقاله پیدا کردم یکیش خیلی به نظرم جالب اومد. محتوای این مقاله درباره این بود که چقدر راهبری در کنار مدیریت در پروسه های تغییر لازم هست. با اینکه مقاله متعلق به ۲۰ سال پیش بود ولی انگار هنوز هم تازه است و کاربرد داره. مقاله به این پرداخته که تغییرات در سازمانها و شرکت ها حتما راهبری رو لازم دارند در کنار مدیریت و مدیریت به تنهایی برای ایجاد تغییر کافی نیست. اینکه تغییر یک سفر از یک منطقه مشخص به یک منطقه نامشخص و نامعلوم هست و اکثر مقاومت ها در برابر تغییر نه فیزیکی یا مادی بلکه احساسی هستند. اینکه راهبری تغییر چه ابعادی داره و مشخصات یک راهبری موثر چه هستند. یک مدیر و راهبر تغییر باید همیشه روشنفکر و به دنبال فرضیات و تئوری های جدید باشه و اینکه باید همیشه در پی ارزش دهی به پرسنل و پیش‌برنده تغییر و کارهای آنها باشه. یک‌بعد دیگر هم همراه بعد حسی هست یعنی حس راهبری داشته باشه خودش رو بتونه کنترل کنه و اعتماد به نفس داشته باشه و بدونه کی کجا چه واکنشی باید نشون داده بشه و دست آخر مهارت های رفتاری داشته باشه مثل زبان بدن درست و مسیرهای ارتباطی مختلف و امثالهم.

با خوندن این مقاله علمی پیش خودم گفتم چند درصد ما این ابعاد رو داریم که اینقدر ادعاهای سروری دیگران و دنیا کردن ما گوش فلک را کر کرده؟ اکثر ما چسبیدیم به تفکرات قدیمی و خیلی هامون ارزشی برای کار دیگری قائل نیستیم و بعدش هم نمی دونیم کی چه واکنشی نشون بدیم. راجع به مهارت های رفتاری هم بهتره صحبتی نکنم. خب معلومه ‌که به جایی نمی رسیم و تغییری در زندگیمون رخ نمی ده. بعدش هم می خواهیم بدون داشتن یک راهبر و راهنمای خوب در دنیا و جامعه تغییر ایجاد کنیم در حالی که از هیچ کدام از ابعادش بهره ای نبردیم.

خوبی جامعه اینجا اینه که تقریبا هر چیزی رو تبدیل به علم کردند و ازش استفاده می کنند و این بسیار ارزشمنده و کسانی که می خواهند هر زمینه ای کار کنند و تخصص بگیرند می رن علمش را می اموزند و بعد در کارشان از اون علم استفاده می کنند.

خیلی برام خوندن این مقاله جالب بود. کاش بتونم خودمم بهش عمل کنم و به نوعی درسی برای زندگی من باشه.

تدارک سفر

این روزها سرم یکم شلوغ شده . کارهای داخل شرکت و همچنین نوشتن تکالیف دانشگاهی که در رشته ای که دارم درش تحصیل می کنم در مورد کنترلینگ و حسابرسی که داخلش بهره وری چندتا شرکت رو دارم بررسی می کنم. در تدارک سفری هم هستم که ده دوازده روز دیگه قراره برم‌ و مربوط به رشته دانشگاهیم هست و در اونجا ممکنه بازدیدهای خوبی داشته باشیم. در چمدان رو باز کردم و دارم لباس و وسایل سفر رو می گذارم داخلش. عادت کردم که وقتی می خوام سفر برم از حدود دو سه هفته قبل چمدان را باز می کنم و شروع به جمع کردن وسایل سفر می کنم. ابتدا میام لباس و وسایل ضروری رو جا می دم داخل چمدان و بعد هم که خیالم از بابتشون راحت شد چمدان رو در یک گوشه از خونه که رفت و آمد نیست و جلوی دست و پا نیست می گذارم و درش رو نیمه باز می گذارم. بعد تا زمان سفر هر چیزی که یادم بیاد رو به محتویات داخل چمدان اضافه می کنم. مثلا اگر بدونم تغییری در جزییات سفر ایجاد شده و به اقتضای اون باید یکسری وسایل دیگه هم بردارم اونها رو داخل چمدان جا می دم یا مثلا اگر بخوام کتابی یا مجله ای رو که نزدیک سفر خریداری کردم یا گرفتم مطالعه کنم اون رو می گذارم داخل چمدان. بار سفر بستن چک لیست مخصوص خودش رو داره. از لباس و وسایل شخصی بگیرید تا تنقلات و چیزهای کمتر ضروری. یک وقتهایی وقتی می خوام سفر برم یا زمانهایی که ممکنه تنها باشم با خودم، می رم توی فکر. پیش خودم می گم ببین این زندگی هم خودش یک سفره. بیجا نیست که بهش می گن سفر زندگی. بالاخره ممکنه یک زمانی بگن آقا قطار زندگی رسید به ایستگاه آخر یا هواپیمای زندگی تا چند دقیقه دیگه داره در فرودگاه مقصد آخر زندگی فرود میاد و کمربندها رو محکم ببندید و آماده فرود باشید. اونوقته که پیش خودم می گم خب الان که داری فرود میایی چقدر در این پرواز یا قطار از طول سفر لذت بردی و از زمانت به نحو احسن استفاده کردی؟ اونجاست که بابت لذت هایی که نبردم و زمانهایی که هدر دادم از ناراحتی سرتکون می دم. بعدش به خودم نهیب می زنم و می گم حالا که هنوز هواپیمای زندگیت فرود نیومده تازه داره اوج می گیره استفاده کن از این سفر و مسیرش. خیلی وقت هست که به این‌ نتیجه رسیدم که مسیر دلپذیر تر از مقصده و در مقصد ممکنه حلوا قسمت نکنند و اون مقدار هم هیجان انگیز نباشه که من فکر می کنم. در واقع ممکن هست که مقصد هیجان انگیز و بلندپروازانه باشه ولی وقتی بهش می رسیم اگر از مسیر سفر و لحظه لحظه های اون استفاده و لذت نبرده باشیم برامون دلپذیری هدف کمتر هیجان انگیز خواهد بود. برای همین تصمیمم بر لذت و استفاده هرچه تمام تر از لحظات فعلی سفر زندگیه. سالها طول کشید و دو سه دهه از زندگی من گذشت و تجربیات زیادی رو اندوختم تا متوجه این موضوع شدم که در این دنیا نباید حرص زد و باید از لحظه های زندگی لذت و استفاده کافی برد. امیدوارم این طرز فکر و شیوه ای که برگزیده ام تا آخر عمر من رو همراهی کنه و از انتخاب این سبک پشیمان نشم.

ان شاالله اگر توان و عمری بود حین سفر و پس از اون از تجربیاتش یک یا چند سفرنامه کوتاه خواهم نوشت. امیدوارم شما هم بتونید از لحظه لحظه های زندگی خودتون لذت و استفاده کافی رو ببرید.

به قول سعدی جان:

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

درسی برای کار و زندگی

این آخر هفته دوباره یک سمینار دیگه داشتم در ساختمان پارک علمی دانشگاه. این بار محل سمینار تغییر کرده بود و محل همیشگی نبود که در محلی خارج از دانشگاه بود. به هر حال نمی خوام از موضوع پرت بشویم. موضوع سمینار راجع به مدیریت تغییرات و پرسنل بود اگر بخواهم درست ترجمه کنم. نمی خوام بگم که عجب درس استراتژیکی بود و چطور توضیح داده شد ولی خلاصه ای از درس رو می گم که شما چطور یک سازمان با پرسنل و افراد مختلف و با اخلاقیات و مود های مختلف را باید مدیریت کنید که ملغمه ای از افراد مغرور و تنبل و خوش اخلاق و بداخلاق و کاهل و با پشتکار سروکار دارید و استراتژی هایی که شاید بشود یک سیستم با این مشخصات را هماهنگ نگه داشت و کنترل و مدیریت کرد که کار پیش برود. در ادامه یک فیلم دیدیم که یک مدیر زندان در امریکا چطور یک زندان که مخلوطی از خطرناک ترین افراد را در خود جای داده با سیاست هایی درست و به جا توانست از خطرناک ترین مجرمان را طوری تغییر دهد که در هنگام ترک زندان توسط مدیر اکثرا به طرفداری از او پرداختند. مبحث بعدی هم در مورد مدیریت تغییرات بود. اینکه که چرا و چگونه افراد در سیستم ها و سازمانهای مختلف تغییر می کنند و چرا خیلی افراد تغییراتی که برای سیستم و سازمان لازم هست را در خود ایجاد نمی کنند و در کل چطور می شود تغییرات را مدیریت نمود‌ و اینکه تغییرات چه مراحلی و چند گاتگوری از تغییرات وجود دارد.

در حین این سمینار با خودم فکر می کردم که اگر این استراتژی ها را نه تنها در مدیریت یک سازمان بلکه در زندگی شخصی هم می توان پیاده کرد. علی الخصوص که فرایند های تغییر قابل اعمال برای تغییرات شخصیتی در زندگی هم هستند. همه ما در زندگیمان نیاز به تغییر داریم وقتی که می دانیم راه و روشی که در پیش گرفته ایم نادرست هست‌. ای کاش که هرکس این را تشخیص می داد و در زندگی پیاده می کرد که خیلی افراد با وجود تشخیص اشتباهاتشان باز هم در آن می مانند و به همان رویه ادامه می دهند.

گذشته از همه این ها این درسها و مباحثی که در سمینار مطرح شد برای من به نوعی درس زندگی و تجربیاتی مثبت بود. امیدوارم که بتوانم اینها را علاوه بر زندگی شغلی در زندگی شخصی هم پیاده کنم.

توسعه فردی

امروز یک مطلبی راجع به توسعه فردی می خوندم. پیش خودم فکر می کردم چقدر این مطلب مهمه. اکثر ما هم وغم خودمون رو در توسعه مالی و اقتصادی خود یا خانوادمون گذاشتیم. در صورتی که نتایج این توسعه پایدار نیستند و امکان نابودی اونها وجود داره و هزینه ایجاد اونها هم بالاست. از طرف دیگه توسعه فردی و شخصیتی مثلا ایجاد مهارت بهبود روابط با افراد جامعه یا مهارت های روانی و از جمله در حال زندگی کردن و راه رهایی از افکار منفی و امثالهم نیاز به سرمایه گذاری و هزینه مالی چندانی نداره و با مطالعه چند کتاب مفید روانشناسی و چند جلسه مشاوره با یک مشاور حاذق و به کار بردن و تمرین تکالیف و توصیه های رفتاری چقدر می شه از زندگی لذت بیشتری برد‌. جالبتر اینکه توسعه مهارت های فردی و روانی راه رو برای توسعه مالی بازتر می کنه چون راه توسعه مالی از راه تعامل خوب و درست با افراد مورد نظر در این مورد هست‌ و این هم جز با توسعه فردی ممکن نیست‌‌. برای منی که دارم درس مدیریت می خونم و در قسمت برنامه ریزی و ریسورس پلنینگ شرکت کار می کنم هزینه و فایده خیلی در مرکز توجهه. چرا وقتی می تونیم با اين همه هزینه پایین اینقدر سرمایه مادی و غیر مادی ایجاد کنیم به فکرش نمی افتیم؟ دلیلش اینه که ارزش این توسعه رو دستکم گرفتیم و چون از نظر مادی حداقل مستقیما سودی در اون نمی بینیم بهش اهمیت نمی دیم. الان که دارم درس مدیریت می خونم دارم می بینم که چقدر این توسعه فردی مهم هست و چقدر دروس مربوط به توسعه فردی و سافت اسکیل درش موج می زنه. دروسی مثل مدیریت بحران، مدیریت تناقض و رویارویی، مدیریت ریسک و...... . پیداست که این موارد توسعه فردی در توسعه اقتصادی و مالی هم بسیار موثرند والا هیچ زمانی به عنوان‌ یک علم آموزش داده نمی شدند.

توسعه مهارت های فردی و رفتاری خود به خود درس های زیادی برای زندگی به همراه داره و حتما نه تنها در پیشرفت کاری و شغلی بلکه در پیشرفت فرهنگی و شاید هم اخلاقی مؤثر هست.

مقصریابی یا چاره اندیشی؟

این چند روزه که زلزله ترکیه اتفاق افتاده , خبرهاش رو دارم می خونم و می بینم. آمار تلفات از ۱۵ هزار نفر گذشته‌‌. ساختمانهایی که فروریخته و خیابانها رو مسدود و امدادرسانی رو فلج کرده! چه صحنه های دلخراش و همینطور امیدبخشی که ندیدم. پیش خودم گفتم ساخت و ساز غیراستاندارد ساختمانهای بلند در محله های با خیابان های باریک چه فجایعی که به بار نمیاره. یک لحظه یاد ساختمان‌های بلند در خیابونهای باریک تهران افتادم و گفتم اگر در تهران این اتفاق بیفته چه قدر تلفات پیش میاد؟ زلزله خوی هنوز تازه است و مردمی که بی سرپناه شدند و در سرما دارن در فضای باز به خودشان می لرزند. زلزله بم هنوز فراموش نشده. در ترکیه و سوریه هم همینطور شده. یک لحظه پیش خودم فکر کردم چرا این بلاها اینقدر در کشورهای ما قربانی می گیره ؟ چرا یک بحران بارها برای ملت های نظیر ما اتفاق می افته و از زنجیره بحرانهای تکراری خلاصی نداریم؟ این سوال ها بارها در ذهن من تکرار می شه. این بلایا در کشورهای پیشرفته هم اتفاق می افته چرا اونجا اینقدر قربانی نمی گیره؟ چند روز پیش با یک پروفسور آلمانی صحبت می کردم که در ژاپن زندگی می کنه در یک کنفرانس تصویری همراه با یکی دیگه از هم دانشگاهی هام صحبت می کردیم و از ایشون اطلاعات می گرفتیم. از ژاپن و فرهنگ نظم و تمیزی اونجا می گفت و اینکه چقدر برنامه ریزی و دقت در کارهاشون هست. از سیستم های مدیریت و کنترل کیفیتی که اونجا تعریف شده هم صحبت کرد. چندروز پیش هم یک ایمیل فرستاده بود و به ما گفته بود ژاپنی ها برای این بلایا طوری برنامه ریزی کرده و سیاست هایی در نظر گرفته و ساختمانها را طوری مقاوم سازی کرده اند که زلزله صدماتش بسیار کاهش پیدا کرده و تخریب و تلفات به حداقل رسیده. چند سال پیش یک مستند در تلويزيون آلمان می دیدم از سیستم کانال‌های کنترل سیل و سونامی در ژاپن که زیر کلانشهرهای اونها مثل توکیو احداث شده. با حرفهای این پروفسور و دیدن اون مستند به جواب سوالی که مدتهاست بهش رسیدم مهر تایید دیگری زدم. این بلاها در خیلی نقاط دیگر دنیا رخ می ده ولی اونها با چاره اندیشی بعد از یک حادثه عواقب اون حادثه را دقیق می سنجند و سیاست های پیشگیرانه اتخاذ و سازوکارهای اجرای جدی آن‌ها را فراهم می کنند. تفاوت این کشورها با کشورهای نظیر کشور ما این هست که ما جهان سومی ها به جای چاره اندیشی فقط دنبال مقصر می گردیم و کسی هم به فکر چاره اندیشی نیست و همه دنبال متهم کردن همدیگر هستند و نتیجه اش هم این هست که وقتی که باید صرف چاره اندیشی و ایجاد تدابیر پیشگیرانه بشود صرف متهم سازی این و آن می شود. متاسفانه فرهنگ ما طوریست که در پی هرمشکل فقط دنبال مقصر می گردیم نه دنبال راه چاره. یادم می آید در دوران دانشجویی مقطع کارشناسی که پروژه ای داشتم و پروژه به مشکل خورده بود من جهان سومی دنبال مقصر می گشتم به طوری که همکلاس آلمانی من گفت فلانی الان باید فکر راه حل باشیم نه مقصر. اونجا بود که متوجه شدم که چرا ما جهان سومی ها همیشه خدا در مشکل و بحران دست و پا می زنیم ولی کشورهای پیشرفته بحرانها را پشت سر می گذارند.

حداقل درسهایی که ما از این مشکلات و بلایا می توانیم بگیریم اینست که کمی یاد بگیریم به جای اتهام زنی ، برای رفع بحرانها کمی همفکری کنیم و تمهیداتی بیاندیشیم تا در دور باطل بحران ها و مشکلات نیفتیم.

استاد

امروز روز آخر سمینار هست‌. استاد این سمینار که در پست دیروزم هم بهش اشاره کردم به نظرم خیلی آدم پخته و افتاده ای میاد. خیلی خاکی. دیروز تا دم در ایستگاه قطار که می خواست بره محل زندگیش همراهیش کردم. به سر و وضعش که نگاه می کنی کاملا اسپرتی کلاه و کفش اسپرت مخصوص هایکینگ و پیشانی بند ضد سرما که توی هوای سرد زیر صفر این روزهای آلمان خیلی لازمه. کلا کارهاش برام جالبه. هرکی از دور ببینه ایشونو اصلا به ذهنش هم خطور نمی کنه که ایشون یک استاد مهم و مطرح در زمینه SCM هست. می فهمم که اینطور آدمها نگاهشون به جای دیگه است و اهدافشون رو خیلی بالاتر از اینکه چی یپوشم و چی سوارشم و در کل چطور خودنمایی کنم هست. آدمهایی هم دیدم که تا به یک جایی می رسند فوری می خوان اون حس و عقده حقارت درونی خودشونو با خودنمایی بروز بدن‌ حالا یا با گفتارشون یا با رفتارشون. این رو در سابقا نزدیکترین آدمهای زندگیم هم دیدم‌ و می دونم که هنوزم عقده حقارت درونی باهاشونه. امروزم قراره دوباره همراهی کنم استاد رو دم در ایستگاه قطار تا هتل محل سمینار. قراره بهم اطلاع بده که کی می رسه تا باهم بریم به هتل محل برگزاری کلاسها.

فعلا با اجازه دوستان برم که بتونم سرموقع اونجا باشم چون آلمانی های وقت شناس رو خوب می شناسم.

چه می توان گفت ؟

امروز ظهر موقع استراحت ظهر که بین دو سه بلوک سمینار با همکلاسی ها که همگی نشسته بودیم دور میز ناهار در رستوران هتل صحبت می کردیم. استاد هم نشسته بود داشت با ما ناهار می خورد. همه بچه ها هم آدمهای متشخص که معمولا مدیرپروژه یا کارمند متخصص شرکت های خودشون هستند بودند. با این که خیلی وقته تو اروپام ولی رابطه بین استاد و دانشجو برام جالبه. چقدر راحت با ما صحبت می کرد و شوخی و خنده وداستان های کارها و پروژه های تحقیقاتی که انجام داده بود در سراسر دنیا از خاور میانه تا چین و امریکا و برزیل و باقی کشورها . اصلا انگار فاصله ای نبود بین او و دانشجوهاش با اینکه یک ادم متخصص در زمینه SCM هست و جزو استادهای مطرح هست با کلی کیس استادی و پیپر علمی و مقاله در آلمان‌ و با پروفسورهای زیادی در سرتاسر دانشگاههای دنیا در ارتباط هست ولی خیلی خاکی و دوسته با دانشجوهاش. در ایران ولی تا جایی که می دونم ملت تا چهارتا مدرک می گیرند دیگه خدا رو بنده نیستند و اگه اول اسمشون پیشوند خانم یا آقای دکتر یا مهندس نگذاریم بهشون برمی خوره. راستی چرا فکر می کنیم آسمون سوراخ شده و ما به عنوان ملت برگزیده ازش افتادیم بیرون؟ انتظار داریم که برامون فرش قرمز پهن کنند. تا وقتی این تبختر هنوز تو ذهن خیلی از ماهاست انتظار پیشرفت فرهنگی نداشته باشیم.

بعدش سر میز ناهار یهو صحبت ها کشونده شد به وضع ایران که چرا مملکت شما وضعش به اینجا کشیده شده؟ مگر مردمتون چی می خوان غیر از کمی قدرت تصمیم گیری برای خودشون و زندگی خصوصیشون و از این صحبتها و شروع کرد به انتقاد کردن یکی دیگه از بچه ها هم از قضا درس علوم سیاسی هم خونده ولی حالا اومده بود مدیریت بخونه پی حرفهاش رو گرفت . برام جالب بود که چقدر به سیستم حکومتی و تاریخی و سیاسی ایران اشراف داره . دونه به دونه اسم رییس جمهورهای ایران رو می اورد و می گفت این که تندرو بود و اون یکی سعی کرد رابطه رو با دنیا بهبود ببخشه. ازش پرسیدم چطور اینقدر خوب راجع به اوضاع ایران اشراف داری گفت ما یک کشور صادر کننده ایم و با همه دنیا در ارتباطیم لازمه که بدونیم همه جای دنیا کجا چه خبره‌. واقعا گذاشتمش کنار خیلی از سیاستمدارهای کشور خودمون که اصلا نمی دونند تو دنیا چه خبره و از معادلات دنیا اندازه سرسوزن اطلاع ندارن. کلی هم خجالت کشیدم در دلم‌. وقتی یک تحصیل کرده علوم سیاسی آلمانی که تازه هنوز سیاست مدار هم نشده اینقدر اشراف داره ببین در سطوح بالای سیاسی آلمان چه خبر هست. یکی از رموز پیشرفت این کشور هم همین هست در هر زمینه ای چه اقتصاد چه سیاست و چه فرهنگ همه چیز به دقت زیر نظر گرفته و آنالایز می شه‌.

در آخر هم واقعا از این موضوع که ایران اینقدر مصداق خبرهای تلخ و ظلم و ستم و اعدام شده در دنیا خجالت کشیدم‌‌‌‌. عوض اینکه مملکت الگو و نمونه پیشرفت و توسعه باشه شده مصداق ظلم و ستم و تضییع حقوق اولیه. تنها کاری که کردم فقط حمایت از مردمی بود که چیزی زیادی غیر از حقوق اساسی خودشون نمی خوان. سعی کردم مردم ایران رو پیشرو نشون بدم و بگم که به نسبت فرهنگی خیلی پیشرفت کرده اند و زنان توانسته اند سهم بیشتری از ظرفیت دانشگاهها رو به خودشون اختصاص بدهند و همین هم باعث رشد فرهنگیشون شده‌ به نسبت خیلی از کشورهای همسايه. خلاصه خیلی صحبت شد ولی دلم به حال کشورم خیلی سوخت و آتیش گرفتم که اینقدر در صدر خبرهای تلخ دنیاست. به اميد اینکه یک روزی کشور عزیزمون در صدر خبرهای مثبت دنیا قرار بگیره.

درس و دانشگاه

امروز یک کلاس و سمینار دیگه از رشته کارشناسی ارشدی که شروع کردم به خوندنش شروع می شه. ظرف این چند روز چند فصل از مطالبش رو که قبلا تو سایت دانشگاه اپلود شده بود خوندم. چقدر این رشته جالبه. چقدر دید آدم رو باز می کنه. هم با اقتصاد و مدیریت سروکار داره هم با روانشناسی و تصمیم سازی های مهم و استراتژیک و تحلیل شرایط و بزنگاهها. کلا به مولفه های زیادی می پردازه. اصلا با رشته مهندسی که من سالها عمرم‌ رو صرفش کردم متفاوته. اگه درس فنی مهندسی خوندید حتما برید و برای این رشته هم وقت بگذارید. خیلی دید آدم رو باز می کنه و می تونه کمک حالتون باشه در درک بهتر شرایط کاریتون .