نگاه به اصل

به اصل و ریشه بنگرید نه به فرع و شاخه و برگ.

منظور و مقصود من از این جمله چیست؟ عرض می کنم.

به عنوان مثال فکر کنید که می خواهید پزشک شوید ولی می بینید پزشکان فراوانی هستند که غش در کارشان است و برای بیماران کم می گذارند این نباید باعث شود که شما پزشکی را بد و مضر بدانید. پزشک فقط وسیله اجرای علم پزشکی است و خوب و بد و منصف و غیر منصف دارد ولی این اصل علم پزشکی را زیرسوال نمی برد . یا به‌عنوان مثال می خواهید مهندس یا مدیر باشید ولی در زندگی با مدیر و مهندسین سودجو روبرو می شوید. آیا واقعا آنها منعکس کننده تمام عیار علم مهندسی و مدیریتند؟ قطعا خیر‌. آنها تنها مصداقند و مصداق ها هم مثبت و منفی دارند. به همین نسبت می توانید به اسکیل های بالاتر بروید مثلا دوست دارید دیندار باشید ولی دینداران فراوانی می بینید که دین تنها لق لقه زبانشان است ولی در عمل انسانهای پستی هستند. آیا این باید باعث شود که فکر کنید اصل دین مشکل دارد؟ قطعا خیر. آنها هم مصداقند منتهی مصداق های منفی. یا مثلا می بینید که انسانهای صادق و راستگو ضربه بیشتری در زندگی می خورند ولی این آیا دلیلی بر منفی و اشتباه بودن صداقت است؟ بعید می دانم‌ کسی باشد که بگوید صداقت صفتی منفی است. حتی افرادی که در شبانه روز تنها با دروغ و کذب کارشان را راه می اندازند و مشکلاتشان را از سر راه برمی دارند دوست دارند که طرف مقابل با آنها صادق باشد. هرچیزی در این دنیا بسته به نوع استفاده از آن می تواند مثبت یا منفی جلوه گر شود. البته اصل بر کاربرد مثبت است. منتهی ذات بسیاری از افراد باعث استفاده منفی از بسیاری امکانات و روش ها می شود.

باشد که همه ما کاربردی مثبت داشته باشیم.

زندگی یک راز است

اول شکر بعد صبر

و در آخر باید باور کرد.....

غصه شکست های خود را نخورید.

هیچگاه از شکست های سنگینی که در زندگی خوردید چه مالی چه عاطفی غصه نخورید. چه این خود شکست نیست که دردآور است بلکه هزینه های روحی و روانی و مالی آن است که ممکن است سنگین باشد. غم و غصه و ناراحتی تنها در زمان وقوع یک واقعه تلخ شاید جایز باشد ولی نباید ادامه دار باشد و کش پیدا کند. من همیشه زمانی که شکست های سنگین زندگی ام و هزینه هایی که بابت آنها پرداخت کرده ام را به یاد می آورم با اینکه تلخی آنها ممکن است دوباره تداعی شود فورا به خود تلنگر می زنم که فلانی این هزینه ای که برای شکستت پرداختی، هزینه خرید یک تجربه گران بها بوده. لذا قدرش را بدان. تجربه های بزرگ هیچ گاه بدون بها نیستند. مثلا اگر هزینه گزاف مالی به من وارد شده باشد به خودم می گویم ببین فرض کن خدای نکرده یک بیماری سخت داشته ای و حالا با پرداخت این هزینه انگار هزینه درمانت پرداخت شده و تو بهبود یافته ای و سالم و سلامت داری به زندگی ات می پردازی. پس شکر کن . این هزینه را باید برای درمان خودت پرداخت می کردی. شکرگزار باش که در واقعیت بدان بیماری دچار نشدی که بخواهی سختی های جسمی آن را هم تحمل کنی. یک نکته دیگر هم که به خودم یادآور می شوم گذرا بودن شرایط است. مرتب این را به خودم یادآور می شوم که ببین خدا را شکر کن که شرایط گذشت و از آن عبور کردی. اگر قراربود دائما در آن شرایط سخت دست و پا بزنی چه می کردی؟ این روال زندگیست. باید با آن کنار آمد.

خدا را شاکرم که بابت هر تجربه تلخی که داشتم به پختگی و سعه صدرم افزود. امیدوارم همه ما بتوانیم هرچه بیشتر در رشد خود کوشا باشیم.

مراحل رشد

رشد واقعی زمانی آغاز می‌شود که از منطقه‌ی امن خود بیرون بیایید. تا وقتی در آسایش و عادت‌های تکراری بمانید، هیچ چیز تغییر نمی‌کند. اما همین که قدم به دنیای ناشناخته‌ها بگذارید—حتی با ترس و تردید—فرصت یادگیری و پیشرفت آغاز می‌شود. راحتی، شما را درجا نگه می‌دارد؛ اما چالش، شما را می‌سازد. هر بار که کاری را انجام می‌دهید که قبلاً از آن می‌ترسیدید، یک قدم به نسخه‌ی قوی‌تر خودت نزدیک‌تر می‌شوید. رشد، با ترک آسایش و ورود به ناحیه‌ی رشد اتفاق می‌افتد—نه با ماندن در دایره‌ی راحتی. در این باره بازهم مطالبی در گذشته نوشته ام و این متن جهت یاداوری و نشان دادن اهمیت این نکته است. مراحل رشد پس از خروج از منطقه امن بدین ترتیب هستند:

۱‌. پس از خروج از منطقه امن یا همان Comfort Zone وارد منطقه ترس Fear Zone می شوید آنجاست که بهانه ها شروع می شوند و اعتماد به‌نفس شما در آن زمینه افت خواهد کرد و انگار از زمین و زمان بهانه می بارد تا شما به آن ترس غلبه نکرده و پا پس بکشید. در اینجا می توانید برای غلبه بر ترس و تنبلی انجام آن کاری را که به آن عادت ندارید و از آن می ترسید را با فعالیتی که عاشق آن هستید همراه کنید تا دیگر توجه شما از آن ترس به سمت کار مورد علاقه شما منحرف شود.

۲. در مرحله بعد و پس از غلبه بر ترس وارد حیطه آموختن Learning Zone می شوید. اینجاست که باید مهارت های خود را افزایش داده و به خود جرات روبرو شدن با چالش ها را بدهید و آنها را بپذیرید انجام این دو باعث گسترش Comfort Zone شما می شود و نتیجه آن هم این است که دیگر از چالش‌ها ترسی ندارید چون دیگر برایتان چالش به حساب نیامده و روش فائق آمدن بر آنها را آموخته اید.

۳. منطقه رشد یا همان Growth Zone آخرین مرحله است. زمانی که پای در آن گذاشتید یعنی به رشد دست یافته اید. اینجاست که رویاهای خود را زندگی می کنید و همینطور رویاهای جدید در سر می پرورانید. همينطور شروع به تنظیم اهداف جدیدی برای خود می کنید و به جستجوی وسایل و روش‌های دستیابی به آنها می پردازید‌ چون بر مشکل خود در آن زمینه فائق آمده اید اعتماد به نفس شما به شدت در آن زمینه افزایش یافته است و به خود جرات روبرو شدن با چالش‌های دیگر را می دهید.

امیدوارم همه ما بتوانیم از این مراحل برای رشد خود عبور کرده و خودی بهتر بسازیم.

چند ویژگی افراد موفق

اگر می خواهید واقعا یک آدم موفق باشید؛ تلاش کنید که این ویژگی ها را در خودتان ایجاد، حفظ یا تقویت کنید:

۱- عمل گرا باشید‌ اگر تصمیمی می‌گیرید بدان عمل کنید.این نکته بسیار مهم است. چون در صورت عمل است که حرکت رو به جلو اتفاق می افتد. از قدیم هم گفته اند با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود. به غیر از این نکته دیگرانی که خیرخواه شما هستند زمانی که عملگرایی شما را ببینند یقینا به شما در رسیدن به اهدافتان یاری می رسانند.

۲- بی‌ سر و صدا زندگی کنید . بعد از هر موفقیت کوچک و بزرگ به خود پاداش اختصاص دهید ولی این کار را بدون در بوق و کرنا کردن انجام دهید. هنگام شکست کوچک و یا بزرگ هم جار و جنجال به راه نیاندازید و به ناله و زاری نپردازید. هر دوی این سر و صداها به نحوی غیر مستقیم سرعت رسیدن به اهدافتان را کند می کنند. زیرا ممکن است به افرادی که به نحوی مستقیم یا غیرمستقیم می توانند برای شما مانع تراشی کنند انگیزه بیشتری برای این کار اعطا کنند. همینطور از اهداف متعالی که دارید برای هیچ کس حرفی نزنید و در سکوت به سمت آنها حرکت کنید. این کار هم در کاهش موانع مانند موارد قبل کمک خواهد کرد چون افراد مانع تراش را از اهداف شما مطلع نمی نماید.

۳- دائم در حال یادگیری چیزهای جدید باشید. این به‌ شما کمک می کند که فردی چند وجهی باشید. انسان چند وجهی بودن کاریزمای شما را افزایش می دهد و شما را در رسیدن به اهدافتان به صورت غیر مستقیم یاری می رساند.

۴- هیچوقت خودتان را با کسی که سه قدم از شما عقب تر یا جلوترست مقایسه نکنید. خودتان را فقط با خودتان مقایسه کنید. به عنوان مثال خود فعلی را با خود گذشته مقایسه کنید تا ببینید تا چه حد پیشرفت داشته اید و همینطور با خودی که قصد دارید به او دست پیدا کنید تا ببینید هنوز چه مقدار فاصله دارید که با تلاش و کوشش باید به آن برسید.

۵- انعطاف پذیر باشید؛ یعنی برنامه ریزی داشته باشید ولی بَرده برنامه تان نباشید. برای خودتان فرجه قائل شوید. به قول یک ضرب المثل قدیمی رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود‌.

۶- سعی کنید همیشه خوشبین باشید. اما این خوش‌بینی را با عقل و درایت همراه کنید و در آن افراط نکنید.

۷- دنبال افراد و‌ موقعیت هایی باشید که راه را برای رسیدن به هدف های شما هموار می‌کنند. هیچ زمانی از کمک خواستن شرم نکنید. البته در یاری خواستن هم افراط نکنید و از استفاده از دیگران هم تنها برای رسیدن به اهدافتان هم پرهیز کنید زیرا از کاریزمای شما می کاهد و شما را به عنوان فردی بی عرضه که نمی تواند روی پای خود بایستد و همینطور فردی سواستفاده گر که افراد را تنها به مثابه نردبان می بیند در چشم دیگران جای می اندازد. پس از کمک خواستن هم به نحوی از افراد تشکر و قدر دانی کنید‌‌ و از کمک متقابل هم هیچگاه غافل نشوید‌ این نکته هم به کاریزمای شما می افزاید و هم اینکه به دیگران رغبت کمک دوباره درصورت نیاز را می دهد.

۸- در مقابل کسانی که مرتب آیه یاس می خوانند یک گوش تان در و دیگری را دروازه کنید و همینطور فاصله خود را با آنها افزایش داده و روابط خود را با آنها کاهش دهید یا حتی می توانید در صورت لزوم آنها را از دور خود پراکنده کنید. چون این گونه افراد نه اینکه حتما از عمد بخواهند ولی می توانند در کاهش روحیه شما موثر باشند.

۹. از کمال‌گرایی افراطی آن هم در یک زمینه خاص مثلا شغلی یا حرفه یا در زمینه های دیگر پرهیز کنید. زیرا شما را از چند وجهی بودن باز می دارد و انسانی تک بعدی می سازد. انسان تک بعدی بودن هم اگرچه در زمینه ای که در آن به کمال رسیده کاریزماتیک به نمایش می گذارد ولی در دراز مدت شما را انسانی دگم که تنها در یک زمینه می تواند رشد کند در اجتماع جا می اندازد و تنها تر می کند و بدین وسیله شما را از رسیدن به اهداف دیگرتان باز می دارد.

۱۰. شبکه سازی کنید. انسان موجودی اجتماعی است و باید در اجتماع رشد کند هرچه این اجتماع و تعداد افرادی که می توانند شما را در رسیدن به اهدافتان یاری کنند بزرگتر و بیشتر باشد سرعت شما را در رسیدن به موفقیت افزایش می دهد و به آگاهی شما نیز می افزاید.

۱۱. گشاده رو باشید. این به‌ دیگران اجازه می دهد به خود اجازه نزدیک شدن به شما را بدهند و همینطور بالعکس. چون ظاهر و صورت شما مانند ویترین شما عمل می کند. اگر زیبا و جذاب و روح افزا به نظر نرسد کسی را به سمت خود نمی کشد.

۱۲. پلن یا به اصطلاح نقشه دوم(پلن B) داشته باشید تا در صورتی که راه حل اول کارکرد مورد نظر را نداشت یا شکست خورد فورا آن را عملی کنید تا دچار اتلاف زمان برای پیدا نمودن راه حل جدید نشوید‌.

این نکات را اگر در زندگی خودم تجربه نکرده بودم هیچ زمانی در اختیار شما دوستان نمی گذاشتم. امیدوارم شما را در رسیدن به اهدافتان یاری رساند.

چون می گذرد، می گذرد

من دو الی سه روز در هفته به تمرین های ورزشی در باشگاه می پردازم. در آنجا هم دوستانی علاوه بر دوستانی که در محل کارم با آنها آشنا شده و مراوده دارم پیدا کرده ام. یک دوستی به نام احمد در بین دوستان باشگاهی هست که از قضا ایرانی هم هست و هنگام تمرین در باشگاه باهم خوش و بش و صحبت می کنیم. احمد یک تکه کلام داره وقتی حالشو می پرسم بهم می گه " چون می گذرد، می گذرد" وقتی این جمله رو بر زبان میاره باهم کلی می خندیم. ولی من وقتی عمیق تر به این جمله فکر می کنم می بینم احمد با وجود اینکه مشکلات زیادی در زندگیش هست چه نگاه زیبایی داره. پیش خودم می گم احمد چه دید قشنگی داری. هیچ موقع داخل یه موضوع گیر نمی کنی و رد می شی. واقعا هم همینه اگه بخواهی در زندگی فکرتو به هر مشکل ریز و درشتی مشغول کنی دیگه سنگ روی سنگ بند نمی شه. البته من خیلی وقت هست که به این نتیجه رسیدم که زندگی رو سخت نگیریم چون به اندازه کافی مشکلات ریز و درشت در مسیر زندگی ایجاد می شوند که باید بهشون فکر کرد ولی وقتی ظرفیتت عین دریا عمیق و وسیع باشه دیگه با هر سنگ ریزه ای به تلاطم نمی افتی. از دیدن افرادی مثل احمد با این طرز فکر خوشحالم که بسیاری افراد دیگر هم هستند که منش زندگیشون رو این قرار داده اند. هرروز که می گذره من بیشتر به این منش اعتقاد پیدا می کنم. باوجود اینکه در صحبت های قبلی خودم هم دراین باره نوشته ام این بار هم دوباره تاکید می کنم که بدون گذشتن زندگی پیش نمی ره و یک جایی دیگه باید خیلی چیزها و وقایع رو جدی نگرفت و عبور کرد.

به قول سعدی جان:

نگفتم روزه بسیاری نپاید

ریاضت بگذرد سختی سر آید

پس از دشواری آسانیست ناچار

ولیکن آدمی را صبر باید

خود را از بیرون بنگر

از خود بیرون آمده و خود را بنگرید. یقین بدانید بسیاری از رفتارهای مذموم را کنار خواهید گذاشت. انسان تا زمانی که از داخل به خود نگاه می کند خود را حق به جانب می بیند اما زمانی که از دید فردی بیرون از خود خود را بنگرد در بسیاری از رفتارهایش تجدید نظر خواهد کرد. این نکته ایست قابل تامل که اگر به آن عمل کنیم بسیاری از رفتارها و اشتباهاتمان تکرار نخواهند شد. بیجهت نیست که می گویند پس از مرگ زندگی انسان از مقابل چشمانش گذر می کند و او از بسیاری از کرده هایش پشیمان و آرزو می کند که کاش به دنیا بازگردد و آن رفتارها را دیگر تکرار نکند و مسیری دیگر را در زندگی بپیماید افسوس که آن زمان دیگر دیر شده است. پس تا دیر نشده خود را از بیرون بنگر.

خودت مدیریت زندگیتو به دست بگیر.

مدیریت زندگی خود را به قضاوت‌ها و انتظارات دیگران گره نزنیم.

بسیاری از ما چنان به دیگران وابسته‌ایم که حتی خوب یا بد شدن خود را نیز به داوری‌ها و واکنش‌های آنها واگذار می کنیم و منتظر تأیید دیگرانیم و از خود نظری نداریم. اگر دیگران از ما تعریف و تمجید نکنند، کارهای نیکو را انجام نمی‌دهیم و چنان‌چه ما را سرزنش و نکوهش کنند، کارهای نیکو را ترک می‌کنیم. اگر به دیگران اعتماد کنیم و چند نفر از اعتماد ما سوء استفاده کنند، به این نتیجه می‌رسیم که اساساً اعتماد کردن به دیگران کار نادرستی است و آن را برای همیشه کنار می‌گذاریم. اگر خطاهای دیگران را ببخشیم و در این میان، چند نفر به خاطر بخشایش ما، گستاخ و پررو شوند، برای همیشه دست از عفو و بخشایش برمی‌داریم. اگر به دیگران کمک کنیم و کسانی از سخاوت ما سوء استفاده کنند، به طور کامل بخشش را ترک می‌کنیم. اگر کسی که دوستش داریم، به ما خیانت کند، حتی نسبت به سلامت جسم و جان خود نیز بی‌توجه می‌شویم و دست از همۀ کارهایی که برای بهبود کیفیت زندگی ما لازم‌اند، برمی‌داریم.

همۀ این کارها بدین معنا هستند که ما در درون خود نقطۀ قابل اتکای نیرومندی نداریم و که ما را در درجۀ اول به خاطر نیک‌بختی خودمان، و در وهلۀ بعد برای تقرّب به حقیقت و خدمت به انسانیت، به کارهای نیکو برانگیزد. عموم انسان‌ها خوب بودنِ خود را به تأیید و تکذیب دیگران گره می‌زنند و یا کسانی را به عنوان الگو قرار می دهند و کلااز آنها تقلید می کنند و هرکار زشت و زیبایی که آنها انجام می دهند را بدون اینکه با عقل و ذهن خود حلاجی کنند تقلید می کنند. در حقیقت این افراد با این کار تیشه به ریشۀ نیک‌بختی خود می‌ زنند. انسان اصیل اصول بنیادین زندگی و قانون‌های ثابت اخلاقی را مبنای زندگی خود قرار می‌دهد و بی اعتنا به نظرات و عواطف دیگران، با گام‌هایی استوار راه خود را طی می‌کند و کاری به تایید یا رد کارها و رفتارهای خود ندارد و در واقع انتظاری از دیگران ندارد. این چیزیست که من از سالها زندگی در یک کشور اروپایی و مردمش فرا گرفتم. مردم را که در جامعه می بینی اکثرا انتظاری از دیگران ندارند و اصول خود را چه درست چه غلط در زندگی خود دارند و همین باعث شده بدانند که با خودشان چند چند هستند به کدام سمت می روند. البته این به معنای بااصالت زندگی کردن‌نیست ولی به هر حال تکلیفشان با خودشان روشن است‌ و حداقل اگر مسیری راهم به اشتباه می روند دچار شرایط برزخی و ابهام و منتظر رد و تأیید دیگران هم نیستند.

نقل قولهای زیر از مادرترزا، به خوبی این موضوع مهم را تبیین می‌کند:

"بیشتر انسان‌ها غیرمنطقی و خودخواه‌اند، اما تو در هر صورت از خطاهای آنها چشم‌پوشی کن.

اگر مهربان باشی، ممکن است کسانی تو را ریاکار و فریب‌کار بخوانند، با این حال تو مهربان باش.

اگر موفق شوی، حتماً دوستان دروغین و دوستانِ راستین پیرامون تو جمع می‌شوند، اما تو موفق بمان.

اگر صادق باشی، ممکن است دیگران تو را فریب دهند، اما تو در هر حال صادق باش.

ممکن است کسانی آنچه را که در طول سال‌ها، با زحمت و کوشش فراوان، ساخته‌ای، یک‌شبه خراب کنند، با این حال تو سازنده باقی بمان.

اگر خوش‌بخت شوی، ممکن است دیگران به تو حسودی کنند و تو را بیازارند، اما تو خوش‌بخت باقی بمان.

ممکن است کارهای خوبِ امروز تو را فردا فراموش کنند، با این حال تو به کارهای خوب خود ادامه بده.

با تمام وجود به دنیا خدمت کن و بدان که در نهایت همه چیز میان تو و خداست، نه میان تو و مردم."

می دانم که انجام این کارها و اینطور رفتار کردن ها تا چه اندازه در شرایط امروز ممکن است بغرنج و سخت باشد ولی به هرحال هرچیزی بهایی دارد. این هم بهای سالم و بااصالت زندگی کردن است.

کافی است که ما در نهایت آگاهی و صداقت، در مسیر درست گام برداریم و با اصول درست زندگی کنیم. در این صورت می‌توانیم بی اعتنا به رد و قبول دیگران، با گام‌هایی استوار در راه خود به پیش برویم. به تعبیر زیبای مولانا، گلی که شکفته شده است، از رد و قبول دیگران بیمی به خود راه نمی‌دهد:

چون گل بشکفت و روی خود دید

زآن پس ز قبول و رد نترسد

(کلیات شمس، غزل ۷۰۳)

یک زمانهایی ....

آدم بعضی وقتا

انقدر توی یه حس،

یه حضور یا یه نعمت غرقه،

که دیگه نمی‌فهمه کجاست…

چی داره…

نمی‌فهمه اون چیزی که دنبالش می‌گرده،

همونیه که توش ایستاده

ما گاهی وسط رودخونه‌ایم،

ولی تشنه‌ایم...

قدر داشته هایتان را بدانید .

خود را با ارزش بپندار

از کسی که برای خود ارزش و احترام قائل نیست بدور باش.

عزت نفس متاع گرانبهایی است هرکس را یارای داشتن آن نیست.

تصمیم به اینکه می خواهید چه کسی باشید

یه جایی از زندگی بالاخره باید تصمیم بگیرید که می‌خواهید چه کسی باشید! ...

نگذارید کسی به جُز خود شما این تصمیم را برای شما بگیرد.

اگر این اجازه را به دیگران بدهید شک نکنید که هرکس نسخه ای برای شما تجویز می کند که شاید با شما و اخلاقیات و منش و روش شما منطبق نباشد و صدمه فراوانی به شما وارد کند. عنان زندگی خود را با قدرت در دست داشته باشید وگرنه محکوم به تزلزل در زندگی خواهید بود.

آخرین ضربه

آخرین ضربه تیشه و تبر است که سنگ را به دو نیم تقسیم می کند یا درخت را می اندازد. موفقیت نتیجه تلاش و کوشش درست و مداوم است و بدین معنا نیست که ضربه های قبلی بی فایده بوده اند. لذا اگر می بینید تلاش می کنید ولی به نتیجه دلخواه نمی رسید ناامید نشوید چون شاید هنوز نوبت به ضربه آخر نرسیده است. در چنین مواقعی ابتدا مسیر و روش خود را بازبینی کنید که آیا مسیر درستی برای رسیدن به هدف آمده اید و سپس قدرت ضربات خود را افزایش دهید. این باعث می شود که در صورت طی مسیر درست ضربه آخر و کاری زودتر و سریعتر فرا برسد و تعداد ضربه ها و زمان مورد نیاز کاهش یابد.

آیا هميشه حق با شماست؟

بزرگترین اشتباه اینست که فکر کنید همیشه حق باشماست.

این تفکر به نظرم بیش از پیش به تربیت انسان و همینطور میزان آگاهی او بازمی گردد. هرچه انسان داناتر و عاقل تر تفکر و تردید راجع به آگاهی او بیشتر. در زمینه تربیت نیز اگر فرد در جو یا خانواده ای رشد کرده باشد که در آن بیش از پیش به وی بها داده شده و مرتب اشتباهاتش را نادیده گرفته و به وی متذکر نشده اند فرد آهسته آهسته دچار این توهم می شود که همیشه حق با وی است و خودشیفتگی بیش از پیش بر او چیره خواهد شد. نمونه این اشخاص را به وفور در زندگی روزمره مشاهده می کنیم. پس در تلاش باشیم حداقل این تفکر خودبرتربینی و حق به جانب پنداری را در خود تقلیل دهیم. ما مسئول تغییر دیگران نیستیم تنها مسئول تغییر خود هستیم. هرکس که به قدر کافی به رشد عقلی رسیده باشد این نکته را درک خواهد کرد و درصدد تغییر خودش برخواهد آمد اگر هم نرسیده باشد که با عواقبش دیر یا زود مواجه خواهد شد.

در نتیجه:

خیر، همیشه حق با شما نیست.

حقی را ناحق نکنید

شکستن دل انسان ها و ناحق کردن حق الناس مانند سوراخ کردن دیوار یا شکستن استخوان است. اگر دلشکستگی برطرف هم بشود و یا حق الناس هم دوباره جبران شود باز اثرش در وجود فرد دلشکسته و مظلوم باقی می ماند. مانند دیواری که هرچقدر هم شما سوراخ هایش را پرکنید باز هم آن‌دیوار، دیوار سابق نخواهد شد و آن سوراخ ها و صدماتی که به دیوار زده اند قابل تشخيص و بازیابی هستند. استخوانی هم که می شکند حتی پس از جوش خوردن مانند سابق نخواهد شد و با اولین باد سرد و شدید محل شکستگی سابق تیر می کشد و درد شما را تازه می کند. پس در تلاش باشید که دلی را نشکنید و حق کسی را تباه مسازید. همه اینها از دید آنکس که باید پنهان نمی‌ماند و عاقبت ظلم ستمگر و کسی که حق را ناحق نموده و دلی را شکسته به خودش بازگشته و باعث دلشکستگی خودش می گردد.

نیک بجوش و صبر کن......

هیچ مگو و کف مکُن، سر مَگُشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پزانمت

مولانا

پختگی بدون صبر بر سختی‌ها، هرگز میسر نیست.

گرچه ما در مسیر زندگی، سختی‌ها و زخم‌های زیادی را تجربه می‌کنیم اما این زخم‌ها منجر به پختگی و کمال می‌شود.

این سختی ها به منزله گرمای سوزانی است که وجود ما را می پزد و سطح ایستادگی و ظرفیت ما را طوری افزایش می دهد که دلمان دریا شود و با هر سنگریزه ای به مثابه یک تشت آب به تلاطم نیافتد. نمی دانم این را برای چندمین بار است که می نویسم. ولی می دانم‌ اگر مهم نبود و آن را در زندگی شخص ام‌ تجربه اش نمی کردم هیچ گاه به این مقدار روی آن تاکید نمی کردم. هربار هرزمانی نکته ای می بینم که در این حیطه می گنجد بر آن می شوم که مطلبی بنویسم و تاکیدی دوباره بر این موضوع بگذارم. اینبار این شعر مولانا این بهانه را به دست داد تا دوباره بنویسم. به راستی که قرنها پیش در اشعارش به همه ما درس زندگی داده است.

نیکی بر جای گذارید

چیزی از خود برجای گذارید که تا مدتها پس از شما بماند و نامتان را به نیکی زنده نگه دارد. به قول سعدیِ جان:

نام نیکو گر بماند ز آدمی

به کزو ماند سرای زرنگار

تصمیمات زندگی سازند

تصمیم ها و انتخاب ها زندگی شما را می سازند.

زندگی سرشار از تصمیم های ریز و درشت است. ولی تنها تعداد معدودی از آنها به زندگی شما جهت داده، سرنوشت ساز می شوند. به عنوان مثال تصمیم به داشتن شریک زندگی یا نداشتن آن و در صورت داشتن وی انتخاب شخص که خود نوعی تصمیم در آن نهفته است ، تصمیم به انتخاب یک شغل یا رشته تحصیلی خاص و تصمیم به انتخاب محل سکونت و تصمیم هایی از این قبیل معمولا شرایط و مسیر زندگی شما را تا مدتی مدید یا حتی شاید تا پایان عمر تعیین می کنند. پس در تصمیم هایتان به مقدار کافی تامل کنید و در شرایطی که احساس شما غلیان دارد از تصمیم درباره مسائل مهم زندگی پرهیز کنید. از مهمترین دروسی که زندگی به من آموخت همین دقت و تأمل در تصمیم گیری و عدم تصمیم و انتخاب های احساسی بود.

منتقد اصلاحگر باش

روزی نقاشی که پس از سالها تلاش و تمرین نزد استاد خودش به این تجربه و تبحر دست یافته بود پیش استاد خود رفت و گفت استاد آیا من به درجه استادی رسیده ام یا خیر. استاد وی که فردی بسیار دنیادیده و باتجربه ای بود به وی گفت برو و بهترین نقاشی و اثری که می توانی را خلق کن. او رفته و تمام تبحری که نزد استاد کسب کرده بود را مورد استفاده قرار می دهد‌ و اثری فاخر را خلق کرده و به نزد استاد خود می آورد و به وی نشان می دهد و از وی می خواهد که نظرش را بیان کند. استاد در پاسخ به او می گوید که به میدان شهر برو و اثرت را در آنجا به نمایش بگذار و در پایین نقاشی ات از مردم بپرس که کجای نقاشی ایراد دارد و بخواه که آن قسمت را علامت گذاری کنند و پس از چند روز به آنجا بازگرد. وی این کار را انجام می دهد. بعد از چند روز که به سراغ اثری که خلق کرده و در میدان شهر نصب کرده بود باز می گردد. زمانی که به تابلوی نصب شده اش نگاهی می اندازد می بیند که مردم سرتاپای اثرش را طوری علامت گذاری کرده اند که دیگر خود نقاشی قابل تشخيص نیست‌. این صحنه او را پریشان می کند به طوری که اثرش را از میدان شهر برداشته و نزد استادش برمی گرد و آنرا به او نشان می دهد. اینبار استاد به او می گوید ناراحت نباش و سپس از وی می پرسد آیا می توانی دوباره همین اثر را خلق کنی؟ وی پاسخ مثبت می دهد و دوباره آن اثر را خلق می کند. اینبار استاد تحت آن اثر این جمله را می نگارد که " هرجای این اثر ایراد دارد لطفا آنرا اصلاح کنید." پس از بازگشت بعد از چند روز آنها نقاشی دوباره نصب شده را می بینند که هیچ علامتی روی آن به چشم نمی خورد حتی هیچ کس هیچ اصلاحی روی نقاشی انجام نداده است. آنجا بود استادِ نقاش نگاهی به تابلو و شاگردش می اندازد و جمله ای پند آموز به وی می گوید. آن هم این جمله بود که " انتقاد قدرت و جرأت چندانی نمی خواهد که اصلاح."

این داستان این درس را به ما می آموزد که انتقاد و ایراد گرفتن آسان است و زحمت چندانی نمی خواهد اما در مورد اصلاح قضیه متفاوت است و هزینه اصلاح آنقدر به نسبت انتقاد صرف بالاست که هیچ کس جرات آن را به خودش راه نمی دهد. این هزینه ها هم تنها محدود به هزینه های مادی نیست شما برای اصلاح ممکن است عرصه چنان برایتان تنگ شود و زندگی برایتان بغرنج که از حد تحمل خارج شود.

پس قدرت و استقامت در راه اصلاح را در خود تقویت کنید که این قدرت بسی ارزشمندتر از قدرت تنها انتقاد کردن است.

ماهیت جوامع شکست خورده

این متن را دوستی برایم فرستاده بود. الحق که همین هست و جز این نیست و بدون تعارف خیلی مطالب را رسانده. من هیچ کامنتی رویش نمی دهم چون بسیار صریح سخن گفته:

"وقتی از نویسنده روسی آنتون چخوف درباره ماهیت جوامع شکست خورده سوال شد، او پاسخ داد:

در جوامع شکست خورده، به ازای هر فرد عاقل، هزار احمق وجود دارد، و به ازای هر کلمه آگاهانه، هزار کلمه احمقانه.

اکثریت همیشه احمق باقی می‌مانند و دائماً خردمندان را شکست می‌دهند.

اگر می‌بینید:

موضوعات بی‌اهمیت بر بحث‌ها غالب هستند،

و افراد سبکسر در مرکز صحنه قرار دارند...

پس شما درباره یک جامعه بسیار شکست خورده صحبت می‌کنید.

به آهنگ‌های بی‌معنی نگاه کنید!

میلیون‌ها نفر آنها را می‌خوانند، با آنها می‌رقصند، و خوانندگان آنها به ستاره‌های درخشانی تبدیل می‌شوند که نظراتشان در امور زندگی در نظر گرفته می‌شود!

در مورد دانشمندان، نویسندگان و متفکران؟

هیچ کس آنها را نمی‌شناسد،

و هیچ کس به آنها ارزش یا وزنی نمی‌دهد.

مردم کسانی را دوست دارند که آنها را بی‌هوش می‌کنند، نه کسانی را که آنها را بیدار می‌کنند.

آنها کسانی را دوست دارند که با چیزهای بی‌اهمیت آنها را می‌خندانند، بیشتر از کسانی که با حقیقت به آنها آسیب می‌رسانند.

خطر جهل در اینجاست:

دموکراسی برای جوامع جاهل مناسب نیست،

زیرا اکثریت جاهل سرنوشت شما را تعیین خواهند کرد.

*یک دانشجوی افغانی ميگفت*:

زمان تحصيلم در سوئيس با يكی از اساتيد دانشگاهمون رفتيم كافه نزديك دانشگاه تا قهوه بخوريم.

حرف از حكومت و اوضاع بد افغانستان شد كه استادم حرف جالبی زد كه همواره توی ذهنم نقش بست.

استادم گفت: فكر نكن برای كشورها قرعه كشی كرده اند و مردم سوئيس به خاطر شانس خوب اين حكومت گيرشون اومده و مردم افغانستان بد شانس بودن و به اين روز افتادند، بلكه هر ملتی حكومتی كه سزاورش هست رو ميسازه و اتفاقا مردم سوئيس حقشون داشتن حكومتی اينچنين هست و افغان ها هم لياقتشون بيشتر از اينی كه دارند، نيست.

دوستم ميگفت: كمی احساس تحقير كردم، به همين خاطر پرسيدم: افغان ها چه كاری بايد انجام دهند تا تغيير كنند؟

استاد فنجون قهوه رو از كنار دهانش پائين آورد و لبخندی زد و گفت:

هر سوئيسی در سال 10 كتاب ميخواند، تو اگر يك افغانی را ديدی از طرف من بهش بگو چنانچه مردم كشورت سالی يك كتاب بخوانند كشورت تغيير خواهد كرد.

این راه حل به کشورهای مشابه نیز قابل تعمیم است.

قانونی داریم که همیشه صادق است:

""ما به محیط مان عادت می کنیم""

اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.

اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید

اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.

اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.

"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی""

و تمام....

بحث با نادان ها

هنگام مواجهه با افراد نادان آن هم در شرایط دشوار چه باید بکنیم. صائب تبریزی بیتی دارد که شاید حلال این مشکل باشد.

در جنگ، می کند لب خاموش کار تیغ

دادن جواب مردم نادان چه لازم است؟

صائب به ما یاد می‌دهد که در شرایط دشوار و مواجهه با افراد نادان، بهترین راهکار عمل کردن و حفظ آرامش است. حرف زدن زیاد نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه ممکن است باعث تشدید اختلافات نیز شود.(در شرایطی که بحث و جدل با افراد نادان به جایی نمی‌رسد و تنها باعث تشدید اختلاف می‌شود، بهتر است سکوت اختیار کنیم. همان‌طور که در جنگ، شمشیر برنده‌تر از زبان است، در مجادله با نادانان نیز سکوت، کارسازتر از گفت‌وگو است.) به این گونه افراد نباید جواب داد یا با آنان بحث کرد زیرا این توهم به آنها القا می شود که انگار حرفشان دارای اهمیت است و همین توهم باعث تحریک بیشتر آنها به ادامه دادن حرفهای بیهوده شان می شود. همین باعث تشدید تشنج می شود. به قول یک ضرب المثل آلمانی Sprechen ist Silber, Schweigen ist Gold. ترجمه تحت الفظی آن هم این است که صحبت کردن از جنس نقره ولی سکوت از جنس طلاست. این در حالیست که آلمانی ها افرادی هستند که به شدت به صحبت کردن و بیرون ریختن افکارشان عادت دارند. وقتی در چنین فرهنگی چنین ضرب المثلی رایج و دارای اهمیت است دیگر خودتان می توانید درک کنید که در فرهنگ ما چقدر می تواند حائز اهمیت باشد. قضاوت با شما خوانندگان عزیز.

بالغ شوید  

هر زمان که غم ها و شادی ها باعث تزلزل و هیجانی شدن شما نشدند بدانید مسیر بالغ شدن را به درستی می پیمایید. تنها انسانهای بالغ هستند که در مواجهه با بزنگاههای زندگی علی الخصوص هنگام روبرو شدن با غم و مشکلات به جای تزلزل و هیجانی شدن و یا فرار از شرایط موجود به روش‌های مختلف مانند بهانه جویی، جزع و فزع، گلایه و یا رفتارهای مشابه با آنها روبرو شده و شرایط را می پذیرند و قدم در تغییر آنها می نهند. انسانها قد می کشند و از لحاظ جسمی رشد می کنند و بالغ می شوند ولی روح و روانشان همچنان کودک باقی می ماند. کودک درون خود را تربیت کنیم تا در بزرگسالی در مواجهه با مشکلات و شرایط بغرنج زندگی توانایی ایستادگی داشته باشیم.

معیارها و نمودهای جلب توجه

تلاش کنید معیارها و نمودهای جلب توجه تان درونی باشند تا بیرونی. معیارها و نمود های درونی به سختی قابل تغییر و از بین بردن هستند اما بیرونی ها به سرعت و شاید در کسری از ثانیه قابل نابودی و شاید تغییر کننده باشند. مثال ها و مصداق های فراوانی برایشان موجود است. هرچه معیارها و نمودها مادی تر شوند بیشتر به سمت بیرونی شدن سوق پیدا می کنند ولی درونی ها به غیرمادی بودن متمایل هستند. مدت هاست در حال تلاشم که سهم درونی ها را با مطالعه، سفر، نشست و برخاست با افراد با تجربه و دنیا دیده و همچنین خود تجربه کردن برخی شرایط و موقعیت ها بیشتر و بیشتر افزایش داده و به همان نسبت سهم بیرونی ها را کاهش دهم و به تعدادی انگشت شمار برسانم. کار سهل و آسانی نیست ولی شدنیست. امیدوارم خداوند توانش را به من عنایت کند.

ببخش و عبور و واگذار به خودش کن که می گوید:

" و هرکس هم وزن ذره ای بدی کند، آن بدی را ببیند."

اطرافت رو با باهوش ها پرکن تنبل یا زرنگش مهم نیست.

دور و اطراف خودت رو با آدمهای هوشمند و دنیا دیده پر نمی کنی که بهشون بگی چکار کنند یا نکنند، بلکه پر می کنی تا اونها به تو مشورت بدن که چکاری بهتره انجام بدی یا ندی‌. البته این به این معنا نیست که برده آنها بشی. در موقعیت و حیطه کسب و کار هم همینه. باهوش ها رو دور خودت جمع می کنی تا راه بهتری بهت پیشنهاد بدهند نه اینکه مرتب بهشون دستور بدی و تو کارشون دخالت کنی. البته باید ذهن خودت را همیشه به همراه داشته باشی چون حتی باهوش ها هم اشتباه می کنند. از من می شنوی مهم هم نیست که این باهوش ها پرتلاشند یا تنبل و کاهل و سست. چون هرکدام از آنها فایده ای دارند. هوشمندان پرتلاش سعی می کنند هم راه روش بهتر پیدا کنند هم برای نیل به اون تلاش کنند تا تو زودتر به مقصودت برسی و باهوش های تنبل هم حداقل اگر تلاشی نمی کنند حداقلش این هست که راه حلی آسون بهت پیشنهاد می دهند. به قول بیل گیتس من تنبلها رو استخدام می کنم چون برای مشکلات دنبال راه ساده هستند. این از این نشات می گیره که اونها چون حوصله فکر کردن و هزینه زیاد دادن برای مشکل ندارن به کمک هوششون فوری یه راه حل آسونی پیدا و معرفی می کنند. شاید خنده دار باشه ولی اگه کاربردی نبود احتمالا بیل گیتس اونو مورد استفاده قرار نمی داد.

دنیا برای آه و ناله شما پشیزی قائل نیست. برای او فقط این اهمیت دارد که چطور در مشکل نماندی و بر او فائق آمدی و از او درس گرفتی. این نه تنها برایش اهمیت دارد بلکه به آن بسیار ارج می نهد.

در امتداد شب حرکت نکنیم.

این روزها این قدر گلایه و غرغر و انتقادهای بی پایه و مسئولیت گریزانه می شنوم که حد و حساب ندارد. امروز این جملات را جایی در فضای مجازی خواندم، از هرکه هست مبتلا به بسیاری از افراد جامعه علی الخصوص جامعه خودمان در ایران است. نمیدانم این نوشته از کیست ولی خیلی جالب و منطقیست. گفتم بدون هیچ کم کاستی اینجا باز نشر کنم. امیدوارم تلنگری باشد:

"هر گونه *انتقاد غیر تحلیلی، گلایه، اظهار تاسف، افشاگری، طعن و کنایه، جوک ، تکه پرانی* به شخصیت های سیاسی ، *لقب سازی* برای آنان، *فحاشی* ، *طعن* و *طنز* و.... در انتقاد از سیاست ها و اقدامات دولتها *بی فایده، اتلاف عمر و تشدید احتمال خطاهای بزرگ تر* است.

نمونه هایش را بسیار شاهد بوده اید.

کسانی که وقت خود را صرف این امور می کنند باید بدانند که با این کارِ خود، باعث تقویت همه ی آن چیزهایی ُمی شوند که از آن به ستوه آمده اند‌.

*عجیب است؟* ...اما مطمئن باشید واقعیت دارد.

در خلقت، *هیچ مطالبه ای به اخذ طلب منجر نمی شود* ، *مگر با داشتن قدرت* .

*مباحث فوکو در باب قدرت* را بخوانید.

*اگر فقط بنالید* ، هیچ قدرتی کسب نمی کنید.

کاش ضررش به همین محدود می شد. *وقتی ملتی در حال کسب قدرت مدنی نیست* ، روز به روز بر *خطرِ تسلط بیگانه بر خود* می افزاید.

امکان ذخیره ی قدرت برای اصلاح زندگی ما، زمانی حاصل می شود که *ملت چگونگی کسب قدرت فوکویی را بداند* .

وقتی قدرت پیدا می کنیم که به حقایق پای‌بند باشیم و به دیگر پای‌بندان حقایق کمک کنیم.

مثال ساده: در پارک، زباله های دیگران را از روی چمن جمع کنید و در سطل بریزید.

همزمان *تشکلی مردمی* برای همین کار ساده درست کنید.

کم کم خواهید دید: نیرویی در کائنات وجود خواهد داشت که نمی گذارد دستی زباله ای را روی چمن بیندازد.

در پاسخ به من نگویید. *کسی رعایت نمی کند.*

برای این که مفهومی رعایت شود، باید برای آن مفهوم *تولید قدرت* کرده باشیم.

عده ای خواهند گفت پس *قانون* چه کاره است؟...

پاسخ این است، *بدون کسبِ قدرت مدنی* توسط یک ملت، هیچ قانونی *ضمانت اجرایی* نخواهد داشت.

زمانی که شما رفتاری را به نفع یک کل مفروض انجام می دهید و همزمان یک فرد یا گروه همفکر را برای به انجام رساندنِ آن اقدام پیدا می کنید، *دومینوی کسب قدرتِ مدنی* را به کار انداخته اید.

اگر نشسته اید و وقتتان را با *گلایه، تمسخر، فحاشی، افشاگری،تسلیت، تبریک، اظهار ندامت* ، جابه جا کردن *اخبار بد* و... می گذرانید، *در همه ی بدبختی ها سهم دارید.*

شما به کسب قدرت مدنی کمکی نمی کنید.

پس *مشغول کمک غیر مستقیم* به *کسب قدرت تمامیت طلبانه* هستید.

*قدرت تمامیت طلب* ، همان *سرمایه* است.

سرمایه را نمی شود نصیحت کرد،

نمی شود او را کتک زد.

نمی توان او را از خدا ترساند.

سرمایه را فقط با سرمایه می توان تعدیل کرد.

برای *تعدیل قدرت ناکارآمد و نابلد و نامهربان* ، باید *قدرت کارآمد مردمی* را افزایش داد.

از این الفاظ به غلط بوی سیاست را استشمام نکنید.

این نوشته به کل غیر سیاسی است.

به طور مطلق هر ملتی که راه های کسب قدرت مدنی را نداند، باعث *ایجاد فساد در دولت خود* خواهد شد.

در زندگی روزمره ی خود بگردید. در بهداشت، آموزش، ترافیک، اقتصاد و غیره کنکاش کنید. هر جا که می توانید با یک یاچند نفر از دوستان همدل کاری بکنید، اقدام را شروع کنید.

به عنوان نمونه، من یک نفری و بدون یک ریال پاداش و حتی با خرج از جیب مبارک، *ترویج چای سالم ایرانی* را از خانه و فامیل و دوستان شروع کردم.

بعد به مجامع و همکاران و حتی برخی نهادها گسترش دادم.

*برندهای چای ایرانی* به کمکم آمدند. کسانی صفحه های فروش و ترویج چای ایرانی راه انداختند.

به بازدید کارخانه ها و مزارع چای رفتم.

گزارشگرانی را برای تهیه ی گزارش از روند تولید چای ایرانی فراخواندم.

*جشنواره ای کشوری* در این زمینه برگزار کردیم.

نیکوکاران هزاران بسته چای ایرانی به اقشار کم درآمد تقدیم کردند و *رشد مصرف چای ایرانی* همچنان رو به افزایش است.

اکنون *کشاورز چایکار قدرت دارد* که زمینش را به *زمین خواران* نفروشد زیرا می تواند با آن شکم زن و بچه اش را سیر کند.

*دوگانه ی ملت و دولت را از ذهن خود پاک کنید* .

*هر اشتباهی* که در کشوری صورت می گیرد، *ملت و دولت* در آن سهیمند. کسی که پراید می خرد با کسی که تولید می کند، در فاجعه شریک است.

به *کسب قدرت مدنی* فارغ از دسته بندی های سیاسی بیندیشید.

سیاستمداران بر امواج کسب قدرت مدنی سوار می شوند و اغلب رفیق نیمه راهند.

سیاست همین است.

*سیاست مداران را فقط با قدرت مدنی می توان تعدیل کرد* نه با *تهاجم* .

تهاجم نهایت ضعف یک ملت است.

یادتان نرود. برای کسب قدرت مدنی *همه باید از جیب، وقت و ابتکارمان مایه بگذاریم* .

راهش این است:

درصدی از خرابیِ هرچیز را *بدون کمک دولت* و فقط با کمک *گروه های دوستانه* اصلاح کنید.

اگر گروه دوستانه ی شما فقط برای رفع دلتنگی و عاری از اقدامات عملی و عینی مدنی است، مطمئن باشید این کار بر دلتنگی شما می افزاید.

متوجه این *دلتنگی فزاینده* نشده اید؟

اگر بتوانید یک میلیونیم درصد از *یک خرابی* را با *تولید قدرت مدنی* ، اصلاح کنید، *حرکت رو به جلو* را آغاز شده بدانید.

بیایید در امتداد شب حرکت نکنیم. "

حرکت در امتداد شب، حرکت در تاریکی بی پایان است پس بیدار شویم

و تمام

زندگی نمایشی بدون امکان تمرین قبلیست

زندگی نمایشی‌ست

که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد.

پس!

آواز بخوان، اشک بریز، برقص، بخند

و با تمام وجود زندگی کن،

قبل از آنکه پرده‌ها فرود آیند

و نمایش تو بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.

▪️چارلی چاپلین

همین و بس

قیمت ها تنها مادی نیستند.

هرچیز و هرکسی قیمت و بهایی دارد. یکی کم و دیگری زیاد. اما درک ما از قیمت مادیست. زمانی که از قیمت صحبت به میان آورده می شود همه ما در ابتدا ذهنمان به سرعت به سمت اعداد و ارقام منحرف می شود و فکر می کنیم که لابد قیمت به معنای یک عدد با تعداد کم یا زیادی صفر و رقم اعشار در جلوی آن است. ما چون باور داریم وقتی این رقم را بپردازیم سپس آن جنس و کالا یا شخص در خدمت ما درمی آید و در واقع تهاتر یک رقم را با یک کالا یا خدمات انجام می دهیم فکر می کنیم معاوضه و تهاتر تنها با مادیات و ارقام انجام می شود. اما قیمت ها از نظر من مادی نیستند یا در واقع بهتر است بگویم تنها قیمت مادی وجود ندارد‌ من اعتقاد دارم که قیمت ها را هم بدون مادیات می شود پرداخت. کمی به این جمله فکر کنیم "بهشت را به بها دهند نه به بهانه " به نظر شما منظور از این جمله چیست؟ یقینا بهای بهشت مادی نیست. چون اگر بود الان همه ثروتمندان می توانستند بهشتی باشند چون توانایی پرداخت قیمت را می داشتند. پس به طور قطع بها و قیمت آن چیز دیگریست که از چهارچوب های مادی فراتر می رود. این جمله و جمله های از این دست نشان می دهند که قیمت ها مادی نیستند. گرچه ممکن است بگویید که این جمله تشبیه یا استعاره از مقام والای آن چیزیست که در حال توصیف شدنست ولی من فکر نمی کنم. این نکته در معادلات بین بشری هم صادق است مثلا زمانی هست طرف حاضر است هرچه از مادیات دارد و ندارد بدهد ولی چیزی را مانند شرایط روحی بهتر را دریافت کند ولی آنرا دریافت نمی کند چون قیمت آنها به صورت مادی محاسبه نمی شود و باید به صورت غیر مادی پرداخت شود و شما هرچه هم از لحاظ مادی هزینه کنید بازهم شرایط تغییر نمی کند و تنها زمانی ورق برمی گردد که رفتار خاصی را انجام بدهید یا کلامی را بگویید که شرایط را عوض کند. بی راه نیست که می گویند در دنیای پس از مرگ (البته اگر به آن اعتقاد دارید) اعمال و رفتارها محاسبه می شود نه پول و مادیات و به ازای آن هرچه اعمال مناسب بیشتری ارائه کنید شرایط بهتری نصیب شما می شود. در واقع شما شرایط آن زمان را با اعمال و رفتاری که پیشه کرده اید خریداری می کنید و این خود دلیل دیگری بر تنها مادی نبودن قیمت هاست.

اما افسوس که فعلا در این دنیا تنها جنبه مادی قیمت ها بزرگنمایی می شود و ما با شنیدن این واژه فورا به مادیات فکر می کنیم. افسوس

خودتان را سرزبانها نیاندازید

مولانا چه خوش گفت که:

"خودتان را سر زبان نیاندازید"

سالهای سال پیش مولانا این مهم را یاداوری کرد و با وجود گذر قرنها هنوز هم این اصل از اعتبار برخوردار است. همین‌ یک درس اجازه ورود بسیاری از استرس های زندگی به مرحله ایجاد شدن را سلب می کند. چه بسیار استرس ها که بابت این سرزبان بودن ایجاد می شود. پس حذر کنبد از ورود به حیطه هایی که ممکن است شما را بیجهت برسرزبانها بیاندازد بدون اینکه آورده مفیدی برای شما داشته باشد.

زندگی قبل از هرچیز.....

زندگی قبل از هر چیز زندگیست.

گل می‌خواهد، موسیقی می‌خواهد، زیبایی می خواهد.

زندگی، حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می‌خواهد.

عطر شمعدانی‌ها را بوییدن می خواهد......

#نادر ابراهیمی