در این آخرین ساعات حضور در مصر در کنار ساحل دریای سرخ در غردقه نشسته ام، بادی ملایم می وزد و موجها به کنار ساحل می خورند. هوا دل انگیز است و جای همه دوستان خالیست. در این لحظات دارم آخرین قسمت از سفرنامه مصر را برای شما می نویسم. با خودم می گویم چقدر سریع این چند روز سفر طی شد و به پایان رسید. این خاصیت ساعات شادیست. زمانی که در شادی بسر می برید متوجه گذر زمان نمی شوید. بگذریم، می خواهم این دو روز آخر سفر و آنچه در آن ها گذشت را برای شما روایت کنم:
در دو روز پایانی برنامه سافاری با کوادبایک و همچنین غواصی در دریای سرخ را در برنامه داشتیم. در تور سافاری بوسیله کوادبایک بیست کیلومتر با همراهی یک تور لیدر به دامان صحراهای مصر زدیم و از بادیه نشینان مصری بازدید کردیم. این کوادبایک ها همان موتورسیکلت های چهارچرخ هستند . جای شما خالی هرکدام یکی از آنها را سوار شده و سر و صورت و چشمانمان را با نوعی چفیه مصری و عینک مخصوص پوشاندیم تا هنگام رانندگی در صحرا شن و ماسه به چشمانمان نرود. یک کاروان شامل حداقل ۴ الی ۶ کوادبایک به دل صحرا زدیم. از تپه ماهورها و تلماسه ها بالا و پایین رفتیم و از مسیرهای تا حدودی سنگلاخی عبور کردیم تا به محل صحرا نشینان رسیدیم. ساعتی در آنجا بودیم و تورلیدر ما که جوانی سرزنده به نام حسن بود انها را به ما معرفی کرد و سپس کمی شتر سواری کردیم. سپس به ما گیاهان صحرایی مصر را نشان داد خاصیت هرکدام را برشمرد مانند گیاه خوشبوی عنبر(مشک) و چند گیاه دیگر که خاصیت درمانی یا تزئینی داشتند. بعد از آن گروه را به پیش بانوی نانوای قبیله که مشغول پخت نان سنتی مصری بود برد و طرز پخت نان را نشانمان داد. بعد از آن حسن از صحراهای مصر برایمان گفت و توضیح داد که مصر چهار صحرا شامل صحرای سینا و صحرای شرقی و دو بیابان دیگر می شود و در دل این صحرا ها پر از معادن فلزات گرانبها مانند طلا و منگنز و امثالهم هست. دلم سوخت که ملل مسلمان روی گنج نشسته اند ولی توانایی استخراج و صدور آن را ندارند. سپس از ما با چای صحرایی مصری پذیرایی شد و از صحرانشینان خدا حافظی کرده و سوار بر کوادبایک ها دوباره به ایستگاهی که از آنجا حرکت کرده بودیم برگشتیم و بعد از آن با سرویس به ریزورت بازگشتیم. روز بعد برنامه غواصی را در پیش داشتیم. به ایستگاه غواصی در ساحل رفتیم. دو دسته غواصی در عمق و سطح دریا وجود داشت که من و برادرم غواصی در عمق را انتخاب کرده بودیم. بعد از دریافت وسایل غواصی مانند لباس و کفش های مخصوص غواصی که مانند پاهای پرده دار اردک هستند به سمت کشتی رفته و سوار شده و حرکت کردیم. دریا کمی مواج بود و کشتی هم تکان داشت. ساعتی روی آب بودیم تا به محل مورد نظر برسیم. حین راه غواص حرفه ای که یکپسر دوست داشتنی و مهربان با صورتی آفتاب سوخته به اسم پدرو بود و مسئول ما بود پیش ما آمد و شروع به توضیح دادن به ما کرد. که چطور با وسایل غواصی کار کنیم و زیر آب نفس بکشیم و چطور زیر آب باهم ارتباط برقرار کنیم. چون راهی برای صحبت کردن نبود باید با اشارات دست باهم صحبت می کردیم. بعد از ارائه توضیحات لازم از وی تشکر کردیم. بعد از رسیدن به محل مورد نظر کشتی لنگر انداخت و وسایل غواصی را پوشیده و کپسول را بر دوش خود انداخته و داخل آب پریدم. پدرو هم همراه من داخل آب پرید. ابتدا کمی کمکم کرد تا تعادلم را داخل آب حفظ کنم. سپس به عمق رفتیم. انگار یک پرده از جلوی چشمانم برداشته شد. تصاویری که همیشه در اینترنت یا تلویزیون از اعماق دریا می دیدم اینجا زنده جلوی چشمانم بود. ماهی های رنگارنگ و بزرگ و کوچک، مرجان های دریایی سایر آبزیان اعماق دریا. حدود ۵ متر در اعماق آب بودیم و نیم ساعتی چرخیدیم باقی اعضای گروه هم آمده بودند و با دوربین های ضد آب از خودشان فیلم و عکس و سلفی می گرفتند سپس وارد کشتی شده و برادرم داخل آب پرید. در این هنگام کشتی پدر و مادرم هم از راه رسید و آنها برای غواصی در سطح آماده شده و داخل اب شیرجه زدند و شروع به شنا کردند. اینقدر این لحظات زیبا زیر آب زیبا بود که دلم می خواست بیشتر زیر آب بمانم و آن چشم انداز زیبای اعماق دریا را بیشتر ببینم و کشف کنم ولی حیف که زمانم محدود بود. بعد از اتمام نوبت اول همه آماده نهار شدند و غذا سرو شد که من حالم خوب نبود کمی دریا زده شده بودم برای همین روی صندلی دراز کشیدم تا حالم جابیاید که نیامد. پدرم هم تا حدودی دچار دریازدگی شده بود. هردو دراز کشیدیم ولی حالمان بهتر نشد و نتوانستیم نهار بخوریم. بعد از نهار و استراحت نوبت سانس دوم غواصی بود که من بدلیل دریا زدگی اصلا نتوانستم دوباره داخل آب شوم و تا آخر داخل کشتی ماندم. حالم بدتر شد و حالت تهوع به من دست داد و تا آخر و بازگشت به بندرگاه در غردقه چند بار حالم بهم خورد و نتوانستم در دور دوم دوباره به زیر آب بروم. پدرو هم دلسوزانه مرتب می آمد و لیوانی آب به من تعارف می کرد و توصیه می کرد که سرپانشسته و به دور دست ها در دریا خیره شوم تا حالم بهتر شود و دریازدگی آهسته آهسته بهبود پیدا کند. این ها مجموع اتفاقاتی بود که در این دو روز آخر رخ داد.
در مجموع باید بگویم که سفری مفرح و آمورنده و فرصتی برای استراحت و آشنایی با یکی از کهن ترین تمدن های بشری بود. مردم مصر مردمی بی آزار و دلسوز ولی در عین حال با عزت نفسی ضعیف در نظر من جلوه کردند. چرا این را می گویم؟ زیرا در عین حالی که در بسیاری از اوقات دلسوزی آنها را نسبت به خودمان می دیدم ، مشاهده می کردم که برای مقدار کمی پول یا مال عزت نفسشان را زیر پا می گذاشتند و دستشان را جلوی گردشگران یا کسانی که در خیال آنها متمول جلوه میکردند، دراز می کردند و این در حالی بود که بعضا خودشان از نظر مالی در وضع بشدت اسفباری نبودند. نمی گویم مردمی ثروتمند بودند ولی در عین حال افرادی را دیدم در عین اینکه ظاهرشان نشان می داد که وضع مالی چندان بدی ندارند بازهم دست نیاز خود را دراز می کنند و یا در عین اینکه سر نکته ای قسم خورده اند راحت قسم خود را برای رسیدن به نفع مالی خود می شکنند. به هر حال روی هم رفته سفری بود که نکات بسیاری به من آموخت و مرا با ملتی دیگر آشنا کرد. وقتی مردم ملل دیگری که کشورشان را از نزدیک دیده ام علی الخصوص کشور ژاپن را با کشورهای دیگر مقایسه می کنم بیشتر و بیشتر به علل پیشرفت و عقب ماندگی ملت ها پی می برم.
بیش از این سر شما خوانندگان را در نمی آورم. امیدوارم که در سفرهای بعدی هم بتوانم سفرنامه های پربارتر از قبل بنویسم. تا ارسال مطالب بعدی بدرود و خدا نگهدارتان باد.
+ نوشته شده در شنبه نهم دی ۱۴۰۲ ساعت 10:0 توسط خودم
|