الدهر یومان.....
دنیا دو روز است روزی بر تو و روزی علیه تو .
دنیا دو روز است روزی بر تو و روزی علیه تو .
مدتها پیش کتابی خواندم به اسم بی شعوری نوشته خاویر کرمنت و ترجمه یک مترجم حاذق ایرانی
جایی از کتاب نوشته شده بود" بی شعورها قابلیت شگفت انگیزی برای دیدن تنها یک وجه از هر مسئله ای را دارند. آن هم همان وجهی که منافع اونها رو تامین می کنه"
تلاش برای متقاعد کردن افرادی نمی خواهند بفهمند و توضیح برای آنها کاری بس بیهوده است. همیشه تلاشم دوری یا به حداقل رساندن روابطم با چنین افرادی بوده است. افرادی که مرغشان یک پا دارد و حتما باید برداشتت عین برداشت آنها باشد. لذا خود را تحقیر نکنید.
این جمله را امروز از یک دین شناس معروف خواندم.
اخلاقِ باور
"آیا عقیدهی شما حاصلِ استدلال است یا تقلید؟
حاضرید استدلال خود را بدونِ تعصب در معرض نقد و بررسی قرار بدهید و در صورت کشف خطا در آن، از آن گذر کنید؟"
عجب جمله ای بود. باید به آن اندیشید. نظر شما چیست؟
نگذارید اتفاق بیفتد!
آخرین هشدار جورج اورول نویسنده کتاب قلعه حیوانات د سال ۱۹۸۴ است. چه زیبا گفته است. نگذارید اتقاق بیفتد. اگر دقیقا به این جمله بنگریم مطلب ها در آن نهفته است.
-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر اتفاق افتاد دیگر وجود خارجی دارد
-نگذاریم اتفاق بیفتد چون نمی توان زمان را به عقب و پیش از روی دادنش بازگرداند و از روی دادنش جلوگیری نمود.
-نگذاریم اتفاق بیفتد چون اگر افتاد دیگر شرایط طور دیگریست و بعد از اتمام ظاهری آن اثراتش ممکن است تا مدتها باقی بماند
- نگذاریم اتفاق بیفتد .....
دلایل زیادی برای جلوگیری از روی دادن وجود دارد که شمردن و توصیف آنها داستانی با سری دراز می طلبد. پس نگذاریم اتفاق بیفتد. ......
چون بسی ابلیس آدم روی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
زانكه صیاد آورد بانگِ صفیر
تا فریبد مرغ را، آن مرغ گیر
بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش
از هوا آید بیابد دام و نیش
حرف درویشان بدزدد مردِ دون
تا بخواند بر سلیمی زان فسون
#مثنوی_مولانا دفتراول
به خدا که مولانا روانشناسی حاذق برای تمام اعصار بوده و هست و خواهد بود. این ابیات با هر عصر و زمانی همخوانی دارند چون به ذات انسانی مربوطند. ذات انسانی چه ابلیسی چه خیر و ملائکه ای تغییری نمی کند تنها مصداق بیرونی اش دچار تحول و دگردیسی می شود. این را مولانا بسیار درست تشخیص داده و بیان کرده است.
بسیار کسانی که در لباس آدمی ، ابلیسی درون خود دارند.
همانطور که شکارچی پرندگان برای شکار از سوتی که صدایش شبیه صدای پرندگان است استفاده می کند و به این وسیله پرندگان دیگر را به دام می اندازد مردمانی هم هستند که حرف هایی را از بزرگان ما وام می گیرند بدون اینکه در وجود خود چیزی از آنها را قبول داشته باشند و برای فریب دیگران از آن استفاده می کنند .
پس باید مواظب بود و به هر کسی دست دوستی و بیعت نداد.
واقعیت را از این واضحتر و عریان تر نمی شد بیان کرد.
کسی که در تاریکی با ما نیست در طلوع به وی محتاج نیستیم.
دعای ۴۷ صحیفه سجادیه:
وَ لَا تَجْعَلْنِی عِظَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَ لَا نَکالًا لِمَنِ اعْتَبَرَ، وَ لَا فِتْنَةً لِمَنْ نَظَرَ
ترجمه:
و مرا مایه پند پندگیران، و وسیله عبرت عبرت آموزان، و باعث گمراهی نظرکنندگان قرار مده
آمین
درس امروزمان همین باشد کافیست.
قوی کسی است که نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند، و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!!!
یادم هست روزی کلیپی از همان روانشناس معروف که در پست های قبلی به آن اشاره کردم دیدم. می گفت" ساده لوح نباشید. زیادی ساده بودن دیگران را به وسوسه سواستفاده از شما تحریک می کند. در این دنیا باید گرگ بود البته نه به این معنا که همه را بدرید و تکه پاره کرده و از هرکسی به نحوی سواستفاده کنید بلکه باید مانند گرگ بود و نشانه هایی از آن را هم بروز داد و از ساده بودن بیش از حد پرهیز کرد تا حریمی امن برای خود ایجاد کنید تا کسی فکر تعرض به حقوق شما و اینکه به راحتی می توان از شما برای مقاصد خود استفاده کرد را به مخیله اش هم راه ندهد وگرنه هیچ کسی دلش برای یک آدم ساده که از او سوءاستفاده شده نمی سوزد و احساس ترحم به وی نمی کند. ". جملاتش عجیب با اوضاع این روزهای دنیا و مردمش همخوانی دارد. عجیب این بود که یک روانشناس کانادایی مدرس هاروارد این سخنان را ایراد می کرد. این نشان از آن دارد که این فرهنگ ساده و بهقول خودمان در هپروت بودن در همه جای جهان برای سواستفاده گران وسوسه انگیز است.
هرگاه زندگی را جهنم دیدیم، سعی کنیم پخته از آن بیرون آییم…!
سوختن را همه بلدند!!
مهم این است در سختترین شرایط چه اقدامی برای آسان نمودن و گذر از آن شرایط انجام میدهیم.
زندگی درسهای بزرگی به ما میآموزد.
هرگز با زندگی قهر نکنیم...
دنیا منت هیچکس را نمیکشد...
با خود عهد ببندیم که به چشمانمان بیاموزیم فقط زیباییهای زندگی ارزش دیدن دارند…
هرآن ممکن است شبی فرا رسد و آنچنان آرام گیریم که دیدار صبحی دیگر برایمان ممکن نگردد.
پس هرگز به امید فردا "محبتهایمان را ذخیره نکنیم". این عهد به ما جسارت میدهد که به عزیزترینهایمان ساده و صریح بگوییم: خوشحالیم که هستید.
یک زمانهایی فکر می کنم چرا بعضی از ماها اینقدر از این دنیا طلبکاریم؟ واقعا چرا؟ مگه این نیست که هرچیزی بدی ماعوضش می گیری؟ خیلی از ماها چیزی به دنیا اضافه نکردیم و ارزش افزوده ای نداشتیم براش که حالا انتظار داریم دنیا به ما بده. تازه کلی هم از دنیا گرفته ایم. خدا این همه به ما لطف کرده و نعمتها داده ولی ما مابه ازاش کاری نکردیم ولی نمی بینیم ولی بعد با چهارچوب دید تنگ خودمون انتظار داریم دنیا درش رو به ما باز بشه و اگر دنیا زمانی برمدار آرزوها و امیال ما نچرخید پس باید ازش طلبکار باشیم. خیر عزیز من. دنیا برمدار مانمی چرخه و برای ما نمی ایسته و طبق رو به ما تعارف نمی کنه. در محاوره زبان آلمانی یک جمله هست که می گه ?Wie läufts به معنی اینکه چطوری یا اوضاع چطور پیش میره؟ منم هر موقع دوستان یا همکارای آلمانی ازم اینو می پرسند به شوخی بهشون می گم پیش که می ره منتهی ما باید پیش بریم باهاش چون منتظر ما نمی مونه.
زندگی را بر اساس سه اصل صداقت، احسان و تواضع بنا کنیم.
این ها از مبانی اخلاق از دید بسیاری از اخلاقمندان و عارفان است.
«صداقت» یکپارچگی و همنوایی هر پنج ساحت وجودی ما است. یعنی ساحتهای عقاید؛ عواطف و احساسات و هیجانات، خواست و اراده، کردار و گفتار. سه ساحت اول در درون ما و دو ساحت دوم در بیرون ماست.
باید توجه داشت که «صدق» یا همان راست گفتن، تنها یکی از مصادیق «صداقت» و به معنی انطباق گفتار با عقیده است.
همچنین «ریا»، عدم انطباق گفتار یا کردار با عواطف ما است. خیلی وقتها هم پیش میآید عقایدمان با عواطف و احساسات و هیجانات مان انطباق ندارد. ولی خودمان را طوری نشان می دهیم که انگار با آن منش موافقیم.
«تواضع»، در نعمتهای زندگی خود را دیگری انگاشتن است. در وجوه مثبت زندگی، خودم را دیگری فرض کنم. یعنی اگر برندهی جایزهی نوبل شدم، چنان احساس کنم که انگار دیگری برندهی این جایزه شده است. همانقدر باد به غبغب انداختن و شادی کردن و توقع رفتار متفاوت که اگر دیگری برندهی آن جایزه میشد در من سر میزد، حالا که خودم برنده شدم به من دست دهد. یعنی هر چیزی که در نظام ارزشی خودتان مثبت تلقی میشود، فرض کنید که به چنگ دیگری افتاده است.
«احسان»، یعنی در نقمتهای زندگی، در ناخوبیها و ناخوشیهای زندگی، دیگری را خودم بینگارم. اگر فرزند من بیمار شود چقدر تب و تاب دارم که هر چه زودتر او به بیمارستان برسانم، حال اگر فرزند شما بیمار شد، من با همان تبوتاب او را به بیمارستان برسانم. یعنی هر بدی و ناخوشی که در زندگی دیگران است، گویا بدی و ناخوشی زندگی من است.
شاعر میگفت:
هر که ما را یار نبود ایزد او را یار باد
هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد
هر که اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی از باغ عمرش بشکفد بی خار باد
در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار
هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد
میگوید من دوست دارم کسی که در پای من خار میریزد، حتی گلهایش هم خار نداشته باشد.
این شعرها و حرفها لااقل نوعی(Guide Line) هستند. نوعی راهنمای عمل. وقتی به فرزندمان میگوییم تا همهی کتابهای جهان را نخواندهای متوقف نشو، میدانیم که او نخواهد توانست همهی کتابهای جهان را بخواند، اما این را میگوییم تا به هیچ نقطهای قناعت نکند. به این توصیهها و دستورالعملها در روانشناسی و رواندرمانگری(Guide Line) میگویند. مولانا به این نکته خیلی توجه داشته است. میگوید:
تو به هر صورت که آیی بیستی
که منم این والله آن تو نیستی
[مثنوی:دفتر چهارم]
یعنی همین که بگویی من به اینجا رسیدم، میگویم نه، هنوز راههای نرفته وجود دارد. تو بالاتر از اینی. میتوانی گامهای دیگری هم برداری.
اگر هم به آن درجه از نیکخواهی نرسیدی دستِکم به اینجا برسی که بتوانی عفو(بخشایش) داشته باشی. حتی اگر به این جا نرسی که بگویی «هر گلی کز عُمرش بکفد بیخار باد»، کَمِ کم بتوانی عفو کنی.
واقعا کلاهمان را قاضی کنیم چقدر منش و منویات زندگیمان با این سه اصل منطبق است. می دانم که کار بسیار سختیست ایجاد این انطباق و در این دنیای وانفسا تحقق آن اگر بگوییم ناشدنی می توانیم بگوییم بسیار مشکل و شاید رنج آور باشد. خود من بسیار رنجها متحمل شدم و چه بسیار افرادی بودند که درست به خاطر عمل کردن به یکی از این اصول از منش من سو استفاده کرده یا چوب لای چرخ زندگی من نهادند. ولی با وجود همه اینها بهتراست حداقل تلاشمان را بکنیم تا در پایان عمر نگوییم نکردیم و جوابی داشته باشیم که من سعی خودم را کردم و نشد.
در پناه حق
آدم امن چطوریه؟
کلا امن بودن آدمها از کجا مشخص می شه؟
به نظر من آدمهای امن لزوما آدمهایی نیستند که فکر می کنید همیشه آرومند. اونها هم ممکنه خشمگین بشوند و از ناراحتی منفجر. اونها هم ممکنه یک زمانهایی بشدت از لحاظ روانی ملتهب باشند و هزاران" یک زمانهایی" دیگه. اونها ولی یک تفاوت عمیق با ناامن ها دارند اون هم این هست که کنارشون اونقدر احساس امنیت می کنی که بتونی ماسک دیگری بودن نزنی و حس نکنی که از گفتار و رفتارت بعدها قراره سوءاستفاده بشه. آدمهای امن اگر ببینند زخم یا نقطه ضعفی داری یا طوری رفتار می کنند که انگار ندیده اند و یا اگر به روی خودشان آوردند در کنارش کمکت می کنند که این نقاط ضعف درمان شوند. آدمهای امن زخمهایت را می بینند ولی انگشتشان را روی آن نمی فشارند. کلا آدمهای امن، امن بودنشون ربطی به احساساتشون نداره. چقدر آدم دیده ام که با وجود آرام و باوقار و کم حرف بودن با نهایت قساوت انگشت یا پایشان را روی زخمهای اطرافیانشون می فشارند ولی در کنارش ادعای روشنفکری و معتقد بودنشان گوش فلک را کر می کند. تلاشم در زندگی دوری یا تقلیل سطح ارتباط با چنین افرادی بوده. چون بشدت رفتارشان منزجر کننده است. آدمهای امن امنند. همین.
از انصاف دوری نکنید.
بارها افرادی را دیده ام که هدف شان وسیله را توجیه می کند. اینافراد را حتی در حلقه افرادی بسیار نزدیک دیده ام و آنها را به خدا واگذار کرده ام. حتی اگر کسی چنین خصلتی داشت روابطتان را طوری تنظیم کنید که این خصلت به شما منتقل نشود و ناگهان چشم باز نکنید و ببینید ای دادبیداد من هم فردی بی انصاف و ماکیاولیست شده ام. با این که سالها از خدای بخشنده عمر گرفته ام تمام تلاشماین بوده که بی انصاف نباشم. بی انصاف ها و کتمان کنندگان حقیقت شاید در ابتدای امر پیروزی ظاهری بدست آورند ولی شک ندارم که مدتها بعد سزای کارشان را می بینند. یادم هست که یک سخنرانی از یک روانشناس معروف که سالها در رشته خودش در دانشگاه هاروارد تدریس می کرده و کتب پرفروشی در لیست Bestseller ها داشته یک سخنرانی داشت که تکه ای از آن را گوش می کردم می گفت:" شاید بتوانی حقیقت را بپیچانی و طور دیگری جلوه دهی ولی زمان که بگذرد این پیچ و تاب خودبخود مانند چیزی که پیچانده یا مچاله شده و بعد از مدتی باز می شود باز خواهد شد و تا حدود زیادی به حالت قبل خود برخواهد گشت و آنوقت هست که خودت بی آبرو می شوی. " به قول ضرب المثل معروف خودمان زمستان می رود ولی روسیاهی فقط به ذغال می ماند.
..
دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا میکنم، روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود، ولی وجود گرسنگی شقایق را شدیدتر میکند
سهراب سپهری
آنچه بیش از یکبار تصمیم میگیرید و تحمل می کنید؛ ناگزیر به الگویی تبدیل می شود که تکرار میشود.
با تعییننکردن مرزهای واضح و روشن، به دیگران یاد می دهید اینکه برخی رفتارها یا موقعیتها قابل قبول هستند، حتی اگر باعث ناراحتی شما شوند یا به شما آسیب برسانند.
هربار که اجازه میدهید چیزی خلاف اصول یا سلامت شما باشد، در را برای تکرار آن باز میکنید. تعیین حد و مرز فقط برای استحکام نیست، بلکه در مورد احترام بهخود است.
این را به خاطر بسپارید.
یه جایی خوندم یک نفر برای دوستش گفته دعا کن خدا دوستان فهیم تر از خودت سر راهت قرار بده. دیدم عجب دعاییه. یکم بهش فکر کردم. دیدم چقدر پرمغزه. آخه آدم کنار دوست فهیم تره که رشد می کنه وگرنه دوستان همسطح یا پایین تر در این زمینه نه تنها باعث رشد نمی شن بلکه شاید باعث پسرفت هم بشوند. آدم فهیم تر راه رو بهتر می شناسه و بلد راهه و نشانه ها رو زودتر تشخیص می ده و کمکی برای عبور از مسیرهای صعبالعبوره. ازش کلی یاد می گیرید و هرچی بالاتر می ره دست شما رو هم می گیره با خودش بالا می بره. راستی چندتا از این دوستا تو زندگیمون داریم ؟