آخر هفته و زندگی در حال

یک هفته دیگر کاری در آلمان هم به پایان رسید. شاید عجیب باشه براتون ولی خیلی آلمانی ها وقتی بگیم بهشون الان چرا خوشحالی می گن آخر هفته داره نزدیک می شه چرا خوشحال نباشم. حالا ممکن هست که طرف فشارهای کاری یا مالی فراوانی متوجهش باشه ولی باز هم یک دلیل کوچک برای خوشحالی پیدا می کنه. همین قدر خیلی از اونها با آرزوهای کوچک و در حال زندگی کردن از زندگی خودشون لذت می برند. مثلا می ره یک بستنی یا شکلات می خره ولی اینقدر در لحظه از اون لذت می بره و اون لذت در چهره اش پیداست که حد و اندازه نداره. در مدت این سالها این رو خوب متوجه شدم. کاش بتونیم کمی زندگی در حال رو تجربه کنیم. تمرین و ممارست می خواد و یک شبه امکانش وجود نداره. امیدوارم همه ما بتونیم این رفتار رو بیاموزیم و به اون عادت کنیم.

سفرنامه مصر (قسمت پایانی)

در این آخرین ساعات حضور در مصر در کنار ساحل دریای سرخ در غردقه نشسته ام، بادی ملایم می وزد و موجها به کنار ساحل می خورند. هوا دل انگیز است و جای همه دوستان خالیست. در این لحظات دارم آخرین قسمت از سفرنامه مصر را برای شما می نویسم. با خودم می گویم چقدر سریع این چند روز سفر طی شد و به پایان رسید. این خاصیت ساعات شادیست. زمانی که در شادی بسر می برید متوجه گذر زمان نمی شوید. بگذریم، می خواهم این دو روز آخر سفر و آنچه در آن ها گذشت را برای شما روایت کنم:

در دو روز پایانی برنامه سافاری با کوادبایک و همچنین غواصی در دریای سرخ را در برنامه داشتیم. در تور سافاری بوسیله کوادبایک بیست کیلومتر با همراهی یک تور لیدر به دامان صحراهای مصر زدیم و از بادیه نشینان مصری بازدید کردیم. این کوادبایک ها همان موتورسیکلت های چهارچرخ هستند . جای شما خالی هرکدام یکی از آنها را سوار شده و سر و صورت و چشمانمان را با نوعی چفیه مصری و عینک مخصوص پوشاندیم تا هنگام رانندگی در صحرا شن و ماسه به چشمانمان نرود. یک کاروان شامل حداقل ۴ الی ۶ کوادبایک به دل صحرا زدیم. از تپه ماهورها و تلماسه ها بالا و پایین رفتیم و از مسیرهای تا حدودی سنگلاخی عبور کردیم تا به محل صحرا نشینان رسیدیم. ساعتی در آنجا بودیم و تورلیدر ما که جوانی سرزنده به نام حسن بود انها را به ما معرفی کرد و سپس کمی شتر سواری کردیم. سپس به ما گیاهان صحرایی مصر را نشان داد خاصیت هرکدام را برشمرد مانند گیاه خوشبوی عنبر(مشک) و چند گیاه دیگر که خاصیت درمانی یا تزئینی داشتند. بعد از آن گروه را به پیش بانوی نانوای قبیله که مشغول پخت نان سنتی مصری بود برد و طرز پخت نان را نشانمان داد. بعد از آن حسن از صحراهای مصر برایمان گفت و توضیح داد که مصر چهار صحرا شامل صحرای سینا و صحرای شرقی و دو بیابان دیگر می شود و در دل این صحرا ها پر از معادن فلزات گرانبها مانند طلا و منگنز و امثالهم هست. دلم سوخت که ملل مسلمان روی گنج نشسته اند ولی توانایی استخراج و صدور آن را ندارند. سپس از ما با چای صحرایی مصری پذیرایی شد و از صحرانشینان خدا حافظی کرده و سوار بر کوادبایک ها دوباره به ایستگاهی که از آنجا حرکت کرده بودیم برگشتیم و بعد از آن با سرویس به ریزورت بازگشتیم. روز بعد برنامه غواصی را در پیش داشتیم. به ایستگاه غواصی در ساحل رفتیم. دو دسته غواصی در عمق و سطح دریا وجود داشت که من و برادرم غواصی در عمق را انتخاب کرده بودیم. بعد از دریافت وسایل غواصی مانند لباس و کفش های مخصوص غواصی که مانند پاهای پرده دار اردک هستند به سمت کشتی رفته و سوار شده و حرکت کردیم. دریا کمی مواج بود و کشتی هم تکان داشت. ساعتی روی آب بودیم تا به محل مورد نظر برسیم. حین راه غواص حرفه ای که یک‌پسر دوست داشتنی و مهربان با صورتی آفتاب سوخته به اسم پدرو بود و مسئول ما بود پیش ما آمد و شروع به توضیح دادن به ما کرد. که چطور با وسایل غواصی کار کنیم و زیر آب نفس بکشیم و چطور زیر آب باهم ارتباط برقرار کنیم. چون راهی برای صحبت کردن نبود باید با اشارات دست باهم صحبت می کردیم. بعد از ارائه توضیحات لازم از وی تشکر کردیم. بعد از رسیدن به محل مورد نظر کشتی لنگر انداخت و وسایل غواصی را پوشیده و کپسول را بر دوش خود انداخته و داخل آب پریدم. پدرو هم همراه من داخل آب پرید‌. ابتدا کمی کمکم کرد تا تعادلم را داخل آب حفظ کنم. سپس به عمق رفتیم. انگار یک پرده از جلوی چشمانم برداشته شد. تصاویری که همیشه در اینترنت یا تلویزیون از اعماق دریا می دیدم اینجا زنده جلوی چشمانم بود. ماهی های رنگارنگ و بزرگ و کوچک، مرجان های دریایی سایر آبزیان اعماق دریا. حدود ۵ متر در اعماق آب بودیم و نیم ساعتی چرخیدیم باقی اعضای گروه هم آمده بودند و با دوربین های ضد آب از خودشان فیلم و عکس و سلفی می گرفتند سپس وارد کشتی شده و برادرم داخل آب پرید. در این هنگام کشتی پدر و مادرم هم از راه رسید و آنها برای غواصی در سطح آماده شده و داخل اب شیرجه زدند و شروع به شنا کردند. اینقدر این لحظات زیبا زیر آب زیبا بود که دلم می خواست بیشتر زیر آب بمانم‌ و آن چشم انداز زیبای اعماق دریا را بیشتر ببینم و کشف کنم ولی حیف که زمانم محدود بود. بعد از اتمام نوبت اول همه آماده نهار شدند و غذا سرو شد که من حالم خوب نبود کمی دریا زده شده بودم برای همین روی صندلی دراز کشیدم تا حالم جابیاید که نیامد. پدرم هم تا حدودی دچار دریازدگی شده بود. هردو دراز کشیدیم ولی حالمان بهتر نشد و نتوانستیم نهار بخوریم. بعد از نهار و استراحت نوبت سانس دوم غواصی بود که من بدلیل دریا زدگی اصلا نتوانستم دوباره داخل آب شوم و تا آخر داخل کشتی ماندم. حالم بدتر شد و حالت تهوع به من دست داد و تا آخر و بازگشت به بندرگاه در غردقه چند بار حالم بهم خورد و نتوانستم در دور دوم دوباره به زیر آب بروم. پدرو هم دلسوزانه مرتب می آمد و لیوانی آب به من تعارف می کرد و توصیه می کرد که سرپانشسته و به دور دست ها در دریا خیره شوم تا حالم بهتر شود و دریازدگی آهسته آهسته بهبود پیدا کند. این ها مجموع اتفاقاتی بود که در این دو روز آخر رخ داد.

در مجموع باید بگویم که سفری مفرح و آمورنده و فرصتی برای استراحت و آشنایی با یکی از کهن ترین تمدن های بشری بود. مردم مصر مردمی بی آزار و دلسوز ولی در عین حال با عزت نفسی ضعیف در نظر من جلوه کردند. چرا این را می گویم؟ زیرا در عین حالی که در بسیاری از اوقات دلسوزی آنها را نسبت به خودمان می دیدم ، مشاهده می کردم که برای مقدار کمی پول یا مال عزت نفسشان را زیر پا می گذاشتند و دستشان را جلوی گردشگران یا کسانی که در خیال آنها متمول جلوه می‌کردند، دراز می کردند و این در حالی بود که بعضا خودشان از نظر مالی در وضع بشدت اسفباری نبودند. نمی گویم مردمی ثروتمند بودند ولی در عین حال افرادی را دیدم در عین اینکه ظاهرشان نشان می داد که وضع مالی چندان بدی ندارند بازهم دست نیاز خود را دراز می کنند و یا در عین اینکه سر نکته ای قسم خورده اند راحت قسم خود را برای رسیدن به نفع مالی خود می شکنند. به هر حال روی هم رفته سفری بود که نکات بسیاری به من آموخت و مرا با ملتی دیگر آشنا کرد. وقتی مردم ملل دیگری که کشورشان را از نزدیک دیده ام علی الخصوص کشور ژاپن را با کشورهای دیگر مقایسه می کنم بیشتر و بیشتر به علل پیشرفت و عقب ماندگی ملت ها پی می برم.

بیش از این سر شما خوانندگان را در نمی آورم. امیدوارم که در سفرهای بعدی هم بتوانم سفرنامه های پربارتر از قبل بنویسم. تا ارسال مطالب بعدی بدرود و خدا نگهدارتان باد.

سفرنامه مصر (قسمت پنجم)

چند دقیقه پیش با صدای اذان صبح به افق غردقه مصر بیدار شدم و نماز خواندم. خیلی وقت بود که صدای اذان از بلندگوی مسجد به گوشم نخورده بود. حس خوبی به من دست داد.

خب حالا برویم سراغ ادامه سفرنامه.

روز دوم در غردقه روز به نسبت آرامی بود. صبح برای صبحانه به رستوران هتل رفتیم. سپس به اتاقمان برگشتیم. در قسمت قبلی سفرنامه برای شما گفتم که برای چک کردن و درآوردن قیمت برنامه های تفریحی خارج از هتل به دفتر این تورگردی ها در هتل رجوع کرديم و دیدیم که لیست نوبت دهی شلوغ هست. به هر حال برای Parasailing و سافاری و همینطور یک برنامه غواصی جالب جا رزرو کردیم و سپس به اتاق برگشتیم. کلا برنامه های غردقه نسبت به قاهره تفاوت دارد چون این منطقه بیشتر برنامه های تفریحی و سرگرمی و ریلکسیشن را به خودش اختصاص داده و تقریبا زیرساخت های این منطقه هم بر این اساس تنظیم شده اند. مشابه به آن در کیش هم وجود دارد ولی اینجا بین المللی تر از کیش می باشد. بعد از تنظیم برنامه و صرف نهار در رستوران سلف سرویس هتل به کنار ساحل رفتیم تا از کنار دریا بودن لذت ببریم. جای شما واقعا خالی بود. هوای ۲۵ درجه سانتی‌گراد و آفتابی که تا حدودی با وزش باد همراه بود. مدتی آنجا بودیم و روی تخت های مخصوص در ساحل دراز کشیده بودیم. سپس به کنار اسکله رفتیم تا قایقی که ما را برای برنامه پاراسل با خودش می برد به آنجا آمد. البته ممکن بود این برنامه به علت وزش شديد باد روی آب نسبت به روی خشکی کنسل شود ولی خوشبختانه این اتفاق نیافتاد و ما به این برنامه هم رسیدیم. در مسیر به سمت قایق پاراسل که باید با یک قایق ديگر طی می شد موجهای بلندی بر اثر وزش باد ایجاد شده بود که باعث پرش قایق از روی امواج می شد. بعد از رسیدن به قایق پاراسل و سوار آن شدن نشستیم تا نوبت به ما برسد. وسایل مخصوص را به تن کردیم. سپس من و برادرم به چتر مخصوص پاراسل متصل شدیم. پاراسل بدین صورت هست که شما به چتر متصل می شوید و چتر توسط طناب محکم به قرقره ای در قایق متصل است. همینطور که باد می وزد این قرقره با الکتروموتور چرخانده شده و طناب باز می شود و شما آهسته‌ آهسته همراه با وزش باد بالا و بالاتر می روید و از قایق تا ارتفاع معینی به اندازه یک ساختمان چند طبقه فاصله می گیرید. سپس قایق آهسته روی اب حرکت می کند و شما را به دنبال خود می کشد و جریان باد نیز باعث بالا ماندن شما می شود. منظره ای زیبا از سطح دریا و ساحل از آن بالا قابل مشاهده است. می شود به دور دست ها خیره شد. البته انتخاب این برنامه تفریحی به خودتان بستگی دارد. اگر ترس از ارتفاع دارید قبل از آن فکر کنید. ولی در هر حال همه چیز در این تفریح محاسبه شده است. سپس شما توسط همان قرقره پایین کشیده شده و روی سطح پشتی قایق مثل یک هلیکوپتر فرود می آیید. تفریحی هیجان انگیزست. حین این برنامه پدر و مادر هم در اسکله منتظر مانده بودند که ما برگردیم ولی چون برنامه بیشتر از زمان تعیین شده طول کشیده بود کمی نگران شده بودند که نکند برای من و برادرم که باهم به این برنامه رفته بودیم مشکلی به وجود آمده باشد. در هرحال برگشتیم ولی در طول برگشت به علت تکان های شدید قایق روی امواج خروشان تا حدودی به من حس دریازدگی و تهوع دست داده بود. به همین خاطر تا به حالت نشسته جلوی قایق کمی دراز کشیده و چشمانم را بستم تا این حالت برطرف شود. وقتی به ساحل رسیدیم با آن عکاس روی قایق که از ما عکس گرفته بود و به پذیرش هتل آمده بود قرار داشتم تا عکس ها را تحویل بگیرم. غافل از اینکه دوباره همان بازار چانه زنی سر قیمت مصری ها در انتظارم بود چون طرف عکس ها را همراه خودش نداشت و تازه می خواست آنها را برای من بعدا بوسیله کلاود، share و ارسال کند. خلاصه دوباره داستان داشتیم. به هر حال قضیه به خیر و خوشی تمام شد و حاضر شد با کم کردن مقداری از قیمتی که به من داده بود عکس ها را برای من بفرستد. سپس خداحافظی کرده و به اتاق برگشتم تا برای شام برویم. بدین ترتیب یک روز ديگر از سفر مصر هم سپری شد.

تا قسمت بعد بدرود.

جشن پایان سال شرکت

دیشب جشن سال نوی شرکت بود و همه پرسنل دعوت بودند‌. بیشتر از صد نفر آمده بودند. اولش رییس شرکت کمی صحبت کرد و از مشکلات سال پیش و حوادثی که پیش آمده بود گفت و ابراز امیدواری کرد که مشکلات سال پیش رو حل بشوند و بعدش مدیر کارخانه صحبتی کرد و در کلماتی کلیشه ای باز هم تقریبا همان جملات را تکرار کرد. بعد هم موسیقی زنده و پذیرایی بود. من و چند تا از همکاران غیرآلمانی هم سر یک میز نشسته بودیم و گپ می زدیم و شوخی می کردیم و می خندیدیم. مجلس در سالن پذیرایی یک هتل بود که در همان شهر محل کارخانه برای یک شب اجاره شده بود. بعد از سالهای همه گیری کرونا این اولین جشن شرکت بود. گارسن ها هم مدام پذیرایی می کردند. این جشن را هر ساله شرکت تدارک می بینه ولی همونطور که گفتم این چند سال کرونایی وقفه ای در اون انداخته بود. در پایان هم دعوت به شام شدیم که تقریبا همه نوع غذا و نوشیدنی و دسر در آن آماده کرده بودند. یک قرعه کشی هم داشتیم که بعضی از کارمندان یک سری هدیه به قیدقرعه با توجه به شماره هایی که در میان جشن بین آنها تقسیم شده بود می بردند که شامل گوشی و تلویزیون و ماشین قهوه ساز اتوماتیک و این طور وسایل بود که امسال هم قرعه به اسم ما نیافتاد. یک سری هدیه یادگاری هم در پایان جشن به عنوان حسن ختام و یادبود به همه کارمندان اعطا شد. جشن خوبی بود و خوش گذشت و با همکاران و کارگران که دور میز نشسته بودند کلی گفتیم و خندیدیم. حس من ولی این بود که انگار جشن امسال حس و حال و رمق جشن های سالهای پیش از کرونا رو نداشت. نمی دانم شاید کرونا و ديگر وقایع منفی رمقی نگذاشتند. البته تنوع خوبی بود بعد از چند سال وقفه به دلایل مختلف. امیدوارم که سال پیش روی میلادی سال بهتری برای جهان باشه.

آخر هفته ای در دامان طبیعت

این آخر هفته ای که گذشت در کنار پدر و مادر به یک پارک طبیعی حیوانات رفتیم . جالب بود . همه نوع حیوان از پرنده تا پستانداران مختلف درش وجود داشتند. برنامه های جالبی هم داشت مثل نمایش پرواز پرندگان شکاری مثل عقاب سرسفید و جغد قطبی و همچنین غذادهی به پنگوئن‌ها و بازی با گوسفند و بزغاله ها و کانگورو ها برای کودکان. گاومیش ها و اسب ها و انواع و اقسام حیوانات دیگر هم در محوطه ای باز که و بسیار وسیع توانایی توانایی دویدن داشته باشند هم در این پارک حیوانات وجود داشتند. یک قسمت هم در جنگل بکر بود که حیوانات دیگر مثل گراز و گرگ و گربه وحشی داخلش بودند . متأسفانه نتوانستیم به همه ایونت ها برسیم چون در فصول دیگر برگزار می شوند یا ساعت های دیرتر برگزار می شدند مثل مراسم غذادهی به راکون ها و لمورها و مراسم زوزه گرگ ها در شب ماه کامل‌. پیش خودم گفتم ببین چقدر برنامه در این باغ وحش طبیعی وجود دارد و چقدر ایده خلاقانه وجود دارد برای خلق ارزش از یک مکان طبیعی. برای خلق ارزش نیاز به طرح های دهان پرکن یا سرمایه گذاری های عظیم نیست می توان با توجه به امکانات هم کسب و کاری راه انداخت که اقشار مختلف هم از آن لذت ببرند و هم منبع کسب درآمد برای افراد بسیاری در زمینه های متفاوت ایجاد بشود.

در پایان گردش ان روزمان رفتیم به شهر بزرگ منطقه که نزدیک محل زندگیم هم هست و کمی خرید کرده و ناهار را با پدر و مادر در یک رستوران ترکیه ای صرف کردیم‌‌ و سپس بازگشتیم.

این روزها با وجود خبرهای تلخ جنگ که از گوشه و کنار دنیا از اروپا گرفته تا خاورمیانه دل هر انسانی را به درد می آورد کمی به تنفس نیاز داشتیم. با این وجود وقتی فکر می کنم در این روزها ما در آرامش به گردش می رویم ولی در گوشه دیگری از دنیا مردم با نهایت قساوت سلاخی می شوند حس تلخی را در من ایجاد می کند‌.

آخر هفته های آخر سال

آخر هفته است و اقتضائات خودش.

مرور درس های دانشگاهی ،

رسیدن به کارهای غیر شغلی عقب افتاده داخل هفته داخل و خارج خانه

آمادگی برای سال نوی شمسی در خارج که حال و هوای خودش رو داره . علی الخصوص این روزها .

کمی سرگرمی با فیلم و ورزش و دید و بازدید و مطالعه.

این قدر کار عقب افتاده ممکنه پیش بیاد که ممکنه تموم آخر هفته رو به خودش اختصاص بده و به کارهای فوق برنامه نرسیم. اگر با ایران یا دوستان ایرانی خوب هم در ارتباط باشید که بازم به حجمشون اضافه می شه. خلاصه یک برنامه ریزی درست و مدون لازم داره آخر هفته ها و ما ایرانی های خارج از کشور هم آخر هفته ها تمام وقت نمی تونیم به کارهای فوق برنامه و استراحت و ریلکس کردن برسیم.

آخرهفته

خب یک آخر هفته دیگه هم گذشت و طبق معمول هم با انجام کارهای عقب افتاده گذشت.

مرور درس های دانشگاه

پخت و پز

یوگا و مدیتیشن

خرید

آخر هفته ها واقعا اگر آدم از قبل براش برنامه ریخته باشه به همه کارها می رسه.

آخر هفته شما چطور گذشت؟

آخر هفته

دوستای مجرد

آخر هفته ای هم عالم خودشو داره. صبح ها یکم بیشتر از معمول استراحت می کنی و بعد از اینکه از رختخواب میایی بیرون سرفرصت صبحانه می خوری و به کارها و درست که در طول هفته خیلی نمی تونی برسی رسیدگی می کنی مثل تر و تمیز کردن خونه غذا درست کردن . یکمی هم می ری پیاده روی و ورزش و بعدش دوش آب گرم و سپس تمرین موسیقی. دست آخر هم یک کتاب خوب می خونی یا یک فیلم زیبا تماشا می کنی حین شام خوردن و بعدش یک دمنوش گرم و آرامش بخش . آخر شب هم دوباره می ری برای استراحت.

آدم اگر برنامه ریزی داشته باشه به خیلی کارهای عقب افتاده اش می رسه آخر هفته و از اون همزمان لذت هم می بره . ولی اگر برنامه نداشته باشی آخر هفته ها معمولا خیلی کسل کننده می شه . چون هردو رو تجربه کردم می تونم این پیشنهاد رو بدم که آخر هفته رو بی برنامه نگذارید.